چشمِ تیزِ سومِ دوربین / کاوه گلستان
در خرداد ماه امسال فرهنگسرایِ سرو نمایشگاهی را از کارهایِ عکاسیِ شهریار توکلی و فرشید آذرنگ برپا کرد.
عکسها، سیاه و سفید، و از خاک و سنگ، درخت و برگ، آب و نور، تصاویری هستند نتیجهی بادقتِ نگاه کردن به طبیعت برای کشفِ مفهومی ورایِ آنچه که هست: نوعی حالتِ قرار گرفتنِ برگی بر سنگ، عشق است. گوشهیی از سنگِ قبری که میرود با خاکِ اطرافاش یکی شود، گذشتِ زمان است و نوری که بر امواجِ آب میتابد، عینِ درخشندهگیِ سادهیِ شادیِ زنده بودن. عکسهایِ سیاه و سفید، بدونِ به کارگیریِ شگفتیهایِ حسیِ رنگ، گویی ارزشِ عوامل را یکسان ساخته و یا حذفِ شخصیتِ فردیِ آنان، همه را در یک طیفِ کلی – هستیِ مطلق – ارائه میکند. در این وضعیت است که مفاهیم نهفته در رابطهیِ شکلها و سطوح، خود را نمایان میکنند. تصاویر به اشارات – و یا حتا عباراتی – تبدیل میشوند روشنکنندهیِ چشم و «چشم عقل»، همانندِ هایکو و با ادبیاتِ زن. این دو عکاس با واقعیتِ دنیایِ مقابلِ خود سرو کار دارند، یا دوربینِ سادهی ِ سی و پنج میلیمتری و فیلم و کاغذِ سفید و سیاه، یا استفاده از نورِ موجود و بدونِ هیچگونه «بازیِ» عکاسی، چه زمانِ گرفتنِ عکس و چه زمانِ چاپ و پرداختِ آنها، این دو عکاس، با دید و روشِ عکاسانِ مستند و «خبری» به موضوع خود نزدیک شده و با منزوی کردن و ترکیببندیِ تکههایی از واقعیتِ عظیمِ مقابلِ خود – طبیعت و زندهگی – و با حذفِ مضامین و مفاهیم و مطالبِ اضافی – به نگرش و اوجهایی از استنباطِ تجریدی و حسی دست یافتهاند. آنچه که این مجموعه را اعتبارِ بیشتر میبخشد و آن را – حرفها و نشانههایِ به نمایش گذاشته شده را – قابلِ «باور» میکند، اطلاع از شخصیت و کارنامهی کاریِ این دو عکاس است. ما اینجا با او درویشِ فرو رفته در افکارِ عرفانی و یا دو راهبِ زن در حالِ سرودنِ هایکو روبهرو نیستیم: توکلی و آذرنگ از عکاسانِ فعالی هستند که در این یکی دو ساله، با استفاده از امکانات و گسترشِ محلهایِ نمایشِ عمومی در تهران، مرتب و هر چند ماه یکبار، کارهایِ خود را به نمایش میگذارند. مدتِ کوتاهی قبل از این نمایشگاه، آذرنگ عکسهایِ تکاندهندهیی را که از وضعِ زندهگیِ کودکانِ بزهکار در یکی از مراکزِ نگاهداریِ بزهکارانِ جوان تهیه کرده بود و آنان را دستبند به دست در سلولهای انفرادی نشان میداد، در نمایشگاهی به نمایش گذاشت. این نگاهِ مستقیمِ تاثیر گرفته از عکاسیِ مستند – اجتماعی، هنگامی که در ترجمه و تفسیرِ سنگ و خار و آسمان به کار گرفته شود میتواند جادو کند! دوربین، و چشمی که بازیِ زیبایِ نور را بر برگِ درختان دید و با انتخابِ لحظه و ترکیبی از جزئیات، در ستایشِ صفا و آرامشِ زندهگی شعر گفت، همان دوربین و چشمی است که تیزی و دیدِ دستبندِ فلزیِ قانون را بر دستانِ کوچکِ بزهکارِ خردسال دیده و افشا کرده است، داستانهایِ عشق و زندهگیات را زمانی باور دارم که بدانم که میدانی تنهایی و مرگ چیست!
نگاههایِ توکلی و آذرنگ، و مکاشفات و روشننماییهایِ آنان در طبیعت از نوعِ نگاههایِ شبه عاشقانه و سانتیمانتال به ماه و افقهایِ باز و غیره…، و مضامین و «حرفها»یِ آنان نیز از نوعِ لغتبازیهایِ بیهوده و گمراه کنندهیی که، متاسفانه، این روزها از زبانِ هر (روحِ حساسی) جاری است، نیست. برخوردِ ساده و سیاه و سفیدِ آنان با یافتههای خود در جریانِ زندهگی و ارائهیِ مستقیمِ واقعیتِ عینی به تماشاگر در نهایتِ صداقت، در این دنیایِ پر از تزویر و فریب، قلبی خسته را گرمایِ زندهگی و امید میدهد.
اما با اهمیتی بیشتر، مجموعهیِ عکسهایِ شهریار توکلی از مرگِ پدربزرگ خود است: پدربزرگِ شهریار فوت میکند و او وقایعی را که در خانه و برایِ افرادِ خانواده رخ میدهد با دوربینِ خود ثبت میکند، از اولین پیامِ تلفنی، گردهمآییِ افرادِ خانواده، مراسمِ سوگواری، بهشتِ زهرا، سالنِ غذاخوری پس از مراسم، و… تا آخر. …
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.