او بخاطر عکاسی از زوجهای تازه ازدواج کردهی آبشار نیاگارا و بقاجوهای ساکن در آلونکهای چوبی، مشهور است. اما هنگامی که سوث به میانسالی نزدیک شد، تصمیم گرفت که یک سفر اودیسهوار دو ساله را آغاز کند – تا از «شوقِ جوشان» دانشجویان هنر در سراسر ایالات متحده بهره جوید.
برای تماشای ویدیو فیلترشکن را غیرفعال کنید.
سوث میگوید: «به واقع میخواستم که یک کتاب از خودنگارههای برهنهام را بسازم. خوب یا بد، من یک عکاسِ دروننگر هستم.» پس چرا این کار را انجام نداد؟ او توضیح می دهد: «عکاسی به معنای بیرون رفتن، به درون دنیا و تعامل با آن است.»
این قطعاً همان چیزی است که سوث را به یک عکاس محترم تبدیل کرده است. این آمریکایی، عاشقان برهنه و تازه ازدواج کردهای که از آبشار نیاگارا بازدید میکردند، راهبان و نجاتیافتههایی که در کابینهای کوهستانی دورافتاده بودند و ساکنان شهرهای کوچک در حال محوِ ایالات متحده را ثبت کرد. اما سوث برای پروژه جدیدش به جای اینکه دوربین را به سمت خودش بچرخاند، دو سال را صرف سفر در سراسر آمریکا کرد و از دانشجویانی که در ۲۵ دانشگاه در حال تحصیل هنر بودند عکس گرفت. نتیجه شد آخرین کتاب او به نام «توصیه برای هنرمندان جوان».
«سعی می کردم که فقط در اطراف پرسه بزنم و وانمود کنم که دانشجو هستم»
اما عنوان کتاب علیرغم وعدهٔ تحریکآمیزش، آنطور که [در ظاهر] بنظر میرسد نیست. فراتر از چند کاغذ چسبان حاوی نقل قولهای اخلاقی و خودیاری (که به نقل از سوث، مردم احساس کنند که «پولشان را دور نریختند!»)، این کتاب از دیدگاه یک هنرمند رو به پیریست که به دنبال کاریزمای افسانهای خود میگردد؛ ترکیبی از اشتیاق شیرین و همزمان تلخ، مشاهدات مالیخولیایی و کنایهآمیز. سوث ۵۵ ساله، در شرق ایالات متحده (جایی که در حال حاضر در حال تدریس یک دوره رزیدنتی است) و از پشت تلفن میگوید:«[این پروژه] برایم مطابق معمول همیشه شروع نشد.
اینجا یک نفر هست که همسن من است و دو سال پیش به عنوان دندانپزشک بازنشسته شده، و عکاسیاش فوقالعاده است. با خودم میگویم، نکند من هم باید بازنشسته شوم و دندانپزشک بشوم؟
در ابتدا، «سوث» میخواست از هر دو گروه هنرمندان جوان و پیشکسوت عکاسی کند. «اما با خودم گفتم که عکاسان قدیمی [در واقع] نماد خود من هستند؛ دیگر نمیخواستم از آنها عکاسی کنم.» بنابراین او بر روی دانشجویان جوان مقطع لیسانس تمرکز کرد؛ جوانانی که: «تازه وارد این مسیر شدهاند و آن شور و اشتیاق سرشار را دارند. به این فکر می کردم که آیا میتوانم دوباره آن احساس [جوانی] را داشته باشم. من پیر نیستم، اما زمانش نزدیک است – بچههایم در حال ترک خانه هستند. همیشه به این فکر میکنم که چطور خلاقیتم را دوباره احیا کنم، چطور تازه بمانم.»
سوث با برنامههای هنری در سراسر ایالات متحده تماس گرفت و برگزاری کلاسهایی را در ازای دسترسی به دانشجویان پیشنهاد داد. با این حال، او خیلی با دانشجویان تعامل نداشت: «گمان کنم که فقط میخواستم در نزدیکی انرژی آنها باشم.» عکسهای کتاب ترکیبی از پرترههای دانشجویان (برخی به وسیله سوث صحنهپردازی شده بودند) و آثار هنری در حال تکمیل در استودیوهای شلوغ است. گاهی نقطه دید عکسها بسته و صمیمی است و جملات الهامبخشی که بهطور نامرتب بر روی دیوارها چسبانده شدهاند را نشان میدهد. گاهی نیز او از دور عکاسی میکند و با نمایش کلاسهایی که به شدت در کار غرق شدهاند، بیننده را بیشتر به آگاهی از فاصلهاش با آن فضا میکشاند. این مجموعهای رنگارنگ، آشفته و جشنگونه است: سرودی برای شادی بیحد خلق کردن، با نگاهی به نوستالژی و حسرت.
