خسرو دهقان، منتقد فیلم و از اهالی سینما، به گفتهی خودش، پیش از تماشای فیلم «سرد سبز»، فیلمی مربوط به زندگی و آثار فروغ فرخزاد، نه کاوه گلستان را میشناخت و نه میخواست که بشناسد. اما در لحظات کوتاه حضور کاوه گلستان در آن فیلم دریافت که او از جنس همان چيزي ست كه دوست دارد. اينگونه كاوه در او متولد شد.
بخشی از مقاله:
کاوه گلستان را نمیشناسم. هیچ جوری نمیشناسم، یعنی آنچه میدانم چیزی فراتر از به ذهن سپردن یک نام نیست. هیچگاه اصراری هم نداشتم که بدانم. شاید حتی گاه لج هم میکردم که ندانم. جذبهای در کار نبود. سر داغ و پرشور و جستجوگری ندارم و از همه مهمتر اهل عکاسی نیستم. اطلاعاتام در باب عکس از محدوده اندک هم اندکتر است. بهرحال او قبل و بعد از هر چیز یک عکاس بود. میگویند او اهل خیلی چیزها بود. در زمینه علمالاجتماع يد طولایی داشت. عکاس خبری، جنگی و اجتماعی بود. مدرس بود و همینطور…. گویا گرم و زنده بود. کمی پرخاشگر، کمی تند، کمی یا بیشتر دلسوز ناداران. و بیش و کم سودای سیاست هم داشت. هرچه بود و نبود در سرزمینی میتاخت که با دنیای من منظومهها فاصله داشت و دارد.
«واقعیتِ» کاوه گلستان یا فروغ فرخزاد و اصلا هیچکس، موضوع این یادداشت نیست.
روزی، فیلم سرد سبز را دیدم. فیلمی از ناصر صفاریان درباره فروغ فرخزاد. آدمهای متفاوتی حسب دانش و تجربه و حسوحال در فیلم حرف میزدند. در لابلای تماشای فیلم ناگهان توجهام به حرف های کاوه گلستان جلب شد. از مکث و درنگ گذشت. یک نوبت دیگر آن بخش را که بیش از چند دقیقه نبود، دیدم . خوشم آمد. راستش خیلی خوشم آمد. و کاوه گلستان در من متولد شد. راه افتادم و گشتم و متن پیاده شدهی آن چند دقیقه را یافتم و خواندم. درست بود. خودش بود. از جنس چیزی بود که دوست دارم.