بسیار اهمیت دارد که «جنگ ۱۲روزه» را بر زمینه‌ی مسائل بزرگ‌تر و بلندمدت‌تری بنشانیم و بفهمیم که ما و پدران و مادران ما و پدران و مادران آن‌ها در این سرزمین به اشکال مختلف و با موفقیت و شکست برای آن‌ها مبارزه کرده و در جهت حل آن‌ها کوشیده‌اند. به بیان دیگر، مهم است که در عین درک اهمیت عنصر زمان و سرعت تحولات و مخاطراتِ آن، مسئله را حتی‌الامکان از فوریت و بی‌واسطگی، و عصبیت و دگرگونی‌های واکنشی و ناگهانیِ برآمده از وضعیت‌های جنگی و بحرانی، از آن دست‌ که تجربه کردیم و هنوز هم چندان با آن فاصله نداریم، بیرون آوریم، و با وارد کردن مکث و تردید و «تأخیر»، مخاطرات شتاب وقایعِ بیرونی را که به‌سهولت به شتاب‌زدگی در اندیشه و عمل تبدیل می‌شوند خنثی کنیم. «خودکار» شدنِ دگرگونی‌ها و تصمیم‌ها، مستقل شدن آن‌ها از اندیشه و بازاندیشی و مکث و تردیدِ کسانی که سازنده‌ و سودبرنده‌ی این وضعیت نیستند، روند وقایع را به سوی مسیرهای «طبیعیِ» محتملِ آن‌ها می‌کشاند. و روشن است که در این صورت، برآیند نیروهای کور حاکم بر موقعیت و روال‌ها و مسیرهای معتاد و موجود بر زمینِ واقعیتْ روند وقایع را رقم می‌زنند ــ همچون باریکه‌آبی که مسیر آن، بدون هدایت و مراقبت انسانی، برحسب پستی‌وبلندی‌‌های طبیعیِ زمین، «نیروی جاذبه»، و موانع احتمالی تعیین می‌‌شود.
اما به همان اندازه مهم است که این کارِ «در زمینه و تاریخ نشاندنِ» وقایع را چگونه انجام دهیم؛ زیرا واپس‌گراترین صداها و واکنشی‌ترین و کورترین موضع‌گیری‌های سال‌ها و روزهای اخیر نیز به شیوه‌ی خود چنین می‌کنند: مسائل زمان حال را با رجوع به رخدادها و جریان‌هایی در گذشته توضیح می‌دهند و روایت ساده‌فهمی از آن ارائه می‌دهند، و به این ترتیب در واقع با بی‌حوصلگی، یک بار برای همیشه ماجرا را روشن و مسئله و «راه‌حل» آن را نیز روشن و مختومه تلقی می‌کنند ــ یعنی باب هر نوع چندوچون و جدوجهد بیشتر در مورد آن را می‌بندند و در برابر هر نوع تردید و طرح مسئله عربده سر می‌دهند و «سیاستی هیستریک» در پیش می‌گیرند. بنابراین من در ادامه چندان در مورد «موضع‌گیری‌ها»یی که جنگ ۱۲ روزه برانگیخت یا در واقع به شکلی مؤکدتر بر صحنه آورد سخن نمی‌گویم. آن طیف از مردم عادی که بدون منافع و مقاصد مشخص، حمله‌ی اسرائیل یا آمریکا را به‌عنوان فرصتی برای آزادیِ مردم ایران یا هر چیزی از این دست می‌نگریستند و می‌نگرند، به بیان دیگر آن‌ها که به ایده‌ی «رهایی از بیرون» باور دارند یا به‌هر‌حال، با ترکیبی از بی‌حوصلگی و نیهیلیسم، آن را به صورت مفرّی از وضعیت فعلی می‌بینند، اگر واقعاً گوشی برای شنیدن و آرامشی برای سنجیدن واقعیت‌ها و دعاوی داشته باشند، با مروری بر سرنوشت کشورهای منطقه یا دیگر نقاط جهان که با مداخله‌ی نظامی یا هر شکل اعمال قدرت مستقیمِ خارجی دچار تغییر حاکمیت و جابه‌جاییِ قدرت شده‌اند، به روشنی می‌توانند ببینند که تجارب موجود و عقل سلیم به‌هیچ‌وجه از فرض آن‌ها پشتیبانی نمی‌کند. در این مورد پژوهش‌های دانشگاهی بی‌طرفی نیز با اتکا به بررسی آماریِ طیف وسیعی از کشورها و موقعیت‌های مشابه صورت گرفته است، که باز هم مؤید ناکامی و پیامدهای تیره‌و‌تارِ این‌گونه مداخلات نظامی بیگانه و نافی وعده‌های مثبت عاملان یا حامیان جنگ است. اما معمولاً چنین صبر و ظرفیت شنیدن و سنجیدنی در طرفداران ایده‌ی «رهایی از بیرون» در میان مردم وجود ندارد، و ترکیب فشار داخلی و نفرت و عصبیت ناشی از آن؛ پروپاگاندای انحصاریِ پهلوی‌گرایان در چند سال گذشته؛ و اغراق، بی‌دقتی، و نوعی بی‌مسئولیتی عامیانه (نپذیرفتن پیامدها، دامنه‌ها، و تضمّنات منطقی دیدگاه‌ها و سخنان خود)، آن‌ها را در وضعیت کودکی کلافه قرار داده است که صرفاً با تمام وجود چیزی را «می‌خواهد»، یا «نمی‌خواهد»، و از حرص و عصبیت ناشی از آن حتی حاضر نیست دیگر منافع یا امیال وسیع‌تر خود را نیز در نظر بگیرد.
در آن‌چه در پی می‌آید، می‌کوشم به جای پرداختن به خود «جنگ دوازده‌روزه»، نقش طرفین جنگ، و دیگر حواشی و ابعاد آن، مسئله را بیشتر معطوف به زمان حال‌ـ‌آینده، و معطوف به امکان‌ها، محدودیت‌ها، و ظرفیت‌هایی که مردم در قبال این موقعیت دارند بپردازم. به این ترتیب، من موقعیتِ پیش‌آمده را به‌تدریج، در دوایری گسترش‌یابنده، در چشم‌اندازِ تاریخی و موضوعیِ فراخ‌تری قرار دهم و اندکی از موضوع فاصله می‌گیرد. این چشم‌انداز اما در هر لحظه می‌تواند ما را با شعاعی مستقیم به مرکزِ موضوع و این‌جا و اکنونِ جمعی‌مان بازگرداند ــ و این کاری است که می‌کوشم در پایان متن انجام دهم.

برای دسترسی به محتوای کامل روی دکمه زیر کلیک کنید.