اگر بکوشیم به نظرگاه هنرمندان و ناقدان در اوایل دههی ۱۹۶۰ بازگردیم، و آنچه را که از آن زمان تاکنون در تاریخ هنر گذشته است بهاصطلاح داخل پرانتز بگذاریم، و نیز بکوشیم آن چیزی را بازسازی کنیم که در آلمانی به آن vergangene Zukunft (فرگانگِن تسورکونفت) میگویندــ آینده آنطور که در گذشته به دید کسانی که گذشتهی مزبورْ حال آنها بود میآمدــ آن آینده میبایست به نظر اکسپرسیونیستهای انتزاعی و طرفدارانشان شبیه هم به نظر رسیده باشد، آنها میبایست آینده را تا حد بسیار زیادی از آن خود دانسته باشند. الگوی رنسانس بیش از ششصد سال دوام یافته بود، و به نظر میرسید به دلایل کافی میشد تصور کرد که چه بسا الگوی نیویورک نیز دستکم به همان اندازه دوام بیاورد. به پیروی از یک روایت غالب، میتوان گفت که در پایانْ الگوی رنسانس، بهیقین، الگویی متکامل و مترقی از کار درآمد، و هرچند مدرنیسم، در اندیشهی کلمنت گرینبرگ، خود امری متکامل و مترقی بود، دشوار بتوان تصور کرد که با این جنبه از اندیشهی گرینبرگ بسیاری همنظر بودند یا حتی بسیاری آن را میشناختند.
با این حال، احتمالاً هر گونه استدلالی در دفاع از عمر دراز مدرنیسم میبایست از تنوع و گونهگونی خود مکتب نیویورک نشئت گرفته باشد، مکتبی که در اصل از چهرههایی با اسلوبهای هنری بسیار متمایز تشکیل شده بود. پولاک، دِکونینگ، کلاین، نیومن، روتکو، مادِروِل، استیلــ هریک شخصیت منفرد و متمایز خودشان را داشتند و آنقدر متفاوت از دیگران بودند که هیچکس هرگز نمیتوانست مثلاً امکان پدید آمدن سبک روتکو را، اگر خودش آن را بنیان ننهاده بود، از سبکهای ناهمگون دیگری که مکتب نیویورک را شکل داده بودند استنتاج کند. بنابراین، میبایست چنین تصور کرده باشند که همزمان با پیوستنِ شخصیتهای جدید به این مکتب، بیتردید سبکهایی جدید و کاملاً نامتصور، همانقدر متفاوت با سبکهای موجود که متفاوت با یکدیگر، سر بر خواهند آورد و از لحاظ شمار و تنوع هیچ محدودیت درونیای نیز برای ظهور سبکهای جدید وجود نخواهد داشت. اما اگر آینده در چنگ انتزاع بود، بر سر رئالیستها، که هنوز شمار زیادی از آنها در امریکا، و در خود نیویورک، بودند چه میآمد؟ رئالیستها آماده ی واگذاری آینده به اکسپرسیونیسم انتزاعی نبودند، و این یعنی عجین شدن زمان حال آنها با اعتراض و نبرد زیباییشناختی. آنها احساس میکردند در تنگنا قرار گرفتهاند، نه فقط از حیث جایگاهشان در تاریخ هنر، بلکه از لحاظ تولید عملی هنرــ چون اکسپرسیونیسم انتزاعی شالودهی نهادی جهان هنر را قبضه کرده بود و چنین به نظر میرسید که گویی انتزاعْ خصمی است که باید تار و مار، یا دستکم پس رانده، شود، و اینکه همهی آیندهی فرد در مقام هنرمندــ درواقع، نفس اینکه آیا فرد اصلاً میتوانست آیندهای در مقام هنرمند داشته باشدــ به آنچه او اینجا و حالا انجام میداد بستگی داشت.
دربارهی سبکهای هنری بخوانید.