بخشی از متن:
گاه به نظر میآید تنها کافی نیست که هنری راستین بیافرینی بلکه همچنین باید بتوانی با هر شیوه و روش که میتوانی جهان را قانع کنی که هنرمند بزرگی هستی. “اختراع تنهایی” هم یکی از آن شیوههاست. تنها بودن همیشه به معنای احساس تنهایی کردن نیست. بسیاری از افرادی که کسی را در اطراف ندارند احساس تنهایی نمیکنند. مفهوم تنهایی به معنای دراماتیک آن همیشه با این آگاهی همراه است که تنها بودن خود را از تنها نبودن دیگران متمایز ببینیم. آگاهی از تنهایی همچنین با پذیرش اندوهبار و دردناک این وضعیت همراه است. بیش از احساس تنهایی، انزوا، موقعیتی خودساخته و آگاهانه و در برخی موارد “اختراعی هنرمندانه” است. اختراعی که البته بهای سنگینی دارد و غالبا به قیمت محروم کردن خود از وابستگیهای خوش و ناخوش زندگی تمام میشود. اما برای کسی که هدف مشخصی را دنبال میکند پاداشی راضیکننده در پی دارد و نوید “جاودانگی” پس از مرگ را میدهد.
پیشنهاد تماشا: مستند غبار جورجیو موراندی
اگرچه هنرمند زنده اغلب تنها میتواند با تجسم آن دلخوش باشد اما تمام زندگی سخت و کوتاه این جهان را با رؤیای آن موفقیت بیپایان که همچون انتقامی از همه محرومیتهای خود است راضی میگذراند. تنهایی در این جهان قیمتی است که برخی هنرمندان، آگاهانه برای جاودانگی آتی خود میپردازند. امروز الگوهای بارزی از هنرمندان تنها و تکرو در تاریخ هنر و ادبیات وجود دارد. هنرمندانی که به علت تمایز فاحشی که میان خود و دیگران میدیدند یا میخواستند چنین تفاوتی را نشان دهند، “خود را تنها کردند”. قرار گرفتن این هنرمندان در وضعیت “قربانی”، آنها را جالبتر و تماشاییتر کرد و زیر نورافکن تاریخ هنر کشاند. البته سرنوشت و حوادث نیز در ایجاد این موقعیتها مؤثر بود. در جهانی که هنوز اسطورهسازی رایج است، اسطورهسازی از هنرمندان بخشی از کار تاریخ هنر است.
“پرسونا” به معنای نقش یا شخصیت یک هنرمند تا حدی توسط سرنوشت و سپس توسط زندگی و رفتار او، نظریات اطرافیان، منتقدین و مورخین هنر ساخته می شود. به همین دلیل تا نیم قرن پیش شرایط اسفبار هنرمندانی که در تنهایی، جنون، اعتیاد و بیماری زندگی و کار کردند در ایجاد هاله تقدس و اسطورهسازی از آنها همچون کارت ورودشان به تاریخ هنر به کار می آمد. در دوران کنونی بعد از نظریه اندی وارهول دربارهی شهرت هنری، الگوهای دیگری شکل گرفته است که بر عکس بیشتر بر محور قدرت، موفقیت، زرنگی و مهارت در نمایش خود میچرخد. این الگوها که متناسب با ضرورتهای هر دوره به وجود میآید شاید بسیاری از بیمایگان را به این هوس بیندازد که با ایفای نقشهای بحرانی یا تماشایی اهمیت خود و کار خود را برجستهتر کنند، اما از یک سو این الگوها هر چند گاه کارآیی پیشین خود را از دست میدهند و تغییر میکنند و از سوی دیگر به قول معروف “بیمایه فطیر است” و به دست آوردن پاداش جاودانگی تنها با پیروی از الگوهای رفتاری میسر نیست. آنچه مهم است این است که این سرنوشت یا بازی به یک اثر ارزشمند هنری نیز تبدیل شود.
در ایران نمایش شخصیت یا پرسونای متفاوت از دیگران، چندان کارایی ندارد، چرا که در جامعهی بزرگ ما نوعی پرسنای مشترک و عمومی، چهره اجتماعی و بیرونی فرد را تعیین میکند و نقشهایی که افراد می توانند اختیار کنند بسیار محدود است. به همین دلیل شخصیتهای فردی امکان خودنمایی ندارند و سطح این الگوبرداریها چنان نازل و بیمحتواست که عمر آن حتی به اندازهی یک نسل هم دوام ندارد. اما در مورد مراندی داوری به این سادگی نیست. آشنایی با شخصیت پیچیدهی او و شرایط بحرانی زمان و مکانی که در آن زندگی میکرد ابعاد تازهای از هنر او را آشکار میکند. …