شاید با شنیدن نام «رمان تاریخی»، پیش از هر چیز به یاد داستانهایی از پادشاهان کهن یا بزنگاههای پرحادثهی تاریخ بیفتیم؛ اما این تنها لایهای سطحی از یک ژانر مهم در رماننویسی است. رمان تاریخی اصیل، دستکم آنگونه که گئورگ لوکاچ تعریف کرده است، نه سفری نوستالژیک به گذشته، بلکه تلاشی است برای فهم پیچیدگیهای «امروز» از خلال بازسازی دیروز.
لوکاچ رمان تاریخی را نقطهی عطفی در ادبیات داستانی میدانست؛ جایی که تمرکز داستانگویی از قهرمانان بزرگ و رویدادهای باشکوه، به سمت تجربهی انسانهای معمولی در دل تحولات تاریخی چرخید. در این ژانر، تاریخ از ورای زندگی روزمرهی مردم دیده میشود؛ از ترسها، امیدها و تصمیمهای آنان در لحظههایی که نیروهای اجتماعی و سیاسی سرنوشتشان را دگرگون میسازند. بدین ترتیب، رمان تاریخی تنها گذشته را بازنویسی نمیکند، بلکه روح زمانهی امروز را در بستر تاریخ بازآفرینی میکند.
با چنین مقدمهای، میخواهم مقایسهای داشته باشم بین دو رمان تاریخی تا ببینیم چطور از دل ساختار این رمانها میتوان تحولی را رصد کرد که ذهنیت غالب بر فضای طبقهی متوسط ایرانی، حد فاصل دهههای ۴۰ خورشیدی تا امروز تجربه کرده است. برای این منظور، دو رمان «سووشون» (نوشته شده در دههی ۴۰) و «نوری، نادیا، ولادیمیر و دیگران» (از این بعد به اختصار «نوری…») را انتخاب کردم که این دومی به تازگی منتشر شده است. ویژگی دو رمان این است که وقایع داستانی هر دوی آنها در بستر اشغال ایران در جریان شهریور ۲۰ میگذرد و همین تشابه، امکان مقایسهی دو اثر را برای ما بسیار تسهیل کرده است.
۱- ماهیت اشغال: استعمار در برابر رقابت جهانی
در رمان سووشون، اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ چهرهای استعماری دارد. نیروهای متفقین، بهویژه انگلیسیها، بهرهکشانی هستند که برای غارت منابع ملی و چپاول زحمتکشان ایرانی به این سرزمین آمدهاند. زری و یوسف در برابر این سلطهی بیرونی مقاومت میکنند. این مقاومت، در چارچوب نگرش پسااستعماری معنای روشنی دارد: دفاع از هویت بومی در برابر «دیگریِ» غربی. یوسف روشنفکر اصیل ایرانی است و زری، با نقشی «زینب»ی، شریک معنوی او در این مقاومت.
اما نیم قرن پس از انتشار رمان دانشور، در نوشتهی مصطفی انصافی دیگر اثری از این دوگانهی استعماری دیده نمیشود. نیروهای متفقین صرفاً بخشی از یک درگیری جهانی با آلمان نازیاند. محور رمان دیگر بازنمایی یک غارتگری استعماری نیست. رمان وجهی تماما قصهگو دارد و محوریت داستانها هم بیشتر بر روابط در هم تنیدهی جاسوسی استوار است، تا جایی که حتی اگر ژانر رمان را پلیسی/کارآگاهی قلمداد کنیم چندان جای تعجب ندارد. اینجا دیگر اشغال شهریور ۲۰، نه توطئهای علیه ایران، بلکه نتیجهای حاشیهای از یک درگیری بزرگتر میان قدرتهای جهانی است. اگر ایرانیان هم به نوعی قربانی این جنگ بزرگ میشوند، که البته میشوند، در این جایگاه قربانی چندان تمایزی با اهالی لهستان یا حتی شوروی ندارند.
