مروری بر زمینههای شکلگیری شرق شناسی
مفهوم «شرق» نمیتواند اساساً ایده یا مخلوقی بدون وجود هرگونه قرینه در واقعیت باشد. پس میبایست تاریخها و فرهنگها را با توجه به پیکربندیهای قدرت آنها مطالعه کرد. رابطهی میان غرب و شرق، رابطهای مبتنی بر قدرت و سلطه است. شرق شناسی به عنوان نشانهای از قدرت غربی بر شرق مفیدتر است تا به عنوان گفتمانی صدقی دربارهی شرق.
چیزی که به نظر میرسد بیشترین نفوذ را در شرق شناسی داشته است، نوعی حس مواجهه و رودررویی مداوم است که غربیها در برخورد با شرق احساس میکنند. شرقی که در شرق شناسی ظاهر میشود، نظامی از بازنماییهاست که در چارچوب مجموعه نیروهایی قرار گرفته است که شرق را به حوزهی دانش، آموزش و بعدها، امپراطوری غرب وارد کردند. این خصیصهی سیاسی به این دلیل است که شرق شناسی خود محصول برخی نیروها و فعالیتهای سیاسی بود. اما شرق شناسی صرفاً آموزهای آشکار دربارهی شرق نیست که در هر زمان واحد در غرب وجود داشته باشد. بلکه میتوان گفت که یک سنت آکادمیک بانفوذ و همچنین حوزهای از علایق است که به وسیلهی اجتماعات مردم به گونههای مختلف شکل گرفته است. به عبارتی، عدم توازن میان شرق و غرب نتیجهی الگوهای تاریخی در حال تغییر و چرخش قدرتهای سیاسی است. تا جایی که در قرن نوزدهم میبینیم که دیدگاههای مربوط به عقب ماندگی و انحطاط شرق و نابرابری آن با غرب، به سهولت با اندیشههای مرتبط با مبانی زیستشناختی نابرابری نژادی پیوند مییافتند. سوال بنیادی اما این است که به چه دلایلی شرق همواره برای غرب در موضع غریبه و همتای ضعیف، تحت نظارت و قیومیت قرار داشت؟
پیدایش مفهوم شرق شناسی و نخستین برخوردهای غرب با شرق
شناخت شرق توسط غرب در معنای خاص جغرافیایی آن با نخستین برخوردهای یونان به عنوان زادگاه فکر مستقل فلسفی با تمدنهای آسیای نزدیک رقم میخورد. فکر یونانی نمیتوانست ذیل تعاطی با شرق، تعریف فلسفی از آن ارائه دهد. آنچه یونان تحت عنوان «بربریت» مطرح میکرد، پیش از آن که به معنای «شرقی» باشد، «غیریونانی» بود. یونان هنوز از تمدنهای آسیای نزدیک (به خصوص مصر که بسیار وامدار آن بود) نگسسته بود. بسیاری از چیزهایی که یونانیان متقدم در مورد نظامهای بیگانه همچون مصر و ایران میگفتند، آمیخته به افسانه و حاصل خیالپردازی یونانیان بود. اما یونانیان متأخر و آخرین آنها افلاطون و ارسطو، اجمالاً شرق استبدادی را در تقابل با یونان آزاد و دموکراتیک مطرح میکردند.
