
پربازدیدترینهای حرفه: هنرمند
مجموعهای از پربازدیدترین مقالات و مستندهای موجود در وبسایت حرفه: هنرمند، جهت دسترسی سریعتر برای علاقمندان، در این صفحه قرار داده شدهاند. این صفحه ماهانه بهروزرسانی خواهد شد.
مجموعهای از پربازدیدترین مقالات و مستندهای موجود در وبسایت حرفه: هنرمند، جهت دسترسی سریعتر برای علاقمندان، در این صفحه قرار داده شدهاند. این صفحه ماهانه بهروزرسانی خواهد شد.
شاید کمتر عکاسی همچون فال (John Pfahl) اینگونه به سوی پیش پنداشتها و ادراکات ما در امر نگریستن به جهان حملهور شده باشد. حاصل عملکرد او در شکستن قواعد نگریستن، همان تعجب و شگفتیای را همراه داشته که در تلاشهای دیگران در تثبیت قواعد رؤیت.
فال همیشه علاقمند به نمایش و طرح پرسش پیرامون میل بشر به «قاببندی واقعیت» از طریق بازنمایی بوده است. او همواره تصورات ما نسبت به عینیت را زیر سؤال برده. عکسهای جان فال بیشتر از آنکه ما را با خود صحنه مواجه کند. توجه ما را به سوی قابلیتهای عکاس خالقش جلب میکند. خالقی که هربار همچون یک تردست، شعبدهای را از آستینش بیرون میآورد؛ و هربار به شکمان میاندازد که آیا این طرفه، واقعی است؟
ادگار دگا در ۱۸۳۴ در خانوادهای ثروتمند در پاریس متولد شد. از کودکی نقاشی میکرد و در ۱۹ سالگی همزمان با ثبت نام در دانشگاه در رشتهی حقوق (که چندان علاقه ای به آن نداشت) به موزهی لوور میرفت و از نقاشیهای آنجا کپی میکرد. در ۱۸۵۵، با ژان آگوست دومینیک اَنگر۱ آشنا و شیفتهی او شد و در همان سال در بوزار پاریس تحصیل نقاشی را آغاز و تلاش میکرد دنبالهروی انگر باشد. سال بعد به ایتالیا رفت و سه سال آنجا ماند. در ایتالیا تعداد فراوانی از کارهای استادان رنسانس را کپی کرد، اما برخلاف رسم رایج به جای نقاشی کردن کل اثر، معمولاً بخشی از کار را انتخاب و به عنوان اثری مستقل روی آن کار میکرد. در ۱۸۵۹ به پاریس برگشت و استودیوی بزرگی فراهم کرد و به نقاشیهای تاریخی مشغول شد. از ۱۸۶۱ نقاشی از اسبها را آغاز کرد و کم کم علاقه به نقاشی موضوعات معاصر به جای نقاشی تاریخی در او رشد کرد. آشنایی با ادوار مانه۲ این گرایش را در او تقویت کرد و بیشتر به موضوعات معاصر پرداخت. در جنگِ فرانسه و پروس در ۱۸۷۰ شرکت کرد و همانجا معلوم شد که بیناییاش ایراد دارد و تا آخر عمر با این مشکل درگیر ماند.
لوسین فروید (۲۰۱۱-۱۹۲۲) هنرمند متولد آلمان، یکی از برجستهترین نقاشان فیگوراتیو قرن بیستم بود. در طول هفتاد سال فعالیتش، فروید همواره علاقهاش به چهره و بدن انسان را حفظ کرد و بیوقفه به بررسی امکانات پرترهنگاری پرداخت. آثار او عمیقاً ریشه در مشاهدهی پیوسته و سختگیرانه دارند. از آنجایی که همیشه از روی مدل زنده کار میکرد، اغلب به سمت آشنایانش از جمله خانواده و دوستان کشیده میشد. آثارش نشاندهندهی حلقهی اطرافیانش و تغییرات در روابطش هستند. او از خواهرهایش توقع داشت تعهد ویژهای داشته باشند و از آنها میخواست که برای ساعتهای متمادی در یک نشست برایش مدل شوند و برای هفتهها، ماهها و در مواردی حتی سالها به این عمل ادامه دهند.
مسئله این است که واژهی اگزوتیک (exotic)، خود به خود واژه قشنگ و خیالانگیزی است. این واژه در اصل انگلیسی، در توصیف چیزی به کار میرود که غریب و بیگانه باشد و در عین حال جذاب. این واژه را به همین معنا میتوان در توصیف کارهای اخیر شیرین نشاط به کار برد. از چشم بیننده غربی کارهای او حتماً و به شدت اگزوتیک است. اما ما به هنگام تماشای کارهای او instalationها یا چیدمانهای دیداری و شنیداری او، نه با چیزی اگزوتیک، که با فضاهای آکنده از یک exoticism روبرو میشویم. برای این اصطلاح راحت نمیتوان در فارسی معادل پیدا کرد. غریب و غرباگرایی غریبگردانی برای مثال، معادلی نه رساست و نه چندان گوشنواز.
