از نقش کمال‌‌­ الملک در شکل‌گیری جریان نقاشی متجدد یا معاصر ایران چه می­‌دانیم؟ آیا می­‌توان هنر معاصر یا به صورت مشخص نقاشیِ متجدد در ایران را بدون در نظر گرفتن نقش کمال‌ ­الملک، مورد مداقه یا تحلیل قرار داد؟ آیا نقاشی ایران در سده‌­ی اخیر بدون کمال‌­الملک مسیر متفاوتی را پی می‌­گرفت و امروز در وضعیت دیگری بود؟ آیا می­‌توان کمال‌الملک را مؤسس یا مبدع یک مکتب یا سبک و شیوه در نقاشی ایران دانست و می‌­توان از «مکتب کمال­‌الملک» سخن گفت؟ اصطلاحاتی نظیر «شیوه­‌ی کما‌ل‌­الملکی»، «سبک کمال‌ ­الملک»، «سنت کمال‌­ الملک»، «جریان کمال‌­الملک» و دیگر اصطلاحاتی از این دست به چه معناست و از کدام سبک و سیاق هنری سخن می­‌گوید؟ چرا کمال‌­الملک تا این اندازه در میان ایرانیان، از عموم مردم گرفته تا هنرمندان و اهل فن، محبوب است؟ چه عامل یا عواملی او را از دیگر هنرمندان بزرگ هم‌­عصر خود متمایز کرده است و چنین پایگاه و اقبال اجتماعی گسترده‌­ای به او بخشیده است؟ به احتمال زیاد این پرسش‌­ها و پرسش‌­هایی از این دست در ذهن بسیاری از هنرمندان و پژوهشگران و منتقدان هنری در ایران طرح شده است و پاسخ­‌های متفاوتی نیز در پی داشته و دارد.


به طور کلی می‌­توان دیدگاه منتقدان هنر و به‌ویژه پژوهشگران نقاشی ایران درباره‌­ی نقش و اهمیت کمال‌ الملک در نقاشی مدرن یا معاصر ایران را در طیفی گسترده قرار داد، طیفی که پیروان و طرفداران یا مدافعان شیوه‌­ی او در یک‌سو، و مخالفان و منتقدان سرسخت او در سوی دیگر آن قرار می‌­گیرند. گروه اول کمال‌ ­الملک را آغازگر یا دست‌کم تثبیت‌­کننده‌­ی مسیری جدید در نقاشی ایران می‌­دانند و از‌همین‌روی موقعیت او را به مثابه‌ی نقطه‌­ی عطفی در شکل‌گیری پارادایم جدید در هنر معاصر ایران و به‌صورت مشخص تاریخ نقاشی جدید، و نیز زمینه‌­ساز جریان نقاشی نوگرا در ایران می‌­نگرند. گروه دوم اما بر نقش مخّرب کمال‌ الملک در مسیر روبه‌رشدِ سنت چند صدساله‌­ی نقاشی ایرانی تأکید می‌­کنند و سبک هنری و آثار او را صرفاً تقلید یا رونوشت ناشیانه­‌ای از سنت نقاشی کلاسیک غربی، که در همان روزگار در اروپا منسوخ شده بود، می‌­دانند. آن‌­ها از همین روی کمال‌ ­الملک و پیروانش را مسئول سیر رو به افول نقاشی ایران در دوره­‌ی جدید و انحطاط سنت بزرگ نقاشی ایرانی می‌­دانند و معتقدند جریان هنریِ کمال‌­الملک نه‌تنها به ایجاد پارادایمی جدید در هنر ایران نیانجامید، بلکه مانع از تداوم و بالیدن سنت بزرگ نقاشی ایرانی در عصر حاضر نیز شد.


کمال‌ الملک، تالار آیینه، رنگ‌روغن روی کرباس، ۱۲۷۴ ش، ۹۹ در ۱۱۹ س. م، موزه‌ی کاخ گلستان


تاکنون مقالات متعددی درباره‌­ی نقاشی متجدد یا معاصر در ایران و سیر تحولات و جریان‌­های ذیل آن در حرفه: هنرمند منتشر شده است. در این میان، تعدادی به‌صورت مشخص به کمال‌­ الملک و نقش او در شکل‌گیری و تداوم جریان نقاشی متجدد در ایران اختصاص دارد. نویسندگان این مقالات با رویکردها و دیدگاه‌­های متفاوتی، کارنامه‌­ی هنری کمال‌­الملک، موقعیت او به عنوان مشهورترین هنرمند ایرانی در یک سده‌­ی اخیر، و نقش‌­آفرینی او در رقم‌زدن به مسیر و سرنوشت نقاشی مدرن و معاصر ایران را مورد کنکاش قرار داده‌­اند. در این یادداشت خلاصه‌­ای از نقطه‌نظرات و دیدگاه‌­هایی که از سوی این منتقدان و صاحب‌‌نظران درباره‌­ی کمال‌­الملک در حرفه: هنرمند منتشر شده است، خواهد آمد.


محسن وزیری‌مقدم در مقاله‌ای با عنوان «کمال‌ الملک و پیروان او» که در شماره‌ی ۷۸ منتشر شده و آن را به بهانه‌ی برگزاری نمایشگاهی از آثار کمال‌الملک نگاشته است، درباره‌ی نسبت میان «مکتب کمال‌ الملک» و «نقاشی کلاسیک» سخن می‌گوید. او در این نوشتار ابتدا درباره‌ی وظیفه‌ی نقاش و مسئولیت او نسبت به جامعه‌اش سخن می‌گوید و سپس بحث خود را مشخصاً درباره‌ی کمال‌ الملک پی می‌گیرد. او با مقایسه‌ی کمال‌الملک و نقاشان دوره‌ی رنسانس در اروپا، بر اختلاف آشکار و وجوهِ تمایزِ بنیادین میان سبک کلاسیک و واقعگرای آن نقاشان و شیوه‌ی نقاشی کمال‌الملک بعد از بازگشت او از فرانسه، تأکید می‌کند. این تفاوت بنیادین به گمان وزیری‌مقدم در این مسئله‌ی محورین خلاصه می‌شود که نقاشان کلاسیک غرب با وجود بهره‌گیری از طبیعت هرگز مقلّد صرف طبیعت نبوده‌اند، بلکه در جست‌وجوی حقیقتی ورای ظواهر آن بوده‌اند. کمال‌الملک اما، در سطح همان تقلید و کپی‌برداری از طبیعت فروماند و نتوانست از آن مرحله گامی به پیش نهد. او از خلال همین مقایسه، این‌طور نتیجه‌گیری می‌کند که سبک یا شیوه‌ی نقاشی‌های کمال‌المک تنها رونوشتی سطحی و تقلیدی مغلوط و معیوب از آثار نقاشان بزرگ شیوه‌ی کلاسیک در اروپاست، و این را به حساب عدم برخورداری کمال‌الملک از بینش کافی برای دریافت درکی عمیق از سنت نقاشی طبیعتگرای اروپا، می‌گذارد.

