
معرفی مقاله:
غزاله هدایت دراین مقاله به توصیف نقاشیهای الهه حیدری پرداخته است. به اعتقاد او در این جهان که احساساتمان به کلمات تقلیل یافتهاند و تصاویر به مفاهیم کاسته شدهاند، الهه حیدری با رنگهای بیرنگاش جهان ما را معنایی میدهد. او چیزها را با رنگها و فرمهای از پسِ آن میسازد، بیآنکه سودای فهم تازهای از آنها را در سر داشته باشد. او با این بیقصدی و بینیتی، راه یافتن به هر فضایی را برایمان دلپذیر میکند. و این چیزیست که من به آن حظ بصر میگویم. آنچه این روزها جایش خالیست.
بخشی از متن:
در تمام کارهای الهه حیدری بیرنگی نقش پررنگی بازی میکند. چه آنجا که آبیها، صورتها یا صورتکها را ساختهاند، چه آنجا که سفیدی، آدمها و صندلیها را کنار هم یا دور از هم نشانده است. رنگها روی هم مینشینند تا چیزها و سرانجام احساساتمان، روی هم انباشته شوند. انباشت رنگهای غلیظ، با ابزار خشک و خشن کاردک، سنگین میشوند تا فرمهایی بسازند که به غایت سبکاند. او رنگها را میتراشد یا کنار میزند تا نفس بکشد. ردپای این کنار زدن و کناره گرفتن را میتوان در مجموعههای اولیهی هنرمند (آب مرکبها/۱۳۷۶) هم پیدا کرد. ولی به گمانم حد اعلای آن در دو مجموعهی نسبتاً اخیر (آدمها و صندلیها/۱۳۸۶ و میزها و صندلیها/۱۳۸۹) به چشم میآید. او نقاش/ پیکره تراش است که سر و دست و گردن آدمها، پایه و دستهی صندلیها و میزها را آن قدر میتراشد تا فقط خطوط باریک و نحیفی از آنها باقی بماند. انگار با یک قدم بیشتر یا به تلنگری، همهیمیزها وصندلیها در هم میشکنند و همهی آدمها فرو میریزند. تزلزل و شکنندهگی، جانِ این کارها میشود. تراشیدن و پاک کردنِ وسواسگونهی این فرمها تا به این اندازه ـ نه بیشتر و نه کمترـ تمام ظرافت کار این هنرمند است. در مجموعهی فیگورها (۱۳۸۴) همه چیز به اندازه کاسته و افزوده میشود؛ چشمها به نگاه رسیدهاند، موها به خطی کفایت میکنند و حرکت سر و گردن به مویی بسته است.آنچه باقی میماند نگاه ماتم زدهی آدمهاست به ما. هر کدام با حالتی در خود مانده ما را نگاه میکنند. پاک شدن لبها و یا آدمهای از پیش بیلب، ما را یا آنها را بیشتر خیره نگه میدارد. خیرهگی و در خود ماندن و به آنی در هم ریختن، همهی آن حسیست که با