خانم شیرین نشاط هنرمند ایرانی مقیم آمریکا است. او قطعاً نامآورترین و مطرحترین هنرمند هنرهای تجسمی ایران در خارج از ایران است.این شهرت و اهمیت در هیچ حدی قابل قیاس با دیگر هنرمندان برجستهی ایرانی که از سالها پیش مقیم خارج از ایران بودهاند نیست. حتی هنرمند معتبری چون یکتایی نیز که سالهایی با مهمترین هنرمندان مکتب نیویورک و آبستراکت اکسپرسیونیستهای مهمی چون کلاین و دکونینگ همدوره و همکار بوده است هیچگاه درصدی از شهرت او را نداشته است. کارهای شیرین نشاط در نمایشگاههای متعدد تک نفره در سطح اروپا و امریکا و در گالریهای مشهور به نمایش درمیآیند. گزارشهای نمایشگاههای او حتی در مجلههای غیرتخصصی نیز چاپ میشوند. هنرمندی است رسیده به حد یک «سلبریتی». به همین خاطر است که از «پدیدهی شیرین نشاط» نمیشود به سادگی گذشت. نمیتوان توفیق او را تنها به ابعاد جنجالی و یا موضعگیرانهی او نسبت داد. چون شهرتی در چنین حد میتواند حجابی شود که اگر بتواند برای مدتی کوتاه بیاستعدادی و یا تقلبی را مخفی کند در عین حال میتواند ابعاد اصیل و عمیق و خلاقهی دیدگاه هنرمندی با استعداد را نیز بپوشاند.
ادوارد مونک از جهات بسیاری برای همگان نقاش آشنایی است. نقاشِ اضطراب و جنون و مرگ که اتفاقات تلخِ زندگیاش به هنرِ او شکلی که میشناسیم را بخشیدهاست. او احتمالاً یکی از مهمترین هنرمندان تاریخ نقاشی است که خط روشنی میان حوادث زندگی شخصیاش و هنرش برقرار شده است. مونک مانند یک کشتی بیسکان به دریای ناآرام روانش میزند و تلاطمات روحیاش را در نقاشیها -و دستنوشتههای ادبیاش- ثبت میکند. عصر او، همچنان که عصر نیروهای هیولایی تاریخ، مدرنیته، جنگ، انقلاب، تکنولوژیهای خیرهکننده و تخریب و بازآرایی جهان است. عصر پیدایش دانش «روانشناسی» و تأکید بر اهمیت روان و درونیات انسانی نیز هست. مونک برخلاف سورئالیستها نه به امر مطلقاً غریب میپردازد و نه به انتزاع ناب میرسد. مسألهی او زندگی است اما هر رویداد و مشاهدهای را گویی از درونش بیرون کشیده و احساسش نسبت به چیزها را نقاشی کرده است.
اوژن دلاکروا (۱۷۹۸-۱۸۶۳) در نقطهی مهمی از تاریخ نقاشی غرب ایستاده است. او را آخرین نقاش کلاسیک و اولین نقاش مدرن دانستهاند؛ و این صفت همزمان که نشاندهندهی اهمیت نقاشی اوست، تعریضی به صحت و اصالت نقاشیاش هم میتواند قلمداد شود. «هم آخرین و هم اولین» یعنی او نماد آخرین نفسهای یک جریان و گامهای ابتدایی جریان بعدی است. به همین دلیل هنر او ضعفهای عجیب و ابداعات چشمگیر هر هنرمندی را دارد که در کار برهم زدن نظم اسلوبهای قدیم و برپا کردن سبکی جدید است. نقاشی او به اصطلاح کُمیتش میلنگد، برخی از ترکیببندیهایش ناموزون و سستاند. فیگورها از پسزمینه جدا هستند، یا زیادی بزرگند یا زیادی کوچک؛ و ژستِ بسیاری از فیگورها آنقدر قراردادی و کلیشهای است که راه به منریسم یا اطوارگرایی میبرند. دلیل این اعوجاج و غرابت، تجمیع نیرویی انفجاری در این نقاش سدهی نوزدهم است که گویی دیگر در قالب نقاشی کلاسیک جا نمیگیرد اما هنوز «به درستی» در قالبی جدید هم ریخته نشده است. با اینحال نقاشیْ را که پل سزان در وصف او گفته بود «ما همه در زبان دلاکروا نقاشی میکنیم»، نباید دستکم گرفت. او نقاش مهمی است چرا که در میان نهاد قدرتمند کلاسیسیزم فرانسه، به همراه دوستِ نقاشش تئودور ژریکو، منادی راهی تازه بود. این راه تازه، از رمانتیسیسم به امپرسیونیسم و پستامپرسیونیسم میرسید.
