من نقاشی میکنم تا با تشدید واقعیت، حواس را بیازمایم و بهجنبـش درآورم. نیل به این هدف بستگـی به شدت درک و احسـاس هنرمند از سوژهاش دارد. بههمینخاطر نقاشی تنهـا هنـری است کـه در آن خصـلتهای بلاواسـطه و شهودی هنرمند شاید بیـش از دانش و هوش ملموسِ او بهکار آید.
پیشنهاد تماشا: مستند لوسین فروید: نقاش زندگی
نقاش، به عمیقترین درونیاتش دربارهی هر آنچه برایش اهمیت دارد، واقعیت میبخشد؛ این رازی است که بهواسطهی شدت احساسات بر مخـاطب فاش میشود. نقـاش باید عنانِ احساسات خود را رهـا کند و چیزی را کـه غریزی به سویاش کشیده میشود، پس نزند. همین عنانگسیختگی در حکم انضباطی است که هر چیزِ غیرضروری برای هنرمند را دور میاندازد و به سلیقهی او سروشکل میدهد. سلیقهی نقاش باید از درون چیزهایی بروید که در زندگی مجذوبش میکنند، آنچنان که دیگر از خود نمیپرسد «من در هنر چه باید بکنم». او تنها با درک کامل ذائقه و سلیقهی خود میتواند از شیوهی نگریستنی رهایی یابد که اشیاء را به چشم معانی و مفاهیم حاضر و آماده میبیند. بدونِ این درکِ دائماً زنده و حساس، زندگی را تنها به چشم مصالحی برای روش خاص خود در هنر میبیند. چشمش که به چیزی میافتد، از خود میپرسد: «آیا میتوانم از این شئ، تصویری با منِ خود بسازم؟» و به این ترتیب کار او دیگر ابزار انتقال احساساتش نیست و رو به تباهـی میگذارد. شاید گفته شود او میخواهد به جـای ذوق و سلیقهاش، هنرش را متبلور کند، اما با این کار هنرش را از شور و حالی که میتواند آن را برای دیگران زنده و معنیدار جلوه دهد، تهی میکند.
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.