ریشههای فلسفی شرق شناسی
شرق شناسی عناصر فلسفی سده هجدهم را تماماً به درون جذب نمود. این عناصر که اصول مقوم دانش شرق شناسی به شمار میآیند تاکنون جنبه ماندگار داشتهاند. چون آگاهی شرق بهطور عمده از مجرای همین عناصر شکل گرفته، بسیاری از آنها مادام که «شرق» از سلطه نگاه شرق شناسانه بر ذهن خود خلاص نشده، کماکان بر نحوه تلقی شرق از خود سیطره خواهند داشت. در واقع با شرق شناسی این باور تثبیت شد که در مقابل شرق که در حالت رکود به سر میبرد، غرب عالم تحول است. تغییرات در شرق از جنس تغییر و تحول ذاتی و درونی غرب نیستند؛ شاید شرق تغییر کند، اما متحول نمیشود. البته که میتوان به عقل سلیم رجوع کرد و مصادیق مؤید این حکمت را نیز از تاریخ و فرهنگ مشرقزمینی به شهادت طلبید، اما مسئله به اینجا ختم نمیشود؛ نکته قابل توجه این است که شرق شناسان در قبال تغییر و تحولات ناشی از موجهای مختلف تجدد در کشورهای شرقی بیشترین مقاومت را از خود نشان دادهاند. به تعبیر بهتر، آنها با اتخاذ نوعی رویکرد نوستالژیک و جهت حفظ موضوعیت، تغییرات تاریخی و ناگریز موضوع دانش خود یعنی شرق را به انحراف از معیار تعبیر کرده و حتی در غرب بر ضد آن موضع گرفتهاند. شرق شناسان بومی هم که به اقفای اسوههای غیربومیشان با فرض «هویت» ظاهراً منسجم شرقی شروع میکنند، نسبت به تغییر و تحولات تاریخی بیتفاوت یا در موقعی خصمانهاند. ایدئولوگهای مستشرق بر آن هستند که باید مانع از تأثیر غرب و مدرنیته بر شرق شد.
شرق شناسی و اگزوتیسم
رضا فرخفال در مقالهی «اهمیت اگزوتیک بودن» که در فصلنامهی ۳ حرفه: هنرمند منتشر شد، اینگونه از مفهوم اگزوتیسم میگوید:
«مسئله این است که واژهی اگزوتیک (exotic) خودبهخود واژهی قشنگ و خیالانگیزی است. این واژه در اصل در توصیف آن چیز به کار میرود که غریب و بیگانه باشد و در عین حال جذاب.
ما در واقع با اضافهکردن پسوند ism به واژهی موردنظر، آن را از حوزهی قاموسی خارج کردهایم و به حیطهی گفتمانی انتقال دادهایم. در این حالت، اگزوتیسم دیگر نه فقط یک مفهوم، بلکه یک جریان فرهنگی است.
اگزوتیسم به مفهوم عام یک نحوهی دیدن است. به لحاظ اینکه در این نحوهی دیدن، نگرنده کیست و موضوع دیدن کیست یا چیست، میتوان گفت که اگزوتیسم در اساس نگاهی است از غرب به شرق. در اینجا، آن چیز دیدهشده «ما» هستیم. اما اگزوتیسم در جذابترین شکلش وقتی است که نگرنده و نگریستهشده یکی باشد. در این صورت اگزوتیسم یکطور دیدهشدن، یا تمایلی برای گونهای دیدهشدن است.»
شرق شناسان معروف و تعاریف مختلف شرق شناسی
برنارد لوئیس استاد انگلیسی/آمریکایی مطالعات خاورنزدیک دانشگاه پرینستون، که تخصص اصلی او تاریخ عثمانی و ترکیه بود، صرفا مدرس دانشگاه نبود، بلکه در رسانهها و اندیشکدهها به عنوان تحلیلگر و سخنران طرف گفتگو و مشورت قرار میگرفت و بیش از یک پژوهشگر دانشگاهی مخالفت و موافقت برانگیخت. در دوران جنگ جهانی اول متولد شد و در جنگ جهانی دوم، دوران سربازی را در یک بخش اطلاعاتی ارتش انگلیس گذراند و سپس به وزارت خارجه مامور شد. ۲۵ سال بعد از جنگ را در مدرسۀ مطالعات شرقی و آفریقایی (سواز) در انگلیس ماند. از ۱۹۷۴ به پرینستون رفت و عضوی از آکادمیهای آمریکا شد. بعد از بازنشستگی در ۱۹۸۶ فعالیتش را متوقف نکرد و تا ۱۹۹۰ در دانشگاه کورنل خدمت کرد. آن چه لوئیس را برای افکار عمومی مطرح کرد، حضورش خارج از دانشگاه بود.
