به قول برنارد لوئیس، بیشتر مورخان روی این نکته توافق دارند که «تاریخ مدرن خاورمیانه» از زمانی آغاز شد که یک گروه کوچک فرانسوی تحت هدایت ژنرال بناپارت با چند فروند ناو به مصر یورش بردند، لشکر مملوکان را که عوامل عثمانیان بودند هزیمت دادند، و در نهایت با مداخلۀ آدمیرال انگلیسی، هوراشیو نلسون، مجبور به فرار از مصر شدند، واقعهای که نشان میداد یک گروه کوچک اروپایی میتوانند یک سرزمین بزرگ در خاورمیانه را فتح کنند، و تنها در صورتی شکست بخورند که یک گروه اروپاییِ دیگر آنان را بیرون کنند.۱
این نخستین جایی بود که مصریها با مفهوم استعمار و فرودستی خود روبرو شدند. عبدالرحمن الجبرتی، مورخ مصری، که شاهد این رویداد بوده است، لحظۀ رویارویی دو لشکر مصری و فرانسوی را با کلماتی سرزنشآمیز توصیف میکند: «و چون روز جمعه، ششمِ ماه فرا رسید، فرنسیس [فرانسه] به پل سیاه رسید و چون روز شنبه فرا رسید، به سوی امّ دینار رفتند، جایی که گروه عظیمی از لشکریان و رعیت و کشاورزانی مجاور [برای جنگ با فرانسویها] گردآمده بودند؛ اما لشکریان، دلهایی داشتند دور از هم، و ارادههایی مضحمل، و نظراتی پریشان، که آزمندِ زندگی و روزی و آسایش خود بودند، و به شوکتِ خود فریفته بودند، و به انبوهیِ خود مغرور بودند، و دشمن خود را فروتر میشمردند، و دیدگاهی آشفته داشتند، و در غفلت خود فرو رفته بودند، و همۀ اینها از اسبابی بود که موجب شکست و فرارشان شد.»۲بعدها مصریها این لحظه را سرآغاز زمانی دانستند که فهمیدند در خواب بودهاند و برخی مثل محمد رأفت پاشا، روشنفکر مصری که برای مدت کوتاهی در اواخر دوران پادشاهی و اوایل دورۀ جمهوری وزیر آموزش مصر بود، این دوره را انحطاطی سیصد ساله دانست که از قرن شانزدهم میلادی و به واسطۀ تغییر مسیر تجارت جهانی از مدیترانه به اقیانوس اطلس و دماغۀ امید نیک رخ داده بود؛ راهی که واسکو داگاما، دریانورد پرتغالی کشف کرده بود.۳
قرون وسطی ناگهان در سال ۱۷۹۸ با شکست از فرانسویها به پایان رسیده بود و مصریها دچار «بیداری» شدند؛ تجربهای که برای ایرانیان اندکی بعد با جنگ ایران و روس رخ داد. محتوای این تجربه، اعجاب در برابر دنیای مدرن و اشمئزار نسبت به حجم توسعهنیافتگی «ما» در قبال پدیدهای به نام «غرب» بود. برای مصریها اما این تجربه، یک خصوصیتِ اضافه هم داشت: همراه ژنرال بناپارت، دهها دانشمند به مصر آمده بودند که حضور آنان، منجر به برساختِ مطالعاتی به نام مصرشناسی شد. کشف «سنگ رزتا» که متنی از هیروگلیفهای مصر باستان را همراه با ترجمۀ یونانی باستان در بر داشت (و به سال ۱۹۶ پیش از میلاد و دوران حکومت یونانیان بر مصر تعلق داشت) در حکم کلید کشف معانی هیروگلیفهای باستانی مصر و انقلابی در باستانشناسی بود. شکست مصر، عملا آغاز باستانشناسی مصر شد.