مستند «مرد کلاهپوش، رنه ماگریت» ساختهی مایکل برِک، محصول سال ۲۰۱۴ است. در این فیلم ویل یانگ، خواننده و بازیگر مطرحِ بریتانیایی، به بلژیک سفر میکند؛ سرزمینی که نیمی از آن وارثِ فرهنگ و گویش فلاندری و نیمی دیگر یادآورِ کشور فراقارهایِ فرانسه است. یانگ به زادگاهِ مردی سفر میکند که کلاه خاصِ او (معروف به کلاه بولر)، بیشاز هر نشانِ دیگری در چهره و وجناتش، بهچشم میآید. کلاهی که در میانِ افرادِ ناآشنا با هنر و نامِ مگریت هم، یادآور نقاشیهای اوست. این کلاهِ ظاهراً متعارف، پوششیست بر ذهنِ یک یاغی ویرانگر. از اینرو انتخابِ عنوانِ «مردِ کلاهپوش …» چندان بیربط به رنه ماگریتِ معروف نیست.
مستند «مری کِسَت؛ نقاشی از زن مدرن» نگاهیست به زندگی، افکار و مضامین اصلیِ آثارِ مری کِسَت، که از زنان پیشگام در شکلگیری نقاشی مدرن بوده است. این فیلم با نمایش چاپها، پاستلها و جزئیات چشمگیر نقاشیهای مری کِسَت، ما را با بخشی از جریان امپرسیونیسم که اغلب نادیده گرفته میشود آشنا میکند؛ با کسی که زندگی حرفهایاش بهاندازهی زنانی که نقاشی میکرد پیچیده و در حال رشد و دگرگونی بود.
مستند کاراواجو: روح و خون با استفاده از موسیقی و نماهای منحصربهفرد از جزئیات نقاشیهای کاراواجو، ما را وارد دنیای نقاشیهای او میکند. این فیلم با روایتی زندگینامهای از تولد تا مرگ کاراواجو، که با اطلاعات تاریخی فراوانی از ایتالیای آن دوره همراه است، دریچهای به درک بهتر آثار کاراواجو باز میکند. همچنین در طول این مستند هنری، کارشناسان مختلف تفسیرشان از تابلوهای کاراواجو را شرح میدهند.
مستند آنسلم کیفر با نام «به خاطر آوردن آینده»، از نظر منتقدان هنری، یکی از بهترین مستندهای هنری جهان دربارهی این هنرمند آلمانی است. در بخش مستندهای هنری در سایت حرفه: هنرمند تلاش شده است تا بهترین مستندهای جهان گردآوری شوند. جک کاکر، کارگردان این مستند با عنوان Remembering the Future، آن را در سال ۲۰۱۴ ساخت و فیلم به زندگی و هنر آنسلم کیفر آلمانی میپردازد. نکتهی مهم آن که این مستند قسمتی از مجموعه مستند «تصور کردن» (Imagine) است. این مجموعه از معروفترین مستندهای تاریخ هنر است که آلن ینتوب آن را گردآوری کرده است. در این فیلم ینتوب به سراغ آنسلم کیفر، هنرمند آلمانی، در استودیواش در فرانسه و آلمان رفته است در حالی که کیفر خود را برای آکادمی رویال آماده میکند.
کته کلویتس در موریتزبرگ، نزدیک درسدن، در آوریل ۱۹۴۵، اندکی پیش از پایان جنگ جهانی دوم، درگذشت. فیلم با تصویری از او در سالهای پایانی عمرش آغاز میشود؛ زنی که در آخرین ماههای زندگیاش با تأمل به سوی مرگ مینگرد. با استفاده از واژههایی برگرفته از دفترها و نامههایش، او به گذشتهی زندگی و آثارش بازمیگردد. برای کلویتس همیشه مهم بود که هنر او به طور مستقیم با مخاطب ارتباط برقرار کند. او با کار در رسانههای گرافیکی مانند لیتوگرافی، اچینگ و حکاکی چوبی، امید داشت که تصاویرش در قالب پوسترهای مبارزاتی و در کتابها و مجلات چپگرا به دست افراد بیشتری برسد.
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.