«چوبی است دراز که… برجای بلندی نهند و یکی بر یک سر و دیگری بر سرِ دیگرِ آن نشیند و هرزمان یک سرِ آن بالا برند، سر دیگر پایین آرند»؛ من هیچوقت از الاکلنگ خوشم نیامده، نه از بازیکردنش و نه از تماشایش، نه از پیدرپیِ بالارفتن و پایینآمدن و نه از احتمالِ ترق زمینزدن و خوردنش. حتی اگر در کودکیْ بزرگسالی و در بزرگسالیْ فردِ باملاحظهای همبازیِ آدم باشد، باز هم نوع بازی طوری است که در آن همیشه بیم محکم به زمینکوفتنِ دیگری یا کوفتهشدنِ خودت هست. اما این بازی هم مثل هر بازی دیگری چیزهای بسیاری میآموزد؛ میآموزد که هر نوعی از فراز مقدمهی نوعی از فرود است و هر امتیاز و ویژگیِ مثبتی، درست در اوجش آغازگرِ شکلگیریِ نقصی از وجهِ دیگر است.
برای دسترسی به محتوای کامل روی دکمه زیر کلیک کنید.
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.