از نظر سیاسی هم مصریها دگرگون شدند. یکی از فرماندهانی که با بریتانیاییها برای اخراج فرانسویها همراهی کرد، «محمد علی» از سردارانِ آلبانیاییتبارِ ارتش عثمانی، در سال ۱۸۰۵، به عنوان والی مصر منصوب شد و از سلطان عثمانی، لقب پاشا گرفت. محمدعلی پاشا اما با عبرت از شکست تاریخی مصر میخواست مصر را به یک قدرت منطقهای تبدیل کند و در پی تشکیل «نظام الجدید» یا ارتش نوین آموزشدیده برآمد و سپس میل به تاسیس موسسات جدیدی چون دانشگاه و بیمارستان پیدا کرد، از ۱۸۱۹ اولین انتشاراتی مدرن جهان عرب به نام «نشر بولاق۴» و اولین روزنامۀ مصری به نام «وقایع مصریه» (که بعدها روزنامۀ رسمی مصر شد) را از سال ۱۸۲۸ منتشر کرد، به همت آنتوان کلو، پزشک فرانسوی، اولین مدرسۀ دولتی خاورمیانه را که زنان در آن اجازۀ تحصیل داشتند در رشتۀ طب تاسیس کرد۵و حتی دانشجویان مصری را در رشتههای مختلف راهی غرب کرد.۶
در میان دانشجویانی که در سال ۱۸۲۶ از الازهر راهی پاریس شدند، رِفاعه طهطاوی، نخستین روشنفکر مدرن مصری بود که به عنوان سرآغاز جریان «النهضه» یا بیداری عرب شناخته شد. النهضه، نیم قرن پیش از «میجی» یا اصلاحات ژاپن آغاز شد و طهطاوی صدای رسای آن بود. او که در الازهر درس دین خوانده بود و در پاریس نیز زبان فرانسه آموخته بود، نگاهی ستایشگرانه به غرب داشت و خواهان آموزش زنان، افزایش بهداشت جامعه و آموختنِ مصریان از ارزشهای غربی بود، هرچند در این زمینه محتاط بود که اصلاحات در چارچوب فرهنگ بومی باشد. طهطاوی نخستین بار تاریخ باستان مصر و تاریخ فراعنه را در کنار تاریخ پس از اسلام، به عنوان بخشی از هویت مصری دانست. او در سفرنامۀ خود در دوران تحصیلش در پاریس نوشت، «اینک که مصر اسباب تمدن را اخذ کرده و از بلاد اروپا میآموزد، برای تصاحبِ میراث گذشتگانش از زینت و صناعت، محقتر و اولیتر است. تکهتکه کندن و بردنِ این اشیاء از مصر، در نظرِ اربابِ عقول، همچون اختلاس جواهرات دیگران برای تزیین خویشتن است. در واقع، شبیهترین کار به غصب است و اثبات چنین چیزی نیاز به برهان ندارد که خود واضحالبیان است.»۷
این سخنان در نیمۀ نخست قرن نوزدهم، بازتابی از تمایل طبقۀ نخبۀ مصری به حفظ آثار باستانی خود بود. با فشار امثال طهطاوی و برخی اروپاییها، بالاخره محمدعلی فرمان ساخت موزه را در سال ۱۸۳۵ صادر کرد و نوشت: «مشهور همگان است که اروپاییان ابنیهای دارند که در آن عتیقهجات، سنگهای حاوی نقوش و مکاتیب، و دیگر اشیای مشابه را به دقت محفوظ میدارند و به اهالی مملکت و ایضا به مسافرین نمایش میدهد… چنین تاسیساتی شهرت بسیار برای ممالک خود میآورد.»۸یوسف حککیان بیگ، یک ارمنی اهل استانبول که بیشتر عمر خود را در مصر گذرانده بود و در مهندسی مکانیک و مهندسی شهری تخصص داشت و مدتی هم ریاست مدرسۀ پلیتکنیکِ قاهره را به عهده داشت، به عنوان معمار موزه در کنار طهطاوی قرار گرفت. یک مصری به نام یوسف ضیاء افندی قرار شده بود هم رئیس موزه و هم بازرس اصلی سایتهای حفاری در شمال مصر باشد.۹کشفیات از سال ۱۸۳۵ و همزمان با انتشار خبر کشف رمزِ سنگِ روزتا، در ساختمانی در باغِ محلۀ ازبکیه (که نامش را از سیف الدین بن ازبک، یکی از سردارانِ ترکِ ممالیک مصر در قرن پانزدهم میلادی گرفته است) جمع میشد. وضعیت غارت آثار باستانی در مصر اسفبار بود. گاه بناهای بسیار کهن برای استفاده از سنگها در ساخت بناهای جدید ویران میشدند. حتی دولتیها هم دست به چنین کارهایی میزدند. ازبکیه، محلۀ اعیاننشینِ قاهره بود که سابقا مقر حکومت خودِ محمد علی بود و وزارت معارف هم در همان نزدیکی قرار داشت. رفاعه طهطاوی، پس از بازگشت از فرنگ، در همین محله، مدیر مدرسۀ زبانهای خارجی شد و قرار شد تا ریاست ادارۀ امور باستانشناسی مصر را هم به دست بگیرد. فرمان محمدعلی پاشا، خروج عتیقهجات از مصر را هم ممنوع کرده بود، اما به علت اشتیاق اروپاییها به تصاحب آثار مصری، این فرمان عملا به مضحکه تبدیل شد. حفاریهای غیرقانونی ادامه یافت. و محمدعلی چنان درگیر معضلات سیاسی شد، که چشمانداز کشوری پیشرفته، خیلی زود دود شد و همراه با آن، به نظر میرسد تکمیل آرزوی موزهای مصری نیز به این زودی میسر نشود.