۲- استعمار بیرونی و استبداد درونی
یکی از شعارهای معروف سازمانهای چپگرا در دوران انقلاب چنین بود: «مرگ بر امپریالیسم و سگهای زنجیرهایش». در واقع، استبدادستیزی این گروهها به صورت شعبهای از امپریالیسمستیزی آنان توجیه میشد. چنین تصویری از استبداد، دقیقا همان است که در رمان سووشون هم دیده میشود: حاکم فاسد شهر با نیروهای اشغالگر همدست است و استبداد داخلی امتداد استعمار خارجی تلقی میشود. اما در رمان نوری…، فساد چهرهای مستقل و حتی میتوان گفت انسانی دارد. ارباب خشن و مستبد نوری…، فقط برای منافع شخصی میجنگد. نوکر استعمارگر خارجی نیست. به قول معروف: نوکر خودش است. مداخلهی خارجیها نیز محدود به حفظ توازن سیاسی در برابر آلمان است، نه سلطهی اقتصادی که بخواهد پیوندی با استبداد سیاسی برقرار کند. در این روایت، فساد نه پدیدهای استعماری، بلکه یک معضل جهانی و انسانی است. خوانشی که در بستر نگرش پسااستعماری جایی ندارد و بیشتر تحت تأثیر نگاهی لیبرالمسلک، بر مسئولیت فردی تأکید دارد.
۳- بازنمایی خارجیها: از «دیگری» به انسان
دانشور، چنان نفرتی از خارجیها دارد که هیچ تصویری از آنها در رمانش ارائه نمیدهد. گویی که همه جا هستند اما هیچ کجا نیستند. نویسندهی زبردست، به خوبی میداند که به محض آنکه این هیولای پنهان را تصویر کند، به ناچار وجهی از انسانیت را نیز باید به او ببخشد. وجهی که در نظرگاه ایدئولوژیک نویسنده جایی ندارد. تنها خارجی قابل مشاهده در سووشون مکماهونِ ایرلندی است که اتفاقا در تجربهی ستیز با استعمار با قهرمانان داستان همدل و همراه است. مجتبی انصافی اما، نه تنها خارجیها را به تصویر میکشد، بلکه آنها را در محور روایت خود هم قرار میدهد، به گونهای که از سه راوی اصلی، دو نفرشان (نادیا و ولادیمیر) خارجی هستند. انصافی با همین تغییر فرمی در تکنیک قصهگویی، در درونمایه مرز میان «ما» و «آنها» را محو میکند. بدین ترتیب، دایرهی حضور خارجیها از راویان اصلی هم فراتر میرود و حتی شخصیتهایی چون مأمور انگلیسی یا تاجر بلژیکی، به همان میزانی که از روایت داستان سهمی میبرند، چهرهای قابل فهم پیدا میکنند: انسانهایی معمولی، با تمامی احساسات، عواطف، خرده رذالتها و ای بسا نشانههایی از مهربانی و فداکاری.
همانطور که اشاره شد، این تغییر در ساختار رمان، محصول یک شیوهی تکنیکی، یعنی تغییر در نوع نظرگاه است، اما این شیوه بلافاصله به ظهور ظرفیتهای جدیدی در رمان میانجامد. تکصدایی حاکم بر سووشون، محصول اقتدارگرایی تزلزلناپذیر راوی اولشخصی است که خدایگونه در جایگاه دانای کل نشسته است و پرده از تمامی حقایق برمیدارد. تحول این نظرگاه در رمان نوری…، تنها از جنس افزایش دو صدای بیشتر به عنوان راوی نیست، بلکه جنبس صدای راویان اول شخص رمان نوری… از اساس متفاوت با خصلت دانای کل راوی سووشون است. فروتنی صدای این راویان جدید، خصلتی چندصدایی (Polyphony) به رمان میدهد و فضای تنفسی برای مخاطب نیز باقی میگذارد که بتواند در کشف و فهم جهان داستان مشارکت بیشتری داشته باشد. نرمخویی آشکاری که با جنس تصلبهای انقلابی دهههای چهل و پنجاه فاصلهی فراوانی دارد و بیشتر بازتابدهندهی روحیهی مدنیتر و دموکراتیک جامعهی امروز ایران است.
