پس از چند دهه، بلکه باید گفت بیش از نیم قرن، تقابلِ داستانیـ خیالی با استکبار جهانی، حالا دیگر هویت انقلابیـ اسلامی ناگزیر است با استکبار جهانی نه بهشکل داستانی، باواسطه و نیابتی، بلکه کاملاً مستقیم، بهنحوی سراسر خشن و مطلقاً تکوتنها مواجه شود. تقابلی که دیرزمانی از ارکان هویتی یک طرف بوده اکنون از لفاظیهای تهدیدآمیز صرف درآمده و در قالب تبادل پهپاد و بمب و موشک بین دو کشورِ غیرهممرز تعین مادی پیدا کرده است. ظاهراً، این تقابلی فیصلهبخش است که هویتها و قصههای فاتح در انقلاب ۵۷ از آغاز آن را شوخیجدی به ما وعده داده بودند. و به نظر میرسد که اکنون صرفاً به آن وعده وفا شده و آن نبردِ داستانی وعدهدادهشده و بهتعویقافتاده سرانجام در قالب تقابلی تمامعیار بین این دو هویت متخاصم درگرفته است. بَدمنهایی که روزی در قالب اشباحی در قصههای آغازین پنجاهوهفتی خلق و احضار کرده بودیم اکنون کالبد مادی پیدا کردهاند و حال نه در جلسات خصوصی احضار ارواح یا حتی پشت دروازهها، بلکه در کوچه و خیابان و آسمان شهرهایمان به شکل انفجاری پرسه میزنند.
برای این نقطهی اوج، این مواجهی نظامی خشن، پایانها و حلوفصلهای مختلفی میتوان متصور شد که در قرائتی بدبینانه همهشان بهنحوی اسفبار هولناکندــ برخی هولناکند، برخی هولناکتراند و برخی بسیاربسیار هولناکتر. اکنون نیز مانند جنگهای ایران و روس در اوائل قرن نوزدهم، دو هویت، دو روایت، در تقابل خشن و نابرابر با یکدیگر قرار گرفتهاند؛ و پایان این تقابلْ زور و قوه و توان واقعی هریک را مشخص خواهد کرد. این پایان هرچه باشد، که البته کمابیش معلوم است چه خواهد بود، یک چیز معلوم است: مطابق الگوی جنگهای ایران و روس، اگر خیلی دیر نشده باشد، از همین حالا باید به فکر قصههای جدید و جایگزین، ابرقصهای در حد «تجدد» بهعنوان اصلیترین قصهی اختراعیِ پس از آن جنگها، برای هویت ایرانی خودمان باشیم. در قرائتی خوشبینانهتر، ممکن است در نتیجهی این تقابل نظامی بازنگریهای رفرمیستیِ لازمی که میبایست سالها پیش و در وقت خودش صورت میگرفتند سرانجام، آن هم احتمالاً بهشیوهای تحمیلی و نابهنگام، انجام شوند. اما سوای این بازنگریها و وصلهپینهکردنهای جزئی، مفید، لازم و البته احتمالیای که شاید در قصههای آغازین صورت بگیرند آنچه بیش از همه لازم است اندیشیدن به قصهها و روایتهای جدید و بهتبع آن آغازهای جدید است.
در این وضعیت، آنچه به اندازهی خلأ قدرت ترسناک به نظر میرسد خلأ روایت و تخیل روایی بهعنوان خاستگاه هرگونه عاملیت است. پس از قصههای قدیمیای که ناکارآمدیشان را در عمل اثبات کرده و به شیوههای مختلف جان و رمقمان را گرفتند، اکنون، اگر خیلی دیر نشده باشد، نوبت قصههای جدید است که به ما جانی دوباره ببخشند، به کارآمدی بیندیشند و وعدههای روشنتری بدهند. در این تکاپوی جمعی، باید بکوشیم با درس گرفتن از تجارب هویتسازانهـ روایتسازانهی قبلیمان قصههایی بسازیم که در عین عاملیتبخش بودنْ بهنسبت قصههای قبلی مداراجوتر، انعطافپذیرتر، متواضعانهتر، ایجابیتر و عُرفیتر باشند، قصهها و بازینامههای زندگیبخشی که به ما بهعنوان سازندگان و نقشگزارانشان خیلی راحت رخصت بازنگری و حتی دستکاریِ مدام بدهند، نه آنکه چنان سخت و صُلب و زندگیکُش باشند که ناگزیر باشیم برای تداوم بقایشان نسلاندرنسل همة هزینههای ممکن را بدهیم و بیمحابا جان ملتی را نثارشان کنیم.
قصهای هرلحظه به صفحات پرالتهاب و فیصلهبخش پایانیاش نزدیک میشود؛ مباد که تمام شود و، در نبود قصههای جایگزین، تمام شویم. یا شاید که تمام شود و…

فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.