برخی از تصاویر، آثار هنری را به تصویر میکشند که ممکن است بدبینها [نسبت به کتاب] را متحیر کند. مجسمههای مفهومیِ دارای جنسیت، شامل انبوهی از بلوکهای ذغالی هستند که در پیچ و خم کابلها پیچیده شدهاند. یک موش تاکسیدرمی در یک محفظه شیشه ای، و همچنین یک «نقشه ذهنی» با کلمات «من»، «خود» و «ذهنیت» روی کاغذ نوشته شده است. یک عکس بزرگ شده از [شمایل] لابیا که روی یک چهارپایه نشسته است. گاهی اوقات شبیه چک لیستی از کلیشه های مدرسه هنر به نظر می رسد – اما هدف سوث تمسخر نبود. «چیزی که من دوست دارم این است که آنها آن کار خسته کننده را انجام نمی دهند، زیرا کسانی هستند که بیش از حد می دانند و می گویند: “اوه، یک مانکن، این خیلی کلیشهای است!”»
در یک تصویر بهظاهر ساده، زنی جوان با کمر صاف روی صندلی بلندی نشسته و ظاهراً در حال گرفتن یک پرتره از خود است – از آن نوع پرترههایی که با یک سیم شاتر بلند گرفته میشود و یکجور نقطه گذر برای هر دانشجوی عکاسی محسوب میشود. در واقع، «سوث» این عکس را گرفته و خودش نیز در آن حضور دارد؛ تصویرش در شیشهی آینهای که به دیوار تکیه داده شده، بازتاب یافته است. «فکر کردم، چرا از این نگاه جوان به خودمان استقبال نکنیم؟ این همان چیزی بود که میخواستم با این پروژه انجام بدهم.»
سوث هر زمان که به دانشگاه جدیدی میرسید، رویکرد جالبی را اتخاذ میکرد. «سعی میکردم همینطور در اطراف پرسه بزنم و وانمود کنم که دانشجو هستم. این کار کمی غیرعادی بود – اما خیلی لذت بردم.» او در حال بازی نقش یک نوجوان بود، در کلاسها روی عکسهای خودش کار میکرد، طبیعت بیجان میچید، با ابزار و تکنیکهای جدید آزمایش میکرد – در تصاویر، لایهبندی زیادی دیده میشود، که با دوربین دیجیتال گرفته شده و عمق میدان خوشرنگی ایجاد کرده است.
با وجود اینکه او استاد تکنیکهای دشوار است، اما تجربه چندین دهه خود (و اضطرابهای جمعشدهاش) را کنار میگذارد تا با چشمان یک فرد نوآموز به دنیا نگاه کند؛ نگاهی مشتاق به دنیایی که هنوز پر از امکانات است. «وقتی جوان هستید، میخواهید خود را در چیزی غرق کنید – این همان چیز است، [در واقع] همه چیز. نتیجه نهایی محو خواهد شد. هیچچیز ماندگار نخواهد بود. آنچه اهمیت دارد، فرایند است. دارم سعی میکنم دوباره آن را احساس کنم.» آیا موفق شد؟ «بله، موفق شدم – لحظات شگفتانگیزی در کلاسها داشتم، زمانی که در کار غرق میشدم، وقتی همه چیز فرو میریخت و نگران این نبودم که دیگران چه فکر میکنند. اما بعد، به هتل برمیگشتم و باز همان اضطرابها سراغم میآمدند.»
یکی از ستونهای مفهومی این پروژه، عکسهای پلاروید واکر ایوانز بود که او در اواخر دوره کاریاش، درست پس از آشنایی با این شکل از عکاسی، انجامش داد. «او (واکر ایونز) دوباره شبیه یک بچه شد و واقعاً هیجانزده بود. با جوانها معاشرت میکرد، تدریس میکرد و به نوعی انرژی آنها را میمکید. عکسهایی گرفت که فوقالعاده هستند. عکسهایی از خودش که بسیار شکسته بهنظر میرسد. این عکسها بهطور عمیقی مرا تحتتأثیر قرار دادند. میتوانی شور و اشتیاقش را حس کنی، ولی همزمان زوالش را هم. من به آن سن نرسیدم و شبیه او نیستم – ولی این همان حسی بود که دنبالش بودم.»
