این جستار عمدتاً پیرامون آثار نقاشی جورجو موراندی (۱۹۶۴-۱۸۹۰)، نقاش ایتالیایی، است. دادبه در مقدمهی بحث خود، دربارهی اهمیت آیینی اشیاء و نقاشی طبیعت بیجان در فرهنگ مسیحی و هنر تصویری اروپایی سخن میگوید. او سپس موقعیت و مختصات هنر مدرنیسم را در برابر میراث هنر مدرن اروپا و پیش از آن تبیین میکند.
دادبه همچنین به مرور اجمالی برخی جریانهای آغازین هنر مدرنیسم در اروپا میپردازد. زمینههای تاریخی و زیباشناسی مربوط به آنها را بازگو میکند. نگارنده با این مقدمات به تحلیل آثار جورجو مراندی میپردازد. او سعی میکند تا با قیاس میان آثار او و دیگر نقاشان برجستهی مدرنیسم، به خصوص جنبشهای امپرسیونیسم و پست امپرسیونیسم، از جمله ادوارد مانه و پل سزان، جنبههای اصلیِ زبان بصری آثار مراندی را تحلیل کند.
«نقاشان توسکانی که جورجو موراندی وارث آنها بودند. بزرگانی بودند که با نقاشیهایشان تاریخ را تصویر میکردند. از عهد عتیق تا اشرافزادگان معاصر خود […] برای مراندی غیبت همهی آنچه که تاریخ متافیزیک را میساخت اهمیت داشت. نوعی شهود که حاصل گزینش فقری تمام عیار بود، از فقر ابزار گرفته تا فقر چیزها و فقر هر ارزش از پیش تعیین شده.
فقر او سرچشمهی غنای اوست، بدین طریق هیچگاه در تقابل با مدرنیته قرار نیافت. چون اصولاً نمیتوانست در مقابل چیزی قرار گیرد که در افق دیدش نبود. زیبایی و سادگی نقاشیهایش در «به ظهور رساندن» چیزها بود […] به زبانی دیگر با حذف زمان شتاب که از شهود فقر حاصل آمده بود برخلاف سنت متافیزیک توانست در قرب اشیاء قرار یابد، یعنی همان مکانی که تجلیِ ذات شاعرانهی آدمی یا توانایی نامیدن چیزهاست».
بخشی از متن:
در فرهنگهای بشری اشیاء دارای ارزشهای ویژهای هستند، و چون یک واسط آئینی عمل میکنند. این واسط گاه مفاهیم آئینی خود را در خفا حمل میکند. شیء، میتواند قابل ستایش باشد (چون شمشیر شینتو). و یا میتواند چون ابزار باشد (به کار برده میشوند)؛ اما هیچگاه ابژهی ما نیستند و به مفهومی دیگر (تودستی) هستند. گاه شیء، حیاتی ممتد نمییابد و در یک چرخهی زمانی محدود همراه با آیین، تنها در برگزاری آیین مربوطه وجود دارد، چون سفرهی نوروز یا هر سفرهاندازی دیگر، این سفره نیز مقابل نهادهی (ابژه یا همان موضوع مورد شناسایی) ما نیست بلکه تجربهی زیستهی تاریخی و خاطرهی ناخودآگاه جمعی ماست. شیء، به واسطه کارکرد روزمرهاش در یک آیین روزانه چون نوشیدن چای ژاپنی یعنی قوری و فنجان ممکن است در معرض قبول امر متعالی قرار گیرد، این اشیاء همیشه در محرابی یا گنجهای ویژه محافظت میشوند. در سنت موسیقی همهی سازها از این ویژهگی برخوردارند، اما سازها هم هیچگاه ابژههای ما نیستند.
مردم باستانی اشیاء را با خود به گور میبردند، این خاکسپاری شیء، با مردگان همراه کردن تقدس با روان درگذشته و امتداد کردار آیینی بود. بدین رو چیزهایی که به دست انسان ساخته می شوند، فقط به میزان شرکتشان در یک واقعیت برین و مینوی است که حقیقت و هویت خود را باز مییابند. اعمال آدمی نیز فقط به میزانی که «کرداری آغازین» را تکرار میکند از اعتبار و واقعیت برخوردار میشود. تنها فرهنگ مسیحی است که علاوه بر تقدس بخشیدن به چیزها، آنها را ابژهی تصویر می کند.
موضوع طبیعت بیجان در هیچیک از شیوههای نقاشی همچون فرهنگ مسیحی وجود ندارد. این موضوعیت اشیاء یا تجلی عالم لاهوتی مسیح و تجسدش در عالم ناسوتی به تدریج در این فرهنگ ارج ویژهای یافت. این نوع نگاه به جهان هستی را در چیدمان چیزها در پنجرهی تصویری هنر غرب دیدهایم.