این یادداشت را تقدیم میکنم به مجید انتظامی
به پاس سمفونی خرمشهرش
ایمان افسریان از من خواسته است برای انتشار در صفحهٔ حرفههنرمند از ایران بنویسم. هرچه گرداگردش گشتم، یا به بیانِ دقیقتر هرچه دورش گشتم، بیشتر معلومم شد که «همانا که آسان نیاید به دست». این بیت مولانا، که در حین دست و پا زدن برای نوشتن از ایران، در ذهنم میچرخید، سخت وصف حال آمد:
گر بگویم قیمت آن ممتنع
من بسوزم، هم بسوزد مستمع
پس به نظرم رسید اگر شخصیتر و غیر مستقیمتر بنویسم، شاید از عهده برآیم.
نمیدانم آدم چطور و بنابر چه انتخابِ نامعلومی از میان ریز و درشتْ اتفاقهایی که به نحوی شاهدش بوده، به چنگکِ سرکجِ یک رویدادِ خاص گیر میکند یا آن رویداد برایش حُکمِ نوعی قلّاب پیدا میکند. شاید آن رویدادِ خاصْ چیزی را در درونِ خودِ آدم شِکار یا آشکار میکند و ربط و پیوندی میانِ خودِ فرد و چیزی درونی را بر ملا میسازد و در پیِ آن، آدم راهِ معمولِ قبل از رویداد را، بیآنکه به آن آگاه باشد، وامینهد و از راهی میرود که بعدها باید خیلی جستوجو کند تا بفهمد سرآغازِ باز شدنِ آن مسیر از کی و کجا بوده و سرنخِ انگیزههایش را چه داستانی به دست داشته است.

فرم و لیست دیدگاه
۷ دیدگاه
چه زیبا بود! خانم بهفر من مایلم شما را ببینم یا با شما صحبت کنم چه طور امکان پذیر است
بسیار بسیار زیبا و از دل برخاسته درود بر شما خانم بهفر