«مهارت او در نقاشی و محدودیت بینشش تا آن حد که با شیفتگی و صداقت آثار چند تن از هنرمندن کلاسیک را عیناً کپیه کند، ارمغانی که کمال‌الملک با خود به ایران آورد و بعدها به مکتب کمال‌الملک معروف شد کپیه‌برداری از آثار هنرمندان اروپایی و تقلید باسمه‌هایی بود که با چاپ‌رنگی به ایران آمد. در بررسی آثار کمال‌الملک این‌طور به‌نظر می‌آید که نه‌تنها از کپیه‌کردن آثار هنرمندان کلاسیک اروپا درسی نگرفته بلکه به اصولی که آن هنرمندان در تصویر طبیعت، در ترکیب‌بندی شکل‌ها، نحوه‌ی قلم‌زنی و رنگ‌آمیزی در نظر داشته‌اند، توجه نکرده است».

نقد سرسختانه‌ی وزیری‌مقدم بر وجه تقلیدی و بازنمایی عینیِ طبیعت در آثار کمال‌الملک تا آنجا ادامه می‌یابد که آثار کمال‌الملک را «عکاسی از طبیعت» توصیف می‌کند. او می‌نویسد: «کمال‌الملک به جای آن‌که از پشتوانه‌ی هنر عباسی الهام بگیرد و آن را با برداشت صحیحی از هنر کلاسیک اروپا درآمیزد، به جای آن‌که به تصاویر و نقاشی‌های دیواری قاجاریه جان تازه‌ای ببخشد، به عکسی از طبیعت پرداخت و ظاهر اجسام را به همان شکلی که همه می‌بینند، نقاشی کرد». نقد نویسنده از این نیز فراتر می‌رود و معتقد است کمال‌الملک حتی در تقلید و کپی‌برداری از آثار کلاسیک اروپا نیز چندان موفق نبوده است و در استفاده از رنگ و کاربست پرسپکتیو نیز خطاهای زیادی داشته است. وزیری‌مقدم در وجه دیگری از قیاس خود میان آثار نقاشان بزرگ سبک کلاسیک اروپا و کمال‌الملک، شیوه‌ی طبیعت‌پردازی و واقع‌نمایی در آثار نقاشان اروپایی همچون رافائل و رمبراند را واجد بعدی هنرمندانه می‌داند، و در عوض آثار کمال‌الملک را دارای جنبه‌ای پیشه‌ورانه و فاقد تعمق و بینش هنری معرفی می‌کند.

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «کمال‌الملک و پیروان او» به قلم محسن وزیری‌مقدم

کمال‌الملک، پرتره سیدنصراله تقوی، رنگ‌روغن روی بوم، 1289
کمال‌ الملک، پرتره‌ی سیّدنصرالله تقوی، رنگ‌روغن روی بوم، ۱۲۸۹

مقاله‌ای که با عنوان «امکان یک استراتژی فرهنگی» در شماره‌ی ۵۶ منتشر شده است، متن پیاده‌شده‌ی گفت‌وگویی میان مجید اخگر، ایمان افسریان، و روئین پاکباز درباره‌ی نقاشی متجدد در ایران است. این گفت‌وگو کنکاشی است درباره‌ی وضعیت نقاشی ایران در دوره‌ی جدید و مباحثی که در این گفت‌وگو طرح می‌شود، ادامه‌ی مباحث طرح‌شده در دو مقاله‌ی «مسیرهای هنر ایران: طرحی از امکان یک خلاقیت تاریخی» نوشته‌ی مجید اخگر در شماره‌ی ۵۴، و مقاله‌ی «محل اصلی بحث کجاست؟» نوشته‌ی ایمان افسریان در همین شماره، شکل گرفته است.

گفت‌وگو با مباحثی درباره‌ی کمال‌الملک و نقش او به عنوان وارث جریان طبیعت‌گرایی در نقاشی ایران، که در حدود دو قرن قبل از او به وجود آمده بود، و سهم او در رقم‌زدن به سرنوشت نقاشی متجدد در ایران، آغاز می‌شود که جدلی نظری میان شرکت‌کنندگان در بحث را در پی دارد. مجموع مباحث طرح‌شده در این گفت‌وگو را می‌توان کنکاشی انتقادی در تحولات سبک‌شناختی در جریان هنر جدید در ایران و به‌صورت مشخص نقاشی ایران در یک سده‌ی اخیر دانست. گفت‌وگوکنندگان تلاش می‌کنند موقعیت نقاشی متجدد در ایران را در کشمکش میان سه قلمروِ سنت نقاشی ایرانی، سنت بزرگ هنر اروپایی و سنت مدرنیسم تبیین کنند، و بر چگونگی تأثیرگذاری پارادایم مدرنیته بر نقاشی متجدد ایران تمرکز دارند. آن‌ها در ضمن گفت‌وگوی خود به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهند: آیا هنر ایران روزی در اوج بوده که اکنون رو به افول است؟ مختصات آن اوج و این افول کدام است؟ آیا کمال‌الملک و معاصران او مستثنی شده‌اند؟


چنانچه گفته شد، بخش اول این گفت‌وگو بر نقش کمال‌الملک در شکل‌گیری این جریان اختصاص دارد. ایمان افسریان معتقد است کمال‌الملک به صورت سختگیرانه‌ای درگیر یک فرم یا همان سنت بزرگ اروپایی بوده است که البته این جریان حاصل تلاش دو نسل از نقاشان پیش از او، یعنی از محمد زمان به این‌سو، نیز بوده است. بنابراین او مسیر کمال‌الملک را به مثابه‌ی ثمره‌ی آن تلاش‌ها و در امتداد آن می‌نگرد، و آن را آخرین تلاش‌ها برای فهم یک سنت جدید می‌داند. به گمان او کمال‌الملک وارث دو نظام زیباشناسانه‌ی پیش از خود است که اولی حول عنصر خیال شکل گرفته است و دومی گرایش‌های طبیعتگرایانه و واقعگرایانه دارد. در نتیجه، دوران کاریِ کمال‌الملک در ستیز میان این دو گرایش می‌گذرد و در اثر این ستیز، شاهد نوعی سنتز و حضور توأمان هر دوی این جریان‌ها در آثار او هستیم.

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «امکان یک استراتژی فرهنگی» گفت‌وگویی میان مجید اخگر، ایمان افسریان، و روئین پاکباز

کمال‌الملک، حوضخانه‌ی کاخ سلطنت‌آباد، ۱۲۶۲ ش.
کمال‌ الملک، حوضخانه‌ی کاخ سلطنت‌آباد، ۱۲۶۲ ش.


به گمان پاکباز، کمال‌­الملک با آن‌که اصول نقاشی غربی را فراگرفته بود و در مدت اقامتش در اروپا توانسته بود به لحاظ آکادمیک نسبت به عمویش، صنیع‌­الملک، پیشرفت‌­هایی کسب کند، اما نتوانسته است به درکی بایسته از امکانات نقاشی اروپایی از جمله کاربرد رنگ‌روغن دست بیابد. پاکباز مسیری را که کمال‌­الملک در پیش گرفته بود، برآمده از انتخاب آگاهانه و شخصیِ او نمی­‌بیند، بلکه او را ادامه‌دهنده­ و کامل‌­کننده‌­ی مسیری می‌­داند که از محمد زمان آغاز شده است، و آن جریان نقاشیِ واقع­گرایانه یا طبیعت­گرایانه است. در عین حال، پاکباز نقش کمال‌­الملک را در جریان فرنگی‌سازی یا نگاه نقاشان ایرانی به غرب تا حدودی به‌صورت یک مستثنی می‌­بیند، چرا که به گمان او وظیفه‌­ی کمال‌­الملک ثبت تمام جزئیات دربار ناصرالدین شاه به‌صورت یک دوربین عکاسی بوده است. بنابراین پاکباز این دوره را نقطه‌­ای بحرانی در سیر جریان فرنگی‌سازی و طبیعت­گرایی در نقاشی ایرانی می­‌داند که پیش‌تر آغاز شده بود.