محمدعلی بر سر اختلافات داخلی با سلطان عثمانی و خصوصا میل به حکومت بر سوریه، دو بار با لشکریان بابِ عالی وارد نبرد شد و هر دو بار پیروز شد؛ اما این پیروزیها به هزینۀ مالیاتهای سنگین از اقتصاد ضعیف مصر به دست آمد. اروپاییها این وضعیت را ناخوش داشتند. روسها به استانبول پیشنهاد کمک دادند و بریتانیاییها هم مایل نبودند مصر بتواند سلطنت عثمانی را یکسره نابود کند. بریتانیا در سال ۱۸۴۰ با قدرت نیروی دریایی عظیم خود، مصریها را وادار به عقبنشینی از عثمانی کرد. در نشست لندن که با میانجیگری اتریش، پروس و روسیه برگزار شد، محمدعلی حق حکمرانی موروثی بر مصر را پیدا کرد اما از ادعاهایش بر سوریه، حجاز، لبنان و هرگونه استقلال تمام و کمال از باب عالی، چشم میپوشید. سودان که پیش از این به تصرف محمدعلی درآمده بود همچنان به عنوان بخشی از قلمرو مصر باقی میماند. محمدعلی همچنین حق نداشت که ارتشی بیش از ۱۸ هزار نفر داشته باشد.۱۰ دو سال پس از امضای این توافق، در ۱۸۴۲، محمدعلی به کارل لپسیوس، مصرشناسِ پروس، اعتراف کرد که موزهای که در قاهره ساخته بود شکست خورده است و متعاقباً «مصرِ مدرن نیز تنها در شکل اولیه و ناقصی از مدنیت غربی باقی مانده است.» سر جان ویلکینسون، مصرشناس انگلیسی هم نوشت «تشکیل موزه در مصر، سراسر آرمانشهری است؛ و در حالی که موانع بر سر راه خروج عتیقهجات از مصر، مایۀ جراحتِ جهان است، چیزی هم نصیب مصر نمیشود. حفاریها بدون دانش و یا انرژی لازم انجام میشود. پیمانکاران به پاشا خیانت میکنند. و هیچ کس نفعی در [وجودِ] یک موزه ندارد.۱۱»
با مرگ محمدعلی در ۱۸۴۹ (یک سال پس از مرگ محمدشاه قاجار در ایران) اوضاع موزه به وخامت گذاشت. جانشینان سلسلۀ موروثی او که مصریها آن را سلسلۀ «العلویه» مینامند (و چون مصر رسماً مستقل از عثمانی محسوب نمیشد، به جای عنوان «ملک» یعنی پادشاه، ابتدا از واژۀ والی و بعدها از عنوان «خدیو» استفاده کردند که واژهای فارسی به معنای پادشاه بود) توجه کمتری به موزه کردند. عباس اول، نوه و جانشین محمدعلی، هرچه را در باغ ازبکیه جمع شده بود به مدرسۀ مهندسی در محلۀ بولاق منتقل کرد و از آن مجموعه، بخشی به سلطان عبدالعزیز عثمانی و بخشی دیگر در ۱۸۵۵ به آرشیدوک ماکسیمیلیان اول، که بعدها امپراتور مکزیک شد، اهدا شد. سهم ماکسیمیلیان امروزه در موزۀ هنرهای تاریخی وین [Kunsthistorisches Museum] قرار دارد. مصر اما چنان پُر از اشیای باستانی بود که مکان جدید موزه در بولاق، در ۱۸۸۹ دوباره پُر شد و جای اشیای اضافه نداشت. خدیو اسماعیل، دستور داد تا تمام اشیا به کاخی که در جیزه (نزدیکی اهرام) داشت منتقل شود و سپس به دو مرگان، باستانشناسی فرانسوی دستور داد تا مدیریت و چیدمانِ موزه را به عهده بگیرد. دو مرگان، همان باستانشناسی است که بعدها به عنوان رئیس هیات باستانشناسی فرانسه به ایران آمد و حفاریها در نقاط مختلف ایران را به عهده گرفت. سرانجام، ایتالیاییها در سال ۱۹۰۲ ساختمان جدید موزه را در میدان تحریرِ قاهره ساختند که تا پیش از تاسیس «موزۀ کبیر مصر» در سال ۲۰۲۵، در نقش موزۀ ملی مصر و اصلیترین گنجینۀ آثار مصر باستان عمل میکرد. اما این روزگاری بود که