این اثر همچنین بر پایه طنز خودانتقادگرایانه سوث است که به پوچی پیری و تلاشهای خودش برای زنده کردن احساس جوانی اشاره دارد. «از اینکه کارم چطور درک شده، سرخوردهام.» میگوید. «این تقصیر خودم است. ولی واقعاً به طنز اهمیت میدهم. میخواهم پارادوکسها را بپذیرم.» تصویر جلد کتاب، نقاشیای از سوث است که توسط کارآموزش، یک دانشجوی کالج هنر محلی، کشیده شده. او اذعان دارد از اینکه از او خواسته تصویرش را بکشد، احساس خجالت میکند. «میخواستم آن حس خجالت را بپذیرم. فکر میکنم جلد و عنوان کتاب خیلی خجالتآور هستند.»
این اولین باری نیست که سوث – که برای آثار مستند شاعرانه و دلانگیزش، همچون نیاگارا شناخته میشود – از روشهای غیرمتعارف استفاده میکند. او زمانی اردوگاه تابستانی برای «قصهگویان ناشی» برگزار کرد و یک «مدرسه هنر سیار» راه انداخت که به نوجوانان در یک خودروی کاروان، آموزش میداد.
در سال ۲۰۱۰، سوث کتاب دستورالعمل درهم شکسته را منتشر کرد، که راهنمایی برای «مردانی بود که میخواستند از زندگیشان فرار کنند.» هم این کتاب و هم توصیه برای هنرمندان جوان، نشاندهنده اضطرابهای او درباره پیری هستند. «دارم خودم را مسخره میکنم. فکر میکنم داشتن بحران میانسالی خندهدار است. این احساس در میانسالی وجود دارد که میخواهی چیزی را حفظ کنی – شاید بتوانم ریشم را رنگ کنم! ولی بعدش این فکر به ذهنت میرسد که، «خب، هیچ کاری نمیشود کرد. دارم این راه را میروم. این راه به مرگ و زوال میرسد.» در یک تصویر نمادین، سوث بار دیگر حضور گذرایی دارد – به عکاس جوانی که دوربین لایکا بر گردن دارد، گلی پژمرده میدهد.
یک شب، سوث به همراه چند دانشجو و یک استاد برای شام بیرون رفت. هنگام ترک محل، یکی از دانشجوها با لحنی جدی رو به سوث کرد و با التماس گفت: «لطفاً فقط یک نصیحت به ما بدهید.» سوث میگوید: «دقیقاً مشکل همین است! فهمیدم چقدر بیمعنی است که بگویم نمیتوانم نصیحتی بدهم، اما نصیحت همیشه با باری همراه است و همیشه هم توخالی به نظر میرسد. بیمعنی است. باید فقط ادامه دهید.»
سوث نگران است که کتاب چطور مورد پذیرش قرار میگیرد. وقتی عنوان کتاب برای اولین بار بهصورت آنلاین اعلام شد، کسی نوشت: «این ستارهنمای قلابی را ببین!» فرد دیگری اضافه کرد: «خب، بهترین کارهایش را پشت سر گذاشته، اما ولش کنید!» آیا اینگونه بازخوردها او را اذیت میکنند؟ «با گذشت زمان و پیرتر شدن، قدرت “خود” (ego) کمرنگ میشود. اگر یک موزیسین مسن بودم و مجبور میشدم فقط بهترین آهنگهایم را در کازینوها اجرا کنم، واقعاً خرد میشدم. هرگز چنین چیزی را نمیخواهم. پس با اینکه چیزی تجربی بسازم و مورد تحسین قرار نگیرم، مشکلی ندارم.»
در کتاب یک پرتره برهنه وجود دارد: یک پیکر مردانه که در حاشیه قاب به سختی دیده میشود. صورت او در نور شدید چراغی که یک صندلی کلاس و چند پتو را روشن میکند، محو شده است. آیا این در واقع یک پرتره برهنه پنهانی از خود سوث است؟ او میگوید: «بله». «این نوعی بازگشت به یک پرتره برهنه بیسر در نیاگارا بود. برای گرفتن این عکس باید سریع و محتاط عمل میکردم.»
منبع: وبسایت گاردین
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.