مجید اخگر جریان طبیعت­گرایی در نقاشی متجدد ایران را کمی به عقب‌­تر می‌­برد، و معتقد است تسلط این پارادایم بر نقاشی ایرانی از سده‌­ها پیش مجالی برای انتخاب مسیرهای بدیل برای هنرمندان فراهم نمی‌­کرده است. به این ترتیب، او گرایش به این سبک و سیاق در نقاشی ایران از اواسط صفویه به بعد را با اصطلاح «زور تاریخ» تعبیر می‌­کند و آن را به صورت مسیری ناگزیر برای هنرمندان این دوره می‌­بیند. به بیان دیگر، اخگر گمان می‌­کند این شیوه‌­ی تقلیدکردن از هنر کلاسیک اروپا از اواسط دوره‌­ی صفویه به این‌سو به هنرمندان تحمیل شده بود و آن‌­ها چاره‌­ای جز تبعیت از آن الگو و حرکت در مسیر آن نداشتند. بر همین اساس، اخگر هنرمندان این دوره را در پذیرش الگوی هنری مذکور فاقد عاملیت می‌­داند و اتخاذ این سبک را به‌صورت فرایندی طبیعی و اجتناب‌ناپذیر در مسیر حرفه‌­ایِ آن‌­ها قلمداد می‌­کند. او البته این موقعیت را از سویی محصول شکست ایرانیان در مواجهه با دوران جدید و اقتباس اصولیِ مختصات آن، و از سوی دیگر عدم توانایی آن‌­ها برای تدوین تاریخ و سنت خود می‌­نگرد. با توجه به آنچه گفته شد، اخگر کمال‌­الملک و دیگر هنرمندان هم‌­عصر او را در وضعیتی ناخودآگاه و طبیعی، و فاقد آگاهی­ و اندیشه‌­ورزی در مواجهه با مدرنیته می‌­پندارد.


کمال‌ الملک، مشهدی‌ناصر، خدمتکار استاد، رنگ‌روغن روی کرباس، ۱۳۰۳ ش. ۶۰ در ۶۴ س. م، موزه‌ی ملک


مقاله‌­ای با عنوان «بازگشت به زبان تصویر» به قلم ایمان افسریان در بخش «ایران جدید» وبنامه‌­ی حرفه: هنرمند منتشر شده است. او در این مقاله به مسئله‌­ی آموزش آکادمیک در هنر معاصر ایران و به‌صورت مشخص نقاشی، متمرکز است. افسریان فقدان آموزش هنری آکادمیک در ایران از دوره‌­ی کمال‌­الملک تا امروز را از معضلات نقاشی معاصر ایران می‌­داند و می­‌نویسد:

«یکی از فاجعه‌بارترین و گویا تمام‌نشدنی‌ترین سوء‌فهم‌های این صد سال هنر معاصر ایران، در مورد آموزش آکادمیک بوده و هست. از آنجا که قریب به اتفاق بلکه همه‌ی هنرمندان معاصر ایران از کمال‌الملک تا امروز آموزش آکادمیک ندیده‌اند، معنی این کلمه را هم نمی‌فهمیم و آن را به اشتباه به کار می‌بریم. آن روش تجربی که کمال‌الملک در آن نقاشی آموخت و حتی رفتن به کلاس مزین‌الدوله یا کارگاه فانتن‌لاتور آموزش آکادمیک و کلاسه‌شده نیست. هنرآموزی در مدرسه‌ی صنایع مستظرفه از استادی که خودْ تجربه‌ی آموزشی کلاسه‌شده را ندارد هم آموزش آکادمیک نیست. […] اَشکالی بی‌معنی را به تقلید و طوطی‌وار از هنر غرب گرفته بودند، بر بوم می‌کشیدند و به دنبال سبکی شخصی می‌گشتند تا تکرارش کنند و از آن‌جا که نمی‌دانستند چه می‌کشند، در کارشان هم پیش نمی‌رفتند و قریب به اتفاق‌شان دچار بیماری خودشیفتگی می‌شدند و عده‌ای شاگرد دور خود جمع می‌کردند تا زبانی را که نمی‌دانند، با لهجه‌ای مضحک به شاگردان بیاموزند!».



افسریان یکی از دلایل این امر را اجتناب و مخالفت واهیِ هنرمند‌ـ‌معلم‌­های متجدد از هرگونه انباشت تجربه و سنت فرهنگی به بهانه‌­ی مدرنیسم و نوآوری و خلاقیت می­‌داند. بر همین اساس نقد خود را بر سیستم آموزش دانشگاهی یا به‌اصطلاح آکادمیک نقاشی از آغاز تأسیس نهادهای آموزش رسمی هنر جدید در ایران تا امروز طرح می‌­کند. به گمان او، ناتوانی و ناکامیِ آموزش رسمی یا آکادمیک نقاشی در ایران برآمده از عدم درک درست و عمیق اولین هنرمندان ایرانیِ متأثر از سنت بزرگ هنر غربی بود. بنابراین او مواجهه‌­ی پیشگامان هنر متجدد ایران، و مشخصاً کمال‌­الملک و پیروان و شاگردان او، با مظاهری از هنر غرب را به‌صورت نوعی سوءتفاهم یا بدفهمی تفسیر می‌­کند که عواقب آن را در هنر متجدد ایران طی سده‌­ی اخیر شاهدیم.

«مفاهیم و معانی‌ای که در این نظامِ نمادینِ تصویری در طول چند هزار سال هنر غرب انباشته شده بود، ظرایف و پیچیدگی‌های بسیار داشت که درک آن‌ها نیازمند تلاشی بسیار بود بیش از آن‌چه که کمال‌الملک و شاگردانش انجام دادند؛ از مفاهیم فرمالی مانند؛ تناسبات و شیوه‌ی دوبعدی‌کردنِ جهان عینی تا نور و حجم و تنالیته و رنگ و فضا و… تا معانی‌ای که هر کدام از این مفاهیم زبانی می‌توانند حمل کنند تا مباحث پیچیده‌تری مانند حالت (ژست)، پُز، تیپ، شخصیت (کاراکتر)، فردیت (ابعاد روانکاوانه و فردی شخص)، اتمسفر (حالت فضا)، طریقه‌ی بیان و ورود روایت به تصویر، معانی موضوعات و ژانرهای متعدد و متفاوت و… اما فرم ادراکی خیلی پیش‌تر از این‌که به این مراحل برسد یا حداقل بلوغ و احاطه‌ای نسبت به معنا و تاریخ آن حادث شود با کلی سوءتفاهم و بدفهمی کورتاژ شد.»


باغ شاه تهران، رنگ روغن روی کرباس، ۱۲۶۷ ش، ۱۰۶ در ۱۳۷ س. موزه‌ی کاخ گلستان.
کمال‌ الملک، باغ شاه تهران، رنگ‌روغن روی کرباس، ۱۲۶۷ ش، ۱۰۶ در ۱۳۷ س. موزه‌ی کاخ گلستان.