دیگر مصر، حرارت گذشته برای اصلاح را نداشت. شکست اصلاحات آشکار شده بود و حتی سرخوردگی به شکل نفرت از غرب و بازگشت به ارزشهای سنتی ظهور و بروز مییافت. مصریها در این ایام، شاهد جنگ روسیه و ژاپن بودند. سلامه موسی، روشنفکر مصری، مینویسد: «در همان سالها بود که جنگ بین روسیه و ژاپن رخ داد. افکار عمومی به نفع ژاپن بود چون آن را کشوری شرقی مثل خودمان به شمار میآوردند. هربار خبر هزیمت روسها را میخواندیم، شاد میشدیم. در بازنمایی عمومی، روسیه نماد اروپا بود که بریتانیا هم به همان جبهه تعلق داشت در حالی که ژاپن، نمادی از بیداری شرق بود.۱۲» این همان جنگی است که پیروزی ژاپن در آن در شکلگیری روحیۀ انقلاب مشروطه در ایران نیز اثر گذاشت. اما برای مصریها، پیشرفت ژاپنی که ۶۰ سال بعد از مصر اصلاحات را آغاز کرده بود، و در زمان این جنگ، هنوز حتی چهار دهه هم از آغاز این اصلاحات نمیگذشت، باید عجیب میبود. مصریها بعد از شکست روشنفکریِ غربی، به سراغ اسلامگرایی، ملیگرایی عربی و ایدههای مختلف دیگری نیز رفتند. اما روشن بود که اصلاحات پایان یافته است و مصر دیگر امکان تبدیل به یک کشور توسعهیافته را ندارد. با این حال، مصریها دست کم با پیشتازی خود در فرهنگ عربی، از جمله در موزه، امواجی هرچند اندک به اطراف خود فرستادند.
سه سال بعد از مصریها، در ۱۸۳۸ نخستین موزۀ الجزایر تاسیس شد، هرچند این بیشتر ابتکاری فرانسوی بود. عثمانیها که برای دههها میل اروپاییها به باستانشناسی را پیگیری میکردند، هنوز فاقد موزه بودند و میگفتند تمام ممالک راقیه دارای موزۀ آثار باستانی هستند، و «حتی قاهره» هم موزۀ عتیقهجات دارد که بعدها تصویرهایی از این موزۀ مصری در نشریۀ «ثروت فنون» (ضمیمۀ هفتهنامۀ ثروت) منتشر شد.۱۳ ترکها از ۱۸۶۹ با تأسیس «موزۀ همایون» در محل کلیسای ایا ایرنه نخستین موزۀ باستانشناسی خود را ساختند که بعداً به کوشکِ چینی منتقل شد و سال ۱۸۹۱ با ساخت ساختمان مخصوص موزه با عنوان «آثار عتیقه موزهسی» یا موزۀ آثار باستانی، مکانی ثابت پیدا کرد. تأثیر مصریها بر ساخت موزۀ ترکیه قابل انکار نبود. یک سال قبل از ترکها، دانشگاه آمریکایی بیروت در ۱۸۶۸ در لبنان موزۀ باستانشناسی تأسیس کرد اما این موزهای دولتی نبود. تا قرن بیستم، دیگر کشورهای عرب، با وجود ذخایر گستردۀ باستانشناختی، فرصتی برای تأسیس موزه نیافتند. در قرن بیستم، به تدریج، سر و کلۀ موزههای جدید پیدا شد: ۱۹۱۲، موزۀ هنر مراکشی، ۱۹۱۹، موزۀ ملی دمشق که زیر نظر وزارت آموزش سوریه قرار داشت، و البته، موزۀ عتیقهجات عراق، که در سال ۱۹۲۶ به همت گرترود بل، باستانشناس بریتانیایی، برای پادشاهی جدیدالتاسیس این کشور بنا شد. گرترود بل، به جز باستانشناسی، به علت شناختش از عراق، طرف مشورت سر پرسی کاکس، مسئول تقسیم امپراتوری عثمانی و مقامات سیاسی بریتانیا نیز قرار داشت. با این حال، او به شدت مشتاق تشکیل پادشاهی عراق با حضور سلسلۀ هاشمیان بود و فیصل، پادشاه آیندۀ عراق نیز بل را به عنوان مسئول موزۀ ملی آیندۀ عراق تعیین کرد. بل چنان شیفتۀ باستانشناسی عراق بود که پیش از خودکشی، وصیت کرد ۵۰ هزار پوند از میراثش برای موزۀ باستانشناسی عراق هزینه شود.