ادوارد سعید نظریهپرداز ادبی، منتقد فرهنگی و فعال سیاسی فلسطینی/آمریکایی است. وی در دانشگاههای هاروارد و پرینستون تحصیل کرده و مدتی استاد زبان انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا بود. ادوارد سعید به عنوان یکی از بنیانگذاران نظریهی پسااستعمارگرایی شناخته میشود. سعید با کتاب معروف خود، شرق شناسی، که در ۱۹۷۸ به چاپ رساند و نقدی در بازنماییهای فرهنگی شرق شناسی و چگونگی درک جهان غرب از شرق، شناخته شدهاست.
مجادلهی اعتقادی شدید بین برنارد لوئیس و ادوارد سعید، توسط کتاب پیشگامانهی سعید با عنوان «شرق شناسی» جرقه خورد. سعید در کتاب خود دیدگاههای امپریالیستی غرب در مورد خاور نزدیک را مورد نقد قرار داد و شالودهی مطالعات پسااستعماری را پایهگذاری کرد. لوئیس به عنوان یک مورخ معتبر، با استدلالهای سعید مخالفت کرد و از یکپارچگی علمی مطالعات شرق شناسی دفاع کرد و سعید را به سیاسیکردن دانش متهم کرد. این بحث که در صفحات نیویورک ریویو آو بوکز آغاز شد، جهانبینی مختلف آنها با یکدیگر را برجسته کرد. لوئیس، مبتنی بر تخصص تاریخی و زبانی گسترده، در مقابل سعید، که بر مفاهیم فرهنگی و سیاسی روایات غربی تأکید داشت. سوابق شخصی و همدردیهای متفاوت آنها شکاف آنها را عمیقتر کرد و مجادلهی آنها را به بازتابی بیزمان در مورد چگونگی شکلدهی و شکلگیری دیدگاههای آکادمیک توسط سیاست جهانی و ادراکات فرهنگی تبدیل کرد. حرفه: هنرمند، در بهار ۱۴۰۳، به پروندهای درباب مجادلهی بین برنارد لوئیس و ادوارد سعید پرداخت.
گزیدهای از مقالهی «مسألهی شرق شناسی» از برنارد لوئیس، ترجمهی مهدی فیاضیکیا:
شارح اصلی مخالفان شرق شناسی در زمان حاضر ادوارد سعید است که کتاب «شرق شناسی» او نخستین بار در ۱۹۷۸ منتشر شد و انبوهی از نقدها و مقالات و اعلامیههای رسمی به پیشواز این کتاب رفتند. این کتاب، نظریهای دارد و آن این است که «شرق شناسی محصول قرابت خاصی است که بین بریتانیا، فرانسه و شرق تجربه شد و تا قرن نوزدهم در واقع بیشتر منظورش هند و سرزمینهای کتاب مقدس بود.» آقای سعید برای اثبات این حرفش چند تصمیم دلبخواهی میگیرد. شرق خودش را محدود میکند به خاورمیانه و خاورمیانهاش را به بخشی از جهان عرب. با حذف مطالعات ترکی و فارسی از یک سو و مطالعات زبانهای سامی از سوی دیگر، مطالعات عربی را هم از بسترهای تاریخی و هم از بسترهای لغتشناسانهاش جدا میکند. زمان و جغرافیای شرقشناسی را هم متعاقبا همان اندازه محدود میکند.