افسریان در تحلیل آشنایی و مواجهه‌ی ایرانیان با هنر غرب، همزمانیِ این مواجهه با ظهور عکاسی و تولید مکانیکی و انبوه این نوع از تصویر را مورد توجه قرار می‌­دهد و یکی از دلایل گرایش هنرمندان ایرانی به سبک واقع‌­نما یا طبیعت­گرا را رقابت نقاشان ایرانی با تصاویر عکاسی می‌­داند، رقابتی که در مسیری کاملاً معکوس نقاش غربی قرار گرفت. هرچند که به گمانِ او، این مسیر معکوس و ذهنیت نادرست پشت آن، الزاماً به معنای خلق آثار بی‌ارزش نیست، بلکه بالعکس خلق آثار باارزش و مهمی را در تاریخ هنر معاصر ایران در پی داشته است.

«اگر نقاش غربی با ظهور عکاسی توانست به ویژگی‌های متفاوت و شاید فرمال تصویر بیاندیشد، نقاش ایرانی تمام تلاشش صرف رسیدن به تصویری عکس‌گونه شد؛ حل این مسئله گویی با کسب مهارت و صنعت میسر بود. کمال‌الملک و شاگردانش در پی ایده‌ی «نقاشی به مثابه‌ی پنجره‌ای به واقعیت» یا دستیابی به تصویری دیده‌فریب که «عین» واقعیت باشد، سال‌ها تلاش کردند. قصه‌هایی از حیرت مخاطبین در دیدن تصاویر استاد شنیده‌ایم که نقاشی را با خود واقعیت اشتباه می‌گرفتند. اما این اشتباه فلسفی و شناخت‌شناسانه مانع از آن نیست که تالار آیینه یا حوضخانه‌ی صاحبقرانیه یا پرتره‌ی حاج سیّد نصرالله تقوی کمال‌الملک یا عمارت بادگیرِ محمودخان ملک‌الشعرا را از ماندگارترین تصاویر این فرم در ایران ندانیم، و اگر چیزی به اسم مجسمه‌ی شهری داریم خود را مدیون مجسمه‌ی سعدی یا فردوسی ابوالحسن‌خان صدیقی نشناسیم. چرا که اساساً می‌شود با نظریه‌ی غلط آثار باارزش خلق کرد.»

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «بازگشت به زبان تصویر» به قلم ایمان افسریان

وثوق‌الدوله، اثر کمال‌الملک، رنگ‌روغن روی بوم، ۱۲۹۶ه.ش، ۶۰ در ۷۰ س.م
وثوق‌الدوله، اثر کمال‌ الملک، رنگ‌روغن روی بوم، ۱۲۹۶ه.ش، ۶۰ در ۷۰ س.م


مسلم خضری در یادداشتی با عنوان «قضاوت سخت تاریخ، درباره‌­ی پرتره‌­ی وثوق‌­الدوله اثر کمال‌­الملک» که در بخش «ایران جدید» وبنامه‌ی حرفه: هنرمند منتشر شده است، بر سنت پرتره­‌نگاری از درباریان و چهره‌های تاریخی در ایران تمرکز دارد و سعی می­‌کند تفاوت این سنت را نزد کمال‌­الملک و اسلاف او توضیح دهد. پرتره‌­نگاری از شخصیت­‌های تاریخی و سیاسی تا قبل از کمال‌­الملک وسیله‌­ای برای کسب مشروعیت سیاسی دولت­مردان بود، و هنرمندان در برابر دربار و سیاست مسلط موضعی منفعلانه داشتند. کمال‌­الملک اما با امتناع از پذیرش منفعلانه‌­ی درخواست ساختن پرتره از صاحبان قدرت، گام نخست را در مقابله با وضعیت پیشین برداشت و به این ترتیب، علاه بر نقاش‌­باشی دربار، برای خود شأن یک کنشگر سیاسی ایجاد کرد.

دومین گام او، ساخت پرتره از شخصیت‌­های مهم مشروطه‌­خواه دوره‌­ی خود بود که می‌­توان آن را به مثابه‌ی نقطه‌عطفی در تغییر موقعیت اجتماعی و سیاسی نقاشی، به‌خصوص نقاشیِ پرتره، در جامعه‌­ی ایران دانست. به‌زعم خضری، به این ترتیب کمال‌­الملک توانست سنتی نو در نسبت میان نقاش ایرانی و موضوع اثرش به وجود آورد. این نسبت در تضاد با نسبت منفعلانه‌­ی پیشین، نسبتی فعالانه و آگاهانه است، و پرتره‌­سازی را به یک کنش سیاسی از سوی هنرمند بدل کرد.

«نقل است رضاخان سردار سپه خود به سراغ کمال‌الملک رفت و از او خواست چهره‌اش را نقاشی کند. وقتی کمال‌الملک از این خواسته طفره رفت و شاگردش را برای انجام این کار پیشنهاد داد، مورد غضب رضا شاه قرار گرفت. در واقع کمال‌الملک در این ژانر سنتی‌ای که به جا گذاشت و با نقاشی کردن از شخصیت‌های مهم مشروطه‌خواه دورانش، موضع سیاسی و دیدگاه شخصی خود را نیز اعلام می‌کرد. این حرکتی نو بود در نسبت نقاش ایرانی با موضوع نقاشی و کنش سیاسی‌اش. این‌که هنرمند در نسبت با سفارش‌دهنده و قدرت سیاسی چگونه و چه میزان به سبک و شیوه‌ی هنری و نظرگاه سیاسی خود وفادار می‌ماند نکته‌ی مهمی است که در اعتبار و ارزش نقاشی او تعیین‌کننده است.»

دو اثر «پرتره‌ی وثوق‌الدوله» و «پرتره‌ی حاج سیّد نصرالله تقوی» در میان بهترین چهره‌سازی‌های کمال‌الملک‌ هستند، و خضری خلق آن‌­ها را محصول همین مناسبات جدید میان هنرمند و قدرت سیاسی می‌داند. او در ادامه‌­ی این نوشتار تلاش می‌­کند توضیح دهد که چرا دو پرتره‌­ای که کمال‌­الملک از تقوی و وثوق­‌الدوله ساخته است، با وجود آن‌که هر دوی این شخصیت‌­ها مشروطه‌­خواه و شاعر و ادیب بودند، واکنش و اقبال یکسانی در میان جامعه نیافتند. پرتره‌­ی تقوی بسیار مورد اقبال قرار گرفت و ماندگار شد اما پرتره‌­ی وثوق­‌الدوله چندان شهرت و اقبالی پیدا نکرد و خضری می‌کوشد در ادامه دلایل این امر را توضیح دهد. نگارنده در خلال توضیحاتی که درباره‌­ی این دو چهره و موقعیت آن‌­ها در مناسبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن دوره می‌­آورد، بر توافق و همسویی گرایشات تجددطلبانه‌­ی نقاش و سیّد نصرلله تقوی، تأکید می‌­کند و دلیل ماندگارتر شدن پرتره‌­ی او را پیوند میان این تصویر با تصوّر عمومی از این شخصیت تاریخی می‌­داند. به این ترتیب، او در این یادداشت سعی می‌­کند بر جنبه‌­ای دیگر از زندگیِ هنریِ کمال‌­الملکِ نقاش تأکید کند، و آن شأن سیاسی و موضع­‌گیری و کنشگری سیاسی اوست.

