بخشی از گفتوگو:
فرشید آذرنگ: در مصاحبهای که شمارهی پیش با آقای سوری کردید بعد از مدّتها موضع صریح ایشان را میشنیدم که مشخصاً به اتفاقات و رفتارها و فکت ها میپرداختند. کاش همان دوره که در دانشگاه و یا موزه بودند این کار را میکردند چرا که شخصیت معتمد و تأثیرگذاری بودند و موضع ایشان موجب واکنش دیگران هم می شد. کاش بهمن جلالی و یحیی دهقانپور و تورج حمیدیان و بعد هم محمّد غفوری و مهران مهاجر و دیگران این چنین بودند تا حداقل جریان فکری موازی یا بدیلی بروز و ظهور میکرد. از اواخر دههی هفتاد تا اواسط دههی هشتاد یک فرصت تاریخی برای تجسم وضعیت ما پیش آمد ولی هیچ کس موضعش را در این جهت صریح و مستمر و در فضای عمومی و هم راستا با دیگران مشخص نکرد. در آن دوران رویکردی نظری داشت شکل میگرفت که در کار و کنش نسلی از دانشجویان دیده میشد. آن فرصت تاریخی به نظر من از بین رفت یا دست کم بیجان شد. یعنی نظیر همان دستاوردهایی که در دورهی عکاسی جنگ و انقلاب و مستندنگاری نمود پیدا کرد که حاصل تألم و تأمل در یک وضعیت تاریخی و(به گفته بدیو) وفاداری به آن بود.
غزاله هدایت: منظور از این بازهی زمانی که به عنوان فرصت تاریخی از آن یاد میکنی فضای نسبتاً باز سیاسی و فرهنگی و مشخصاً دوران اصلاحات نیست؟
آذرنگ: بخشی از آن مسلماً سیاسی و اجتماعی بود ولی بخش دیگر افرادی بودند که به دلایل مختلف در عکاسی ظهور کردند که در دیگر حوزههای تجسمی پدیدار نشدند؛ افرادی که چندوجهی بودند، پراتیک هنری داشتند، آموزش میدادند، ترجمه میکردند، سخنرانی میکردند، داور بودند و …. مشابه چنین تجمع و چنین افرادی در حوزهی سینما و نقاشی نبود. مثلاً در نقاشی معلم بود ولی به جز استثناهایی مسألهی اصلی دستیابی نقاش به یک تجربهی استتیکی بود که با فضای معاصر هماوردی کند تا دچار همان اتهام کمال الملک نشود. کمتر کسی واجد مسالهی اجتماعیتری شامل تاریخ و نسل و جامعه و زمان و جغرافیا بود، اما در حیطهی عکاسی (از شهریار توکلی گرفته تا حمید سوری، احمد عالی، بهمن جلالی، یحیی دهقانپور، مهران مهاجر، عباس مرادی و خود تو و من و معدودی دیگر) این فضا شکل گرفت. ما می توانستیم یک فرصت تاریخی را پیش ببریم. این گروه ـ به هر میزانی ـ هم جامع المنظر بودند و هم در دانشگاهها و بزنگاهها حضور داشتند. نکتهی دیگر این که همه به شکلی واجد “کاریزما” بودند. این کاریزما خیلی کمک میکرد. تا حدی هم همدیگر را قبول داشتند ولی منافع شخصی که الزاماً مادی یا جریان بازار هم نبود به این فضا آسیبزد. انگار تلقیشان این بود که برای ورود به حیطهی فاین آرت باید روی خودت زوم کنی. فاین آرت را به شکل کاذبی مترادف فردیت و کنش شخصی در نظر گرفتند.
هدایت: فکر نمیکنی یک ساخت و بنایی از پیشتر شکل گرفته بود و بالاخره در این دوره به یک آگاهی جمعی رسید و این دورهی ـ به زعم توـ درخشان شکل گرفت؟ انگار تو به عنوان یک پدیدهی نوظهور به آن نگاه میکنی. به نظرم به این سادگی نمی شود نقش همین آقای دهقانپور، آقای جلالی و آقای عالی و غیره را پیش از این جریان نادیده گرفت.
آذرنگ: همینطور است. دورهی درخشانی نشد ولی فرصت درخشانی بود، باید این فرصت را تشخیص میدادند. حرفی که میزنم به گونهای ساده سازی مکتب دوسلدورف یا مربوطتر و مهمتر از آن تجربهی ادبی و شعری دههی سی و چهل خود ما است. شاید می شد چیزی مشابه در این جا هم شکل بگیرد یعنی تمرکز روی بعضی موضوعات مشخص و نسبتی دیالکتیکی با تاریخ عکاسی و تاریخ هنر و بیرون کشیدن حقیقتی تاریخی. به نظرم شرایط مختلفی از کنش خود این افراد گرفته تا افق محدود جامعه نگذاشت تا این افراد اعتماد دیگران را جلب کنند و چیزی به نام تاریخ عکاسی ایران (فراتر از تاریخ تقویمی مشابه همهی کشورها) دوباره خودش را بروز بدهد یعنی در قالب تأثیر و تأثر نسلها در هم و از هم…