مصاحبه با نقاشها تجربهی عجیبیست. از یک تلفن و معرفی رسمی و برقراری برای مصاحبه شروع میشود و در طول گفتوگو که گاهی چندین جلسه طول میکشد با یک زندگی آشنا میشوی. ای کاش میتوانستیم کل تجربهای که در ۸ جلسه گفتوگو با منوچهر صفرزاده داشتیم را به شما منتقل کنیم. اولین مکالمهی ما که طبق معمول تلفنی بود با فریادی بر سر روزنامهنگارها، و من، و فحشی به فضای آلودهی هنری ما آغاز شد.
من، عادل قلیزاده را که زمانی شاگرد، و امروز دوست مش صفر (منوچهر صفرزاده) است واسطه کردم. بدون حضور عادل و همراهی داریوش خادمی این گفتوگو پا نمیگرفت. جمعهصبحهای زمستان را با عادل و داریوش و مش صفر گذراندیم و عمدتاً مش صفر (منوچهر صفرزاده) میگفت و ما گوش میدادیم و از این بابت شکل مصاحبه به خود نگرفت. درست مانند یک پردهخوان، صدای خود را بالا میبرد و پایین میآورد و داستانهایش را به اوج میرساند – با طنزی یا حکایتی یا خاطرهای یا فحشی.
صحبتهای منوچهر صفرزاده را پیاده میکنی و بعد خلاصه میکنی و بعد ویراستاری و بعد مؤدبانه میشوریش، تمام لطف آن را میچلانی و حیف میکنی. اما چارهای جز این نیست. او واقعاً یک نقال است و پردهخوان. شاید آخرین آنها. گاهی تند مزاج و پرخاشگر، گاهی شوخطبع و بذلهگو و مهربان. عاشق دختر و نوه و همسر شاعرش که به قهر روزگار از او دور افتاده است. اهل مطالعه است و کنکاش در تاریخ هنر و بسیار علاقهمند به موسیقی و شعر. از شاخهای به شاخهی دیگر میپرد و از خاطرهای به خاطرهی دیگر میرسید. به همین خاطر مجموعهی صحبتها مانند نقاشیهایش جریان سیال ذهنی است مملو از خاطرهها و عقاید و اشعار و … درست است که کمتر در مورد کارهایش صحبت کرد. اما فکر میکنم با خواندن زندگی و شنیدن حرفهایش کارهایش را هم بهتر میفهمیم. / ایمان افسریان
جهت مطالعهی مقالاتِ این فصل، به بخش «مقالات مرتبط در فصلنامه»، در انتهای این صفحه مراجعه کنید.