خضری معتقد است «هنرمندان می‌توانند شخصیت‌­های تاریخی را تاریخی کنند»، و عمل تصویرگریِ شخصیت‌­ها و چگونگی انجام آن را به مثابه‌ی عمل نوشتن تاریخ و تفسیر موقعیت­ تاریخیِ آن‌­ها می­‌داند. این همان کاری است که به‌زعم خضری کمال‌­الملک به‌خوبی موفق شده است با ساخت پرتره‌­ای از حاج سیّد نصرالله تقوی، درباره‌­ی این شخصیت سیاسی و تاریخی انجام دهد. ایمان افسریان و مسلم خضری در مقاله‌­ای با عنوان «پرتره‌­ی تاریخ» که در شماره‌­ی ۶۵ منتشر شده است، نیز به موضوع کنشگریِ سیاسیِ کمال­‌الملک در مقام نقاشِ دربار اشاره و همین استدلال مشابه را درباره‌­ی محبوبیت پرتره­‌ی حاج سیّد نصرالله تقوی طرح کرده‌­اند.

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «قضاوت سخت تاریخ، درباره‌­ی پرتره‌­ی وثوق‌­الدوله اثر کمال‌­الملک» به قلم مسلم خضری

کمال‌ الملک، حوضخانه‌ی صاحبقرانیه، رنگ‌روغن روی کرباس، ۱۲۶۳ ش، ۵۶ در ۹۰ س. م. کاخ‌موزه‌ی صاحبقرانیه


جمشید حقیقت‌شناس در یادداشت کوتاه «قفس و هنرمند» که در شماره‌ی ۹ منتشر شده است، آثار کمال‌ لملک را نماینده‌­ی زیبایی‌­شناسی عصر او می‌­داند و معتقد است کمال‌­الملک موفق شده بود مانند هنرمندان بزرگ پیش از خود همچون کمال‌­الدین بهزاد و سلطان‌محمد و رضا عباسی، محیط ویژه‌­ی سیاسی و اجتماعی عصر خود را عیناً در آثارش انعکاس دهد، و این مهم را به مثابه‌ی توفیقی برای هنرمند برمی‌‌شمرد. به گمان مؤلفِ این یادداشت، کمال‌ ­الملک در جهت ترقیِ فرهنگ جامعه‌­ی خود گام بر­می‌­داشت.

«او که در عصر ترجمه به سر می‌­برد، ترجمه‌ی بصری را راه‌حل ناگزیر برای ترقیِ فرهنگ خود می‌­دانست و با نمایش شرایط جامعه و شخصیِ خود، سبب بیداری جامعه و دوستان خود شد، و بعدها با سفر به اروپا و توجه به نقاشانی چون واندایک، رامبراند،  تی‌سین، داوینچی، رافائل و غیره، دانش لازم را به دست آورد.»

نویسنده آثار کمال‌ ­الملک را بازتاب و حاصل سیر کلیِ نقاشی ایران از قرن یازدهم هجری به بعد می‌­داند اما در عین حال بر تأثیرپذیری هنرمند از نقاشی غرب، همچون دیگر هنرمندان آسیاییِ معاصرش، نیز تأکید می‌کند. او اثر «پرنده و قفس» را نمود روشن این تأثیرپذیری و فاقد حس زیباشناسانه‌­ی دیگر آثار کمال‌‌ الملک می‌­داند، اما در عین حال تلاش می‌­کند تفسیری نمادین از این تابلو ارائه دهد و آن را با موقعیت نقاش در زمان خلق اثر، یعنی در حوالی سال ۱۳۰۸، مرتبط می‌­داند و می‌­نویسد: «او خود را مانند پرنده­‌ای زیبا در محیطی می‌­دید که هر آن انتظار هر حادثه‌­ای برایش می­‌رفت. کمال‌­الملک سرنوشت خود را در رفع این اسارت می‌­دید و در این نقاشی جایگاه خود را به‌درستی منعکس نمود. او با این اثر موفق به ثبت دوره‌ی جدیدی از تاریخ شد.»

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «قفس و هنرمند» به قلم جمشید حقیقت‌شناس

در شماره‌ی ۷۸ حرفه: هنرمند، یادداشتی با عنوان «جناب جلالتمآب کمال­‌الملک نقاش‌باشی مخصوص حضور همایون»، منتشر شده است. این متن شرح مختصری است از دوران مختلف زندگی هنری کمال‌­الملک که به قلم محمدباقر اعتمادالسلطنه در روزنامه‌­ی شرافت، شماره‌ی ۶۰ سال ۱۲۸۰ منتشر و عیناً در این شماره بازنشر داده شده است. این متن همچنین دربردارنده­‌ی اطلاعاتی جزئی درباره‌­ی نشان­‌ها و هدایا و امتیازهای ویژه‌ای که هنرمند از درباره دریافت کرده است، و نیز سفر او به فرنگ با اجازه و دستور ناصرالدین شاه است. این سطور در عین اختصار و نثر پُرتکلف آن، به‌روشنی گویای منزلت بالای کمال‌­الملک در دربار ناصرالدین شاه و نیز پایگاه اجتماعیِ او در میان مردم است، تا جایی که می‌­توان آن را به عنوان یک سند تاریخیِ گویا درباره‌­ی موقعیت اجتماعی و سیاسی هنرمند در آن دوران در نظر گرفت.

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «جناب جلالتمآب کمال­‌الملک نقاش‌باشی مخصوص حضور همایون» به قلم محمدباقر اعتمادالسلطنه

کمال‌ الملک، دورنمای عمارت شهرستانک، رنگ‌روغن روی کرباس، ۵۷ در ۸۰ س. م.، موزه‌ی کاخ گلستان


ستاره مینوفر «سالشمار نقاشی نوگرای ایران» خود را که در شماره‌­ی ۱۸ منتشر شده است، با تأسیس «مدرسه‌ی صنایع مستظرفه» توسط کمال‌­الملک در سال ۱۲۸۹ آغاز می‌­کند. او همچنین در ادامه به تفکیک این مدرسه به دو مدرسه‌­ی صنایع قدیمه و جدیده پس از بازنشستگی کمال‌­الملک در سال ۱۳۰۷، تأسیس هنرکده‌­ی هنرهای زیبا با ادغام مجدد این دو مدرسه و سپس تبدیل آن به دانشکده‌ی هنرهای زیبا و ادامه‌­ی شیوه‌­ی هنری کمال‌­الملک توسط پیروان او به عنوان نخستین مدرسان دانشکده‌­ی هنرهای زیبا اشاره می‌­کند. آغاز این سالشمار با تأسیس مدرسه‌­ی صنایع مستظرفه، نشانگر اهمیت آن به عنوان نقطه‌­ی عطفی در تاریخ هنر ایران و شکل‌­گیری جریان نقاشی نوگرا است.

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «سالشمار نقاشی نوگرای ایران» به قلم ستاره مینوفر

منا زهتابچی در مقاله‌­ی خود با عنوان «نقاشی واقع­‌نمای عامه‌پسند» که در شماره‌ی ۱۶ منتشر شده است، درباره‌­ی «نقاشی­ عامه‌­پسند» یا «نقاشی بازاری» در دوره­‌ی جدید در ایران سخن می­‌گوید و بر ژانر نقاشیِ واقع‌نما متمرکز است. او می‌­کوشد به پیشینه­ و سنت این نقاشی در ایران اشاره کند و به بررسی آثار نقاشی و نقاشانی بپردازد که سهم مهمی در شکل‌گیری سلیقه‌­ی عمومی داشته‌­اند. او تلاش می‌­کند تا نشان دهد چه گروه‌­ها یا عواملی در شکل‌گیری این جریان سهم به‌­سزا و مشخص و مستقیمی داشته‌­اند. زهتابچی بحث خود را درباره­‌ی ریشه­‌های آغاز جریان نقاشی واقع­‌نما در نقاشی رسمی و درباری عصر ناصرالدین ­شاه و موج تقلید از آثار اروپیان در میان این هنرمندان آغاز می‌­کند.

