این یادداشت را تقدیم میکنم به مجید انتظامی
به پاس سمفونی خرمشهرش
ایمان افسریان از من خواسته است برای انتشار در صفحهٔ حرفههنرمند از ایران بنویسم. هرچه گرداگردش گشتم، یا به بیانِ دقیقتر هرچه دورش گشتم، بیشتر معلومم شد که «همانا که آسان نیاید به دست». این بیت مولانا، که در حین دست و پا زدن برای نوشتن از ایران، در ذهنم میچرخید، سخت وصف حال آمد:
گر بگویم قیمت آن ممتنع
من بسوزم، هم بسوزد مستمع
پس به نظرم رسید اگر شخصیتر و غیر مستقیمتر بنویسم، شاید از عهده برآیم.
نمیدانم آدم چطور و بنابر چه انتخابِ نامعلومی از میان ریز و درشتْ اتفاقهایی که به نحوی شاهدش بوده، به چنگکِ سرکجِ یک رویدادِ خاص گیر میکند یا آن رویداد برایش حُکمِ نوعی قلّاب پیدا میکند. شاید آن رویدادِ خاصْ چیزی را در درونِ خودِ آدم شِکار یا آشکار میکند و ربط و پیوندی میانِ خودِ فرد و چیزی درونی را بر ملا میسازد و در پیِ آن، آدم راهِ معمولِ قبل از رویداد را، بیآنکه به آن آگاه باشد، وامینهد و از راهی میرود که بعدها باید خیلی جستوجو کند تا بفهمد سرآغازِ باز شدنِ آن مسیر از کی و کجا بوده و سرنخِ انگیزههایش را چه داستانی به دست داشته است.

فرم و لیست دیدگاه
۷ دیدگاه
نویسنده ، شاهنامه شناس بزجسته ای است و این مقاله شرح خاطرات کودکی اوست و تاثیر عمیق سقوط بندر خرمشهر به هنگام جنگ میهنی با عراق و ضربه روحی آن . و سپس آزادی این پاره از خاک میهن . حاصل این تجربه بر این دانش آموز دبستانی و توجه او به تاریخ شکست های نظامی ایران در مصاف با روسیه تزاری و زخم های به جا مانده اش ، از موارد فرخنده ای است که علاوه بر میل نویسنده به کشف مفهوم هویت و میهن و خاک وطن منجر به آشنائی ژرف او با اثر ستبر و سترگ فردوسی یعنی شاهنامه و انتخاب راه آینده اش یعنی تصحیح متن این اثر باعظمت و شرح یک به یک بیت های آن شد .
شالو ده ای از نظم و نثر وغیاب تاریخ و حضور شاهنامه و درک درست زمانه.صد آفرین بر نگارنده .
خواندن این متن ،مرا برد به سالها قبل و به کودکی و در خود جستجو کردم و دیدم سرکار خانم بهفر چه دقیق به حس کودکی شاید همه کودکان آن دوره سرزمین ،سر زده اند .وجودشان باعث فخر و افتخار ایران زمین است .
شرح این داستان محنت بار و چشمان اشکباری که در آن می نگرند و عشق و عاطفه ای که از آن و در آن می گدازند نه قصه امروز و دیروز یا ماجرای امروز و فرداست لاجرم جز به قلم بانویی ذوفنون، شاعر و شعر شناس، مدیحه سرای بزرگ مرد احیاکننده افسانه پهلوانان و چکامه اندیش قهرمانی آنان زنده کننده تاریخ مان و زندگی بخش دوباره زبان و فرهنگ مان فردوسی بزرگ میسر نتواند بود. پس قلم به ایشان باید سپرد و زبان باید که در کام کشید.
زنده باد، زنده باد، زنده باد!