در تمام این کشورها، از مصر تا عراق، آرزوی تأسیس موزه، جنبهای سیاسی داشت. روشنفکری مصر که پیش از کشورهای دیگر عرب شکل گرفت، موزه را ابزاری برای شباهت هر چه بیشتر به ممالک مترقی میدید ولی موزه به تدریج کارکردهای بیشتری هم مییافت. وفور کشفیات باستانشناسی از دوران امپراتوری روم در جاهایی چون الجزایر و لبنان، اتفاقاً میتوانست روی حضور فرانسویها مُهر مشروعیتی بگذارد. اما در کشورهایی مانند مصر و عراق که کشفیات باستانشناسی اکثراً هویتی کاملا بومی و منحصر به فرد داشت، سویۀ هویت ملی به وسیلۀ موزه بیشتر تقویت میشد. شاید برای همین بود که موزههای مصری و عراقی سفارشدهندگانی بومی مثل محمدعلی و فیصل داشت.
موج جدید موزهسازی در کشورهای عربی، به موج جدید هویتخواهی سیاسی مرتبط بود: با اعلام خروج بریتانیا از خلیج فارس و تأسیس دولتهای عربی در جنوب خلیج فارس، سراسر شبهجزیرۀ عربستان به تکاپوی تأسیس موزه افتادند. بحرین که هنوز ادعای ایران بر آن ادامه داشت، در تکاپوی استقلال، یک سال پیش از اعلام استقلال، در ۱۹۷۰ نخستین موزۀ باستانشناسی خود را تأسیس کرد. سال بعد، ۱۹۷۱، امارات متحدۀ عربی «موزۀ العین» را که موزۀ ملی نامیده میشد افتتاح کرد. سه سال بعد، عمان نیز با وجود پیشینهای بسیار کهنتر، موزۀ میراث خود را افتتاح کرد. و یک سال بعد از عمان، قطر نیز دست به تأسیس موزه زد. موجی از افتتاح موزه، در دهۀ ۱۹۷۰ در شبهجزیرۀ عربستان به راه افتاد که تا آن زمان فاقد موزه بود. این موج، محصول سیاست بود؛ و فرمانروایانی که اینک به اتکای ثروت خود، هم به کشورهای مستقل تبدیل میشدند و هم امکان معرفی هویت خود را مییافتند. این موزهها، عمدتاً مایههای بومی داشتند و به علت رقیق بودن بار تاریخ در این مکانها، بیشتر حال و هوایی انسانشناسانه پیدا میکرد. عربستان سعودی به عنوان محافظهکارترین کشور عرب، در برابر موزه تا اواخر قرن بیستم مقاومت کرد و سرانجام موزۀ این کشور نیز در ۱۹۹۹ افتتاح شد.