«آن دسته از منتقدینی که کمال‌­الملک را خائن به هنر ایران می‌­دانند، به همراه آن گروه از افرادی که از وی تصویر استادی بلامنازع ارائه داده‌­اند، باید به این نکته توجه داشته باشند که علاقه به تقلید فوت‌و‌فن نقاشی غربی، استفاده از عکس، ریزپردازی، کپی از روی کارهای فرنگی و مردم‌­نگاری، همگی مواردی است که در آثار تمامی نقاشان هم‌­دوره‌ی کمال‌­الملک دیده می‌شود. کمال‌­الملک از بهترین و موفق‌­ترین نمونه‌­های این نسل بود و البته از بخت‌­بلندترین‌­شان. شاید عمده­‌ترین تفاوت کمال‌­الملک با بقیه‌ی نقاشان هم­دوره‌­اش، تأسیس «مدرسه‌ی صنایع مستظرفه» بود که با تربیت تعدادی شاگرد، پایه‌­گذار جریانی شد که به مدت نیم‌قرن نقاشی ایران را تحت سیطره‌ی خود داشت».

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «نقاشی واقع­‌نمای عامه‌پسند» به قلم منا زهتابچی

کمال‌ الملک، تکیه‌ی دولت، رنگ‌روغن روی کرباس،  ۱۰۹ در ۹۳ سانتی‌متر، موزه‌ی کاخ گلستان

نویسنده در ادامه به شرح زندگی اجتماعی و حرفه‌­ای کمال‌­الملک می‌­پردازد. به‌زعم او نقاشی واقعگرایانه در ایران با کمال‌­الملک اوج گرفت اما بعد از او و دوره‌­ی شاگردان مستقیم‌­اش، این ژانر رو به انحطاط رفت و ارزش‌­های هنری خود را از دست داد.

«این شیوه از نقاشی در سیستم دانشگاهی در مواجهه با آثار هنری متجدد و مدرن نیز جا خالی کرد، و از نظر کیفی، تا حد عکس­‌گونگی و هنر دیدفریب تنزل یافت. اما از نظر کمّی این شیوه و سبک در ایران در ابعادی وسیع گسترش یافت».

زهتابچی در ادامه توضیح می‌­دهد که چگونه بازگشت شاگردان کمال‌­الملک به شهرهای زادگاه‌شان و تداوم و تدریس این سبک توسط آن­‌ها به جوانان و نسل‌­های بعدیِ نقاشان، این شیوه­‌ی هنری به میان کوچه و بازار راه پیدا کرد و در میان مردم رواج یافت.

«تا زمان کمال‌­الملک، نقاشی ایران، عمدتاً در حوزه‌ی دربار تعریف می‌­شد و دارای حامیان دولتی بود. بسیاری از نقاشی‌­های کمال‌­الملک بر طبق سفارشاتی انجام گرفته است که به وی محول می­‌شده. اما شاگردان کمال‌­الملک از چنین حامیان دولتی برخوردار نبودند.».

بنابراین باید به‌ناچار راه دیگری برای عرضه‌­ی آثار خود و کسب درآمد از این کار می‌­یافتند. تعدادی از این شاگردان برای فروش آثار خود به مردم، در فکر ایجاد فضاهایی افتادند که دارای دو کاربری متفاوت بودند: کارگاه و فروشگاه. به این ترتیب آن‌­ها توانستند فضاهای جدیدی داشته باشند که هم محل کارشان باشد و هم محل نمایش و عرضه­‌ی آثارشان به بازار. به دنبال چنین تغییری بود که در حدود هفتاد سال پیش اولین «گالری‌ـ‌مغازه‌‌ـ‌کارگاه»های نقاشی در تهران تأسیس شد. البته زهتابچی ابتدا بر نقش هنرآموختگانِ مدارس روسیه که به ایران مهاجرت کرده بودند، در شکل‌­گیری این جریان تأکید می‌­کند.  او در ادامه‌­ی این مقاله به شرح مختصری از زندگی و آثار نقاشانی متعلق به این دو گروه و تأثیرگذاریِ آن‌­ها بر شکل‌­گیری نقاشی عامه‌­پسند و بازاری در ایران می‌­پردازد.


کمال‌ الملک، فالگیر بغدادی، رنگ‌روغن روی کرباس، ۱۲۷۷ ش، ۴۶ در ۵۵.۵ س. م، موزه‌ی مجلس


ایمان افسریان در مقاله‌­ی «هنر متجدد ـ هنر بازاری» که در شماره‌­ی ۱۴ منتشر شده است، درباره‌­ی دوگانه‌­ی هنر و فرهنگ عالی و هنر و فرهنگ عوام سخن می‌­گوید و در مقدمه‌­ی بحث خود این دوگانه را چنین صورت‌بندی می‌­کند که اگر هنرمندی می‌­توانست سرآمد هنرمندان عصر خود باشد، معمولاً جذب دربار اشراف می‌­شد و اگر در سطح نازل‌­تری کار می‌­کرد، طبقات پایین‌­تر اجتماع خریدار آثار او بودند. افسریان در ادامه آثار کمال‌­الملک را واجد ویژگی‌­هایی از هر دو سنخ می‌­داند و می‌­نویسد: «با آنکه کمال‌­الملک به فرنگ رفت و تا حدودی اسلوب کاریِ آن‌­ها را آموخت و با سنت بزرگ نقاشی ایرانی بیشترین فاصله را داشت، اما باز هم توسط عموم بینندگان آثارش پذیرفته شد. نه‌تنها در دربار که در میان مردم نیز او را به عنوان هنرمند و اثر او را به عنوان هنر پذیرفتند». او در ادامه‌­ی این مقاله هنر نقاشی در دوره‌­ی بعد از کمال‌­الملک را به دو قسم هنر متجدد و هنر بازاری تقسیم می‌­کند.

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «هنر متجدد ـ هنر بازاری» به قلم ایمان افسریان