ادوارد سعید در پاسخ به مطلب برنارد لوئیس
تمام نکات عالمانۀ لوییس از همین قماش هستند و نیازی به ابطال چندانی ندارند. قطعا ادعایش که من فقط آثار خردی از شرقشناسان خرد را بحث کردهام همان قدر ریشه دارد که انقلاب را به برخاستنِ شتر نسبت میدهد. وقتی میگوید که از [ادوارد] لین و [آنتونی ایزاک سیلوستر دو] ساسی بدگویی کردهام در واقع ترسهای خودش را در حرف من میخواند. برای هدفی که من در سر داشتم، «مصریان جدید» لین از واژهنامۀ او اهمیت بیشتری داشت (که البته چند کلمه هم دربارۀ آن اثر گفتهام) چرا که بسیاری از نویسندگان از جمله فلوبر و نروال از آن به عنوان مرجع معتبر زندگی شرقی بهره گرفتهاند؛ صرفِ گفتن این که «واژهنامه» اهمیت «بسیار» بیشتری داشته (شاید چون در جلد اولش، لین به ارتباط شتر-ثورة به شکل یک فعل کمکی اشاره میکند) به راستی که حرفی قابل بحث است. دربارۀ تقسیمبندی شلگل از زبانها به دو خانوادۀ هندواروپایی و سامی، به عنوان اعتراض این را بیان نکردم بلکه صرفا خواستم نشان بدهم که شلگل از این تمایز استفاده میکرده (به صفحات ۹۷ تا ۹۸ شرقشناسی ارجاع میدهم) تا سرکوفتهایی بزند مثلا دربارۀ «خداباوریِ مرده و توخالی در اسلام.» باز هم لوییس از این که متن مرا با حداقلی از دقت بخواند ناتوان است.
متن کامل جوابیهی ادوارد سعید را از اینجا بخوانید.
فرم و لیست دیدگاه
۱۷ دیدگاه
شما لینک یک نبودین؟ چی شد به این روز افتادین؟
ممنون از توجهتون دوست عزیز. ما همهی تلاشمون رو میکنیم که به جایگاه قبل برگردیم
به نظر من شرق شناسان اروپایی نمیتونن به درستی نظریه های به جایی در مورد شرق بدن. این لازمه که به جاهای مختلف شرق سفر کرده و با انسان های شرقی مختلفی از طبقه ها و قشرهای مختلف برخوردهای قابل توجهی داشته باشن. شرق مثل غرب هم پر از لایه های مختلفه که باید کشف بشه و در شرایط خودش شناسایی بشه.
از میان شرق شناسان معروف، آن ماری شمل، برخلاف برخی از شرق شناسان که به نقد شدید سعید مواجه شدند، تلاش کرد تا از درون به فهم جوامع اسلامی بپردازد و همیشه با احترام و تحسین به موضوعات خود نزدیک شد. آثار او همچنان به عنوان منابع مهم در مطالعات اسلامی و شرقشناسی مورد استفاده قرار میگیرند.
لوییس بر این باور است که با وجود برخی اشتباهات و تعصبات در گذشته، شرقشناسان همواره سعی کردهاند تا بهطور دقیق و بیطرفانه به مطالعه شرق بپردازند و این تحقیقات نقش مهمی در افزایش فهم متقابل بین شرق و غرب داشتهاند. بنابراین، باید ارزش کارهای شرقشناسان را در ارتقای دانش و درک جهانی از فرهنگها و تاریخهای متنوع شرقی ارج نهاد و تلاش کرد تا این رشته را به دور از تعصبات و با رویکردی علمی و آکادمیک ادامه داد.
اگرچه تلاشهای بسیاری برای اصلاح شرقشناسی انجام شده است، اما واقعیت این است که ساختارهای قدرت جهانی همچنان در دست غرب باقی مانده و این موضوع بهطور مستقیم بر مطالعه و تفسیر فرهنگها و جوامع شرقی تأثیر میگذارد. کشورهای غربی، با کنترل منابع مالی، آکادمیک و رسانهای، بهنوعی مانع از انجام شرقشناسی بیطرفانه و عادلانه میشوند. این کنترل به محققان شرقی اجازه نمیدهد تا بهطور مستقل و بدون تأثیرات خارجی به پژوهش بپردازند.