این کشورها، اما به سرعت، از موزههای انسانشناسانه که صرفاً در کار تعریف یک هویت محلی و بومی بودند، به سمت و سوی موزههای تاریخی عظیم پیش رفتند. قطر با تأسیس موزۀ هنرهای اسلامی در سال ۲۰۰۸، روی هویت اسلامی خود تأکید میکند، در حالی که امارات، با تأسیسِ لوور ابوظبی در ۲۰۱۷، روایتی از تاریخ جهان عرضه میکند و به این ترتیب هویتی جهانیتر را که با مختصات تجاری امارات هماهنگتر است به رخ میکشد. وجه مشترک این موزهها، معماریهای شگفتانگیزی هستند که خود، جدا از محتوای موزه، به موضوعی برای تماشا تبدیل میشوند. این روند، یعنی حرکت کشورهای عربی حاشیۀ جنوبی خلیج فارس از موزههایی بر حول تاریخ ملی به سمت موزههایی باشکوهتر و چندفرهنگیتر، که ناشی از میل این کشورها برای مشارکت هر چه بیشتر در سیاست و اقتصاد جهانی است، درست در دورانی رخ میداد که موزههای قدیمیتر در سوریه و عراق، دستخوش غارت و آسیب جنگهای داخلی و تروریسمِ لجامگسیختۀ دهۀ ۲۰۱۰ قرار گرفته بودند. در واقع، هر چه کشورهای شکوفای اقتصادی با موزههای برونگراتر معرفی میشدند، کشورهای درگیر جنگ و بحران، با موزههای درونگرا و حتی در حال اغما، وضعیت خود را نشان میدادند. در حالی که حاشیۀ جنوبی خلیج فارس با موزههای جدیدتر خود، در جستجوی مشارکت در فرهنگ و اقتصاد جهانی بودند، سوریه و عراق در طی سالها آشوب و جنگ و ویرانی از این چرخه کنار رفتند؛ عراق به وسیلۀ جنگ داخلی، و سوریه به جز جنگ داخلی، با دولتی درونگرا که تمایلی به مشارکت در بازار جهانی نداشت. در این میان، وضعیت مصر استثنائی بود.
مصر نیز برای سالیان سال، درگیر جنگهای خاورمیانه بود، اما از سال ۱۹۷۸، با روند صلح میان مصر و اسرائیل، به جستجوی ثبات اقتصادی رفت. این درست در پایان همان دههای بود که کشورهای کوچک جنوب خلیج فارس تأسیس شده بودند. اما مصر فاقد منابع مالی گستردۀ این کشورها بود، و به جز آن، پرجمعیتترین کشور عربی نیز به شمار میرفت. با این حال، به علت پیشینۀ کهن که از قرن نوزدهم وزنهای سنگین در معادلات سیاسی منطقه بوده، و نیز به علت پیشینۀ روشنفکری و تاریخ غنی باستانشناسی، مصر نمیتوانست صرفاً به خاطر فقر مالی، از قافلۀ مشارکت در فرهنگ جهانی بازبماند. مصر نیز مانند قطر و امارات، خواهان رویکردی برونگرایانه و مشارکتجویانه در اقتصاد جهان بود، و پیام تأسیس یک موزۀ جاهطلبانه از سوی مصر این بود که هرچند از نظر مالی در وضع خوبی نیست، اما میل و استعداد خوبی برای چنین مشارکتی را دارد. با همین اشتیاق بود که برای تأمین مالی پروژۀ «موزۀ کبیر مصر» از کمک ژاپنیها بهرهمند شد.
ژاپنیها بعد از قرنها درونگرایی و انزوا، نیمقرن بعد از مصریها اصلاحات را آغاز کردند اما به لطف موقعیت دورافتادۀ جغرافیایی، و نیز احتمالاً نیروی انسانیِ سختگیر و منضبط، پروژۀ اصلاحات را با موفقیت پیش بردند. شکست اصلاحات در مصر، در قرن بیستم، به اسلامگرایی انجامید که عملاً پروژهای ضداصلاحات بود. روشنفکری مصری در دوران طهطاوی با ستایش غرب آغاز میشد اما اخوانالمسلمین غرب و ارزشهایش را مایۀ انحطاط میدید. بازگشت به سنتها چنان که در مصر تبلیغ میشد، حرکتی بود که تمایلی به مشارکت در بازار جهانی نداشت بلکه قصد آن نزاع و مخاصمه با نظم بازار بود. این موانع فرهنگی در ژاپن غایب بود. ژاپنیها برنامۀ اصلاحات را بدون مانع فرهنگی، بدون دخالت خارجی، و با دقت و نظمی آهنین که در نیروی انسانی خود داشتند، تا به آخر پیش بردند در حالی که جمعیتی حتی بیش از مصر داشتند و فاقد هرگونه منابع زیرزمینی یا حتی اهمیت جغرافیایی سیاسی بودند.