ثمیلا امیرابراهیمی در مقاله‌­ی «نقاشی قاجار و تجربه‌ی مدرنیته» که در شماره‌­ی ۱۳ منتشر شده است، به بررسی و تحلیل نقش سه نقاش بزرگ واقع­گرا یا آکادمیک ایران، یعنی صنیع‌­الملک، محمودخان ملک‌­الشعرا و کمال‌الملک پرداخته است. او می­‌کوشد در این نوشتار، موقعیت فرهنگی و اجتماعی ایران در قرن نوزده و به‌ویژه مقارن با دوره‌­ی پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار را شرح دهد و ریشه­‌های شکل‌گیری سبک واقع­گرا در نقاشی ایران را در این دوره، مورد کاوش قرار دهد. بخش عمده‌­ای از این مقاله به کمال‌­الملک اختصاص دارد و نویسنده­‌ی‌ آن از یک‌سو بر جنبه‌­های مثبت و تعیین‌­کننده‌­ی نقش کمال‌­الملک در شکل‌­گیری هنر جدید در ایران تأکید می­‌کند و از سوی دیگر تلاش می‌­کند به برخی از نقدهایی که از سوی برخی منتقدان بر کمال‌‌الملک وارد شده است، پاسخ دهد. او برای این کار در تحلیل‌­های خود و با نگاهی فراتر هنرمند را در زمینه‌­ی اجتماعی و فرهنگی ویژ­ه‌­ی دورانش قرار می‌­دهد و او را نه مبدع، بلکه تداوم‌دهنده و تکمیل‌­کننده‌­ی جریان­ هنری آکادمیک و طبیعت­گرایی می‌­داند که پیش از او آغاز شده بود. «در ایران نیز حرکت نقاشی آکادمیک که از زمان صفویه شروع شده بود، روند طبیعت­گرایی را در نقاشی‌­های کمال‌­الملک به انتها می‌رساند.» امیرابرهیمی هنر نقاشی دوره­‌ی قاجار را همچون دیگر مظاهر فرهنگی و اجتماعی ایران، از حیث دارابودن عناصر نقاشی ایرانی و اروپایی به‌صورت توأمان، پدیده‌­ای «دورگه» (هیبرید) می­‌نامد. او سبک نوظهور عینیت­‌گرا در این دوره را ملغمه‌­ای جذاب تلقی می‌­کند که هم تقلیدی و خام­دستانه به‌نظر می­‌رسد و هم واجد ارزش­‌های هنری قبل توجهی است.


دورنمای سرچشمه شهرستانک، رنگ روغن روی کرباس، ۱۲۹۰ ش، ۶۹ در ۸۴ س. م. موزه‌ی کاخ گلستان
کمال الملک، دورنمای سرچشمه‌ی شهرستانک، رنگ‌روغن روی کرباس، ۱۲۹۰ ش، ۶۹ در ۸۴ س. م. موزه‌ی کاخ گلستان


در بخشی از این مقاله که به شرح مختصری از زندگی فردی و هنری کمال‌­الملک اختصاص دارد، نویسنده تلاش می­‌کند اهمیت نقش کمال­‌الملک در شکل‌­گیری جریان نقاشی آکادمیک در ایران را نشان دهد.

«او راه و سبک هنری خود را بر اساس یک شیفتگی ساده نسبت به هنر آکادمیک اروپایی انتخاب نکرد، بلکه پایه‌گذاری هنر آکادمیک را برای پیشرفت هنر ایران ضروری می‌­دید و معتقد بود که هنر ایران نیز باید مانند هنر اروپا مسیر تاریخی هنر رنسانس و باروک را بگذراند تا به رئالیسم و امپرسیونیسم برسد. این نگرش در زمان او ریشه‌­ای‌­ترین و دوربینانه‌­ترین شیوه‌­ی بهره‌­گیری از هنر غرب بود. برخلاف این نظر که او قادر نبود جنبش­‌های جدید هنری را ببیند و از آن‌­ها بهره‌­برداری کند، کمال‌­الملک شیوه­‌ی کار رئالیست‌­ها و امپرسیونیست‌­ها، از جمله ساده‌کردن اشکال و فی­‌البداهگی ضربه‌قلم‌مو را تا اندازه‌­ای تجربه کرد».


امیرابراهیمی در ادامه‌­ی همین مقاله در بخشی با عنوان سبک و موضوع آثار کمال‌­الملک، سیر تغییرات در سبک هنری کمال‌­الملک را در دوران مختلف کاری‌­اش شرح می‌­دهد. به گمان او، در دوران مختلف کاری هنرمند شاهد تحولات چشمگیر سبکی در آثارش نیستیم.

«سبک کمال‌­الملک در تمام طول زندگی‌اش حرکتی تدریجی و یکنواخت به سوی طبیعت‌­پردازی خالص را طی می‌­کند. اگرچه آثاری که بعد از بازگشت از اروپا نقاشی کرد تا حدودی با آثار پیشین فاصله می‌­گیرد، اما تغییری اساسی را نشان نمی‌­دهد جز اینکه «طبیعی‌تر» و «کامل‌­تر» می‌­شود.»

امیرابراهیمی دوران کاری و آثار کمال‌ا­لملک را به‌طور کلی به دو دوره­‌ی اصلیِ دوره‌­ی اولیه (حدود دهه‌­های سی و چهل سالگی) و دوره‌­ی پختگی (دهه‌­های پنجاه تا هفتاد سالگی) تقسیم می‌­کند و سپس نمونه‌­هایی از آثار مربوط به هر یک از این دوره‌­ها را بررسی می‌­کند. او همچنین به موضوع آثار کمال‌­الملک نیز می‌­پردازد و معتقد است علاقه‌­ی بسیار زیاد نقاش به طبیعت از وجوه تمایز مهم آثار او با دیگر نقاشان معاصرش است. این مقاله همچنین به آثار دیگر کمال‌­الملک همچون طبیعت­ بی­جان و تک‌چهره‌­ها نیز اشاره­‌هایی دارد. امیرابراهیمی در بخش دیگری از این مقاله تلاش می‌­کند تا وجوه تمایز آثار کمال‌­الملک را نسبت به صنیع‌­الملک و میرزامحمودخان برجسته کند. در میان این وجوه تمایز، او به مواردی همچون بازنمایی مردم عادی و زندگی روزمره، و نحوه‌­ی بازنمایی زنان در آثار کمال‌­الملک اشاره می‌­کند. او نحوه­‌ی بازنمایی زنان در آثار کمال‌­الملک را نشانه‌­ای از چرخش زیبایی‌­شناسی قاجاری به سوی طبیعت­گرایی می‌­داند و درباره‌­ی آن به تفصیل سخن می‌­گوید و در بخشی از مقاله بر همین مسئله به عنوان یکی از مهم‌ترین وجوه تمایز آثار کمال‌­الملک با دیگر نقاشان پیش از خود و معاصرش تأکید می­‌ورزد.«این امر نه‌تنها از الزامات سبک طبیعت­گرایانه سرچشمه می‌­گیرد بلکه از واقعیت تغییر شرایط اجتماعی ایران خبر می‌­دهد…».


در بخش دیگری از این مقاله، امیرابراهیمی به انتقادهایی که علیه کمال‌الملک طرح می‌­شود رو می‌­کند و سعی می­‌کند چند مورد از آن‌­ها را به بحث بگذراد و با زاویه­‌ی دیدی متفاوت در جهت دفاع از کمال‌­الملک در برابر این نقدها برمی‌­آید. او درباره‌­ی مقایسه­‌ی کمال‌­الملک با امپرسیونیست­‌ها که در همزمان با سفر کمال‌الملک به فرانسه جریان پیشروِ هنر نوگرا در فرانسه و اروپا را در دست داشتند، به مسئله‌­ی ناهمزمانی تاریخی و فرهنگی ایران و اروپا اشاره می‌­کند و گرایش کمال‌­الملک به سبک کلاسیک اروپایی را، که در آن دوره در اروپا منسوخ شده بود، ناگزیر می‌­داند و در توضیح آن می‌­نویسد:

«با این‌همه کمال‌­الملک جز تکمیل آرام و پیگیرانه‌­ی­ کار خود ادعای دیگری نداشت. بسیاری از منتقدین و هنرمندان معاصر، او را در بهره‌­گیری صحیح هنر گذشته‌ی­ ایران و هنر اروپایی دوران خود ناتوان، محافظه‌­کار و کم‌استعداد خوانده‌­اند، و برخی از هنرجویان کم‌تجربه و پُرادعای امروز، او را صریحاً خائن به هنر نقاشی ایران اعلام می‌­کنند. […] اما ایران و اروپا از نظر تاریخی و فرهنگی ناهمزمان بوده‌­اند و اخذ برخی از مظاهر مدرنیته در زمانی کوتاه، به معنای یکی‌شدن با تاریخ و فرهنگ اروپا نبود. شرایط اجتماعی ایران و ذهنیت فردی کمال­‌الملک این همزمانی را ناممکن می­‌کرد. بنابراین نمی‌­توان او را به‌سادگی همزمان با امپرسیونیست­‌های فرانسوی و مسئول انتقال تجربیات آنان دانست. دوره‌ی جوانی و تأثیرپذیری او بیشتر مصادف با اوج‌گیری سبک‌­های ناتورالیسم و رئالیسم بود. اما کمال‌­الملک حتی برای ناتورالیست‌بودن هم چاره­‌ای جز این نداشت که در تاریخ هنر کمی به عقب بازگردد.»