۴- جهانیسازی دردها
در نهایت اینکه، سووشون، نوحهخوان «رنجهای ایرانی» است! ویژهانگاری این دردها، چیزی متفاوت از نتایج یک نگرش بومی است. اتفاقا این ویژهانگاری، به صورتی متناقض، خصلتی جهانشمول هم دارد، به همان اندازه که درد کشاورز شیرازی میتواند با مصائب تبعیدی ایرلندی یکسان پنداشته شود، چرا که قربانیان استعمار و امپریالیسم در سراسر جهان یک درد دارند که البته به هیچ وجه شامل شهروندان جهان استعمارگر نمیشود. این جهانشمولی و ویژهانگاری، هر دو در رمان نوری… به شکل و شمایل متفاوتی معنا پیدا میکنند.
نوری، نادیا و ولادیمیر هر سه قربانی خشونت، فساد و جنگاند؛ بیتوجه به ملیتشان. اینجا جهانشمولی یعنی رنجهای بشری مرز نمیشناسند. در عین حال، هر یک از این سه راوی، و حتی دیگر شخصیتهای این رمان، مسألهی خاص خود را دارند. ویژگی منحصر به فردی که این بار هم نه محصول ملیت و تبارشان، و نه محصول جدال بزرگتر «استعمارگران و استعمارشدگان»، بلکه تنها برآمده از تجربهی شخصی و فردیت یگانهی هر یک از قهرمانان داستان است. چنین تحولی در نگرش به چالشهای انسانی، اثری مستقیم هم بر نوع شخصیتپردازیها میگذارد:
در سووشون، مرز خیر و شر روشن است: ایرانیان (به مانند تمامی استعمارشدگان) معصومانه قربانی هستند و استعمارگران (و البته سگهای زنجیرهایشان)، یکسره در شرارت و تجاوز خلاصه میشوند. در رمان انصافی اما، شخصیت نوری، هم قربانی است و هم خائن؛ نادیا میان انتقام و خیانت سرگردان است و ولادیمیر نمیداند انتخابهایش محصول عشق به معشوق هستند یا ترس و نفرت از استالین! همین پیچیدگیهای اخلاقی است که رمان را به قلمرو رئالیسم تاریخی لوکاچی نزدیکتر میکند: جایی که تاریخ از دل تناقضات انسانها زاده میشود، نه تقابل سادهی خیر و شر.
بدین ترتیب، سووشون روایت ایرانِ قربانی استعمار است. نوری… اما از مرزها عبور میکند: در آن، درد و فساد و عشق و خیانت، تجربههایی جهانیاند. انصافی با خلق شخصیتهای چندصدایی و خاکستری، ایران را بخشی از صحنهی جهان میبیند، نه حاشیهی آن. این گذار از ناسیونالیسم مقاومتمحور دههی ۱۳۴۰ به نوعی میهندوستی لیبرال و جهانشمول را نباید فقط تحولی در رماننویسی ایرانی قلمداد کرد. هر دوی این رمانها، آشکارا برآمده از نوع نگرش و جهانبینی غالب بر طبقهی متوسط ایرانی (خاستگاه نویسندگانشان) در زمانهی خود است. پس اگر نوع نگاه بازتاب یافته در سووشون، میتوانست مقدمه و بشارتدهندهای باشد برای تغییری بزرگتر در عرصهی سیاسی که یک دهه بعد از راه رسید، نوع نگرش غالب در رمان نوری نیز میتواند مختصاتی از چند و چون ایران آینده را به ما بدهد.



فرم و لیست دیدگاه
۳ دیدگاه
مطلب خوبیه؛ ولی امیدوارم آقای امیری از سیاستزدگیشون کم کنن و رمان فارسی رو صرفا از زاویهی چپ و راست تحلیل نکنن!
از بخت خوب با این نویسنده آشنا شدم و خواندن این نوشته با نگاهی خوار شمار بر اندیشه تنگ و بسته و پر از تعصب گذشتگان روشنفکر نما پاداش من است. البته اکنون چنین می اندیشم و دیروز اندیشه های آن گمراهان را برتر می پنداشتم.
تحلیل بسیار خوبیست! از اینکه نویسنده ای ایران و ایراتیان را به ارزشهای یونیورسال و شخصیت پردازی مدرن وصل می کند آرامش می گیرم. آقای امیری عزیز لذت بردم مرسی