وقتی مصریها برای موزۀ کبیر، به یک میلیارد و دویست میلیون دلار بودجه نیازمند شدند، برای کشوری با بودجۀ دولتی سالانه کمی بیش از ۲۴ میلیارد دلار (۲۰۲۴) و دریافت کمک سالانۀ کمی کمتر از ۶ میلیارد دلار از آمریکا سنگین بود. ژاپنیها بخش اعظم این رقم را از طریق وامی طولانیمدت با بهرۀ پایین تأمین کردند که عددش به ۷۵۰ میلیون دلار میرسد. حدود ۲۵ درصد پروژه نیز از سوی دولت مصر تأمین مالی شد. اما کمک مالی، تنها کمک ژاپنیها نبود. آنان تجهیزات پیشرفته، مهارتهای نوین برای مخازن موزه، آموزش نیروهای متخصص موزه و نیز مرمت آثار موزه از جمله مجموعۀ توتنخآمون را نیز به عهده گرفتند که با در نظر گرفتنِ شکافِ عظیم فناوری میان مصر و ژاپن، خود، کمک بزرگی برای مصریها به شمار میرفت. فاروق حسنی، نقاش انتزاعی و وزیر فرهنگ مصر در بازهای بسیار طولانی از ۱۹۸۷ تا ۲۰۱۱ روابط خوبی با ژاپنیها داشت و از آنها جوایزی فرهنگی نیز دریافت کرده بود. ۲۲ بهمن ۱۳۸۹ با کنارهگیری حسنی مبارک رئیسجمهور مصر در جریان انقلاب موسوم به بهار عربی، دورۀ صدارت فاروق حسنی نیز پایان یافت. اما حسنی که ایدۀ اصلی موزۀ کبیر را داده بود، در زمان کنارهگیری، ۵ سالی میشد که کار ساخت و سازِ بنای موزه را آغاز کرده بود.
چنین موزهای برای افتتاح خود، مطابق با همان روحیۀ برونگرا و مشارکتطلب، نیازمند نمایشی جهانی بود. برنامۀ افتتاح موزه در سال ۱۳۹۹ اما همهگیری کرونا عقب افتاد و بعد از آن نیز بینظمیها، بارها به تأخیر بیشتر منجر شد. سال ۱۴۰۳، موزه به طور آزمایشی برای چهار هزار نفر باز شد و سپس افتتاح رسمی آن، در سال ۱۴۰۴، مقرر شد. آخرین تاریخی که تعیین شد، ۱۲ تیر ۱۴۰۴ بود اما آغاز جنگ ایران و اسرائیل، یک بار دیگر، افتتاح موزه را به عقب انداخت. بالاخره دهم آبان ۱۴۰۴، موزۀ کبیر افتتاح شد. اما در خورِ اهدافِ این موزه، یعنی اعلام حضور در اقتصاد و سیاست جهان، نمایش بزرگ افتتاحش نیز با دعوت از شاهان و ملکهها و روسای جمهور همراه بود و به جز رقص نور با فناوری ریزپرندهها، افرادی نیز با پوشیدن لباسهای مصریان باستان رژه رفتند که یادآور جشنهای دوهزار و پانصدسالۀ شاهنشاهی در ایران بود.
این موزه که هیچ بخش غیرمصری ندارد، با استانداردهای کشورهای جنوب خلیج فارس باید موزهای انسانشناسی میشد اما مصر پیشتر خود را به عنوان بخشی از تاریخ و بلکه یکی از سرآغازهایش تثبیت کرده است. برای همین، در حالی که برخی از کشورهای عربی برای «جهانی شدن» اینک از روایتهای محلی فراتر میروند، مصر با همان روایت محلی خود، در روایت تاریخ جهان مشارکت میکند. از همین که موزهای تکموضوعی، بیش از ۱۰۰ هزار اثر در خود دارد، میتوان میزان اعتماد بهنفس مصریها را برای چنین مشارکتی بدون اتکا به «تاریخ جهان» و صرفاً با اتکا به دوران باستان مصر تخمین زد. برای همین است که مصر به نمایش باشکوهی از افتتاح این موزه نیاز داشت؛ این نمایش، جلب توجه جهان بود، اما نه فقط به موزه، یا به تاریخ که چیزی در گذشته است، بلکه به آن چه مصر میتواند در آینده باشد.