امیرابراهیمی محوشدن عناصر هنر ایرانی در هنر نقاشی متجدد ایران را از یک‌سو محصول شرایط اجتماعی جدید و از سوی دیگر تداوم طبیعیِ جریان زیبایی‌­شناسی غرب­گرا و طبیعت­گرایی می­‌داند که پیش از کمال‌‌الملک آغاز شده بود. او در پاسخ به نقدهایی که کمال‌­الملک را مسئول و متهم اصلیِ قطع پیوند میان عناصر ایرانی و هنر مدرن در هنر دوره‌­ی جدید در ایران معرفی می­‌کند، می­‌نویسد:

«انتقادات دیگر از سوی منتقدین ایرانی حاکی از آن است که هنر قاجار تا زمان صنیع‌­الملک و محمودخان، هم رنگ‌و‌بوی نگارگری ایرانی، و هم نشانه‌­های پیشگویانه‌­ای از امپرسیونیسم، اکسپرسیونیسم و کوبیسم سال­‌های بعد اروپا را داشت. اما در اثر تحکیم و گسترش سبک طبیعت­گرای کمال‌­الملک، نتوانست به‌موقع و با حفظ ویژگی‌­های ملی به هنر مدرن جهانی وصل شود. در نتیجه از یک‌سو هنر گذشته‌ی ایران برای همیشه از بین رفت و از سوی دیگر هنر مدرن ایران ضربه‌ی اساسی خورد و دیگر نتوانست مسیر ویژه‌ی خود را دنبال کند. این نظر که با کمال‌­الملک جریان دویست‌ساله‌ی تلفیق سنت‌­های ایرانی و اروپایی به پایان می‌­رسد و آخرین آثار چکیده­‌نگاری و رنگ‌پردازی نگارگری محو می‌­شود، تلویحاً گناه محوشدن نقاشی ایرانی را به گردن ناتورالیست‌ها و کمال‌­الملک می­‌اندازد.»


امیرابراهیمی همچنین انحطاط مکتب کمال­‌الملک پس از مرگ او را برآمده از علل اجتماعی و فرهنگی دیگری می‌­داند و معتقد است نمی‌­توان کمال‌­الملک را مسئول سیر افول و انحطاط سنت مذکور دانست. او در عوض موقعیت کمال‌­الملک را از زاویه‌­ای دیگر می‌­نگرد و بر اهمیت شیوه‌­ی نقاشی طبیعت­گرا و مشخصاً نقش کمال‌الملک در ایجاد زمینه‌­های شکل‌گیری جریان هنر نوگرا در ایران تأکید می‌­کند و می‌­نویسد:

«اگر این دوره‌­ی بینابینی و سیر تدریجی آشنایی نقاشان ایرانی با هنر آکادمیک غرب، و مکاتب دورگه‌ی نقاشان فرنگی‌ساز اولیه و ناتورالیست‌­های متأخر قاجاری در میان نبود؛ میان نگارگری ایرانی و هنر مدرن و انتزاعی بعدی شکافی پُرنشدنی به وجود می­‌آمد […] اگر نقاشان طبیعت­گرای قاجار و به‌ویژه کمال‌­الملک کار خود را به پایان نمی‌­بردند، هنرمندان ایرانیِ نسل بعد که پس از سفر به اروپا با جریانات معاصر دنیا آشنا شدند و فقط ده سال بعد از مرگ کمال‌­الملک (۱۳۱۹) با تشکیل انجمن خروس جنگی در سال ۱۳۲۸ هنر مدرن را پایه‌گذاری کردند و به امروز رساندند، تا چه حد غرب‌زده و سطحی جلوه می‌­کردند. در هر حال، دوام و انحطاط مکتب کمال‌­الملک بعد از مرگ او علل اجتماعی دیگری دارد که تقصیر آن بر گردن کمال‌­الملک نیست. دانش و توانایی نقاشان طبیعت­گرا غالباً خودآموخته و محدود بود و هنر آکادمیک ایران به شیوه‌­ی مکتب­خانه‌­ای و استادسالاری پیش رفت و به‌زودی دچار ضعف و جمود شد.»

امیرابراهیمی همچنین در پاسخ به نقد دیگری که بر کمال‌­الملک وارد و گفته می‌­شود با وجود آن‌که سفر دوم هنرمند به اروپا همزمان با آغاز جریان‌های آوانگارد در هنر مدرن غربی بود، اما او نتوانست این الگو را از هنرمندان غربی اقتباس کند و خود به هنرمندی آوانگارد یا پیشتاز بدل شود، می­‌نویسد:

«منتقدانی که از سر لطف نقاشان ناتورالیست و به‌ویژه کمال‌­الملک را در جایگاه خاص تاریخی خود پذیرفته­، اما در ضمن با تأسف اعلام می‌­کنند که آنان «پیشتاز» نبوده‌­اند، در نظر نمی‌­گیرند که پیشتازبودن آرزوی بیشتر هنرمندان جهان است اما تحقق آن، جدا از توانایی‌های فردی، وابسته به شرایط اجتماعی است.»

به‌طور کلی امیرابراهیمی برای پاسخ به نقدهای طرح‌شده از سوی منتقدان کمال‌­الملک، تلاش می­‌کند تا بر تفاوت‌­های فضای اجتماعی و فرهنگی و سیاسیِ ایران دوره‌­ی قاجار و جامعه‌­ی فرانسه‌­ی معاصر آن تأکید ورزد و عملکرد کمال‌­الملک و هم­‌عصرانش را در این چارچوب و زمینه‌­ی تاریخیِ مشخص بنگرد و تبیین کند.­

پیشنهاد مطالعه: مقاله‌ی «نقاشی قاجار و تجربه‌ی مدرنیته» به قلم ثمیلا امیرابراهیمی

در پایان به خوانندگان پیشنهاد می‌­شود تا برای دسترسی به دیگر مقالاتی که تاکنون در حرفه: هنرمند منتشر و در آن‌­ها به کمال‌­الملک اشاراتی شده است و در این نوشتار مجال پرداختن به آن­‌ها نبود، کلمه‌­ی «کمال‌الملک» را در قسمت «جست‌وجو» در سایت حرفه: هنرمند جست‌وجو کنید. به این ترتیب، به ده‌­ها مقاله‌­ی دیگر رهنمون خواهید شد که هر یک از آن‌­ها به جنبه­‌ای از حیات و کارنامه­‌ی هنری کمال‌­الملک اشاره­‌ای کرده­‌اند.