بسیاری از موزههای عربی در زمان تأسیس خود، با انگیزههایی سیاسی و هویتی ناظر به آینده پدید آمدهاند. در لحظۀ تشکیل، درونگرایند چون نیازمند تثبیت هویت خود هستند و هنوز اعتماد به نفس برای درگیر شدن با پیچیدگیهای سیاست و بازار در جهان را ندارند. اما در جنوب خلیج فارس، به لطف شکوفایی اقتصادی، این هویتها خیلی زود تثبیت شده و موزهها، همچون نمادِ این هویت، میل به برون رفتن از روایتهای محلی، و بازگویی روایتهای جهانی یافتهاند. انگار موزهها به بهانۀ روایت گذشته، رازی از آینده با خود حمل میکنند و تلاش میکنند این راز را به مخاطبان خود بفهمانند. فهماندن این راز، یعنی تمایل و البته وجود اعتماد به نفس کافی برای مشارکت فعال در آیندۀ جهانی، نیازمند نمایش پرسروصدایی بود که مصریان به راه انداختند. شاید تصادفی نباشد که این تنها اندکی پس از آن بود که مصر با وجود فقدان روابط دیپلماتیک با ایران، به عنوان میانجی گفتگوهای ایران و آژانس بینالمللی انرژی هستهای در فردای حملات اسرائیل و پیش از نابودی رسمی برجام ظاهر شد، یا تنها اندکی پس از آن که مصر به عنوان میزبان و میانجی اصلی مذاکرات آتشبس میان اسرائیل و حماس، در کنار ایالات متحدۀ آمریکا ظاهر شد؛ تصویرِ مصری برونگرا و با اعتماد به نفس، که از مضحمل شدن هویت خود در تماس با پیچیدگیهای جهان هراس ندارد.
مصر با تاریخ باستانی خود، و سابقۀ روشنفکری خود و نیز با پیشینۀ آن اصلاحات سیاسیِ ناکام، امیدهای بزرگی به آینده دارد که آن را با افتتاح «موزۀ کبیر مصر» نمایش داده است؛ امید به این که شاید پروژۀ ناکام اصلاحات که اینک بیش از دو قرن است مصریها با آن دست و پنجه نرم میکنند، بیش از هر زمان دیگری به هدف خود نزدیک شده باشد، یا شاید روشنفکری مصری با عبور از چپگرایی، ملیگرایی عربی، اسلامگرایی و دیگر گرایشهای گریزان از مشارکت در بازار جهانی، سرانجام به پیشرفت و توسعه بیندیشد. برای تحقق این رویاها اما، مصر نیازمند ثبات است؛ ثبات برای پرجمعیتترین کشور عرب با بیش از صد میلیون جمعیت، بدون منابع زیرزمینی، و با بحرانِ فزایندۀ آب و اقلیم. موزهای چون موزۀ کبیر اما قرار است گواهی دهد که مصر هزارهها را پیش از بسیاری کشورهای دیگر، با بحرانهای مختلف، پشت سر گذاشته و از بلای بسیار جان به در برده است و هرچند شاید هرگز ژاپن نشود، اما همچنان کمابیش دوام خواهد آورد.
پینوشت:
۱. The End of the Modern History in the Middle East, p.1, Hoover Institution Press, Stanford.
۲. عجایب الآثار فی التراجم و الأخبار، عبدالرحمن الجبرتی، ص۱۵. موسسة هنداوی للتعلیم و الثقافة، قاهره، ۲۰۱۲.
۳. The Awakening of Modern Egypt, Rifaat Bey, p.1, Longsman, Green and Co., London.
4. The Publications of the Bulaq Press under Muhammad Ali of Egypt, Richard N. Verdery, p.129, in: Journal of the American Oriental Society, 91.1, 1971, pp.129-132.
5. Lives at Risk: Public Health in Nineteenth Century Egypt, p.123.
6. Introduction to: An Imam in Paris, Daniel L. Newman, p.15-16, SAQI, London, 2004.
۷. تخلیص الإبریز فی تلخیص باریز، رفاعة رافع الطهطاوی، ص۲۹۶، موسسة هنداوی للتعلیم و الثقافة، قاهره، ۲۰۱۱.
۸. Whose Pharaohs? Archeology, Museums, and Egyptian National Identity from Napoleon to World War I, Donald Malcom Reid, p. 55-56, University of California Press, Los Angeles, 2002.
9. Ibid, p.56
10. Mehmed Ali, From Ottoman Governor to Ruler of Egypt, Khaled Fahmy, p.97, A Oneworld Book, Oxford, 2009.
11. Whose Pharaohs? p.58.
12. تربیة سلامة موسی، ص۳۷.
۱۳. Possessors and Possessed, Wendy M. K. Shaw, p.116. University of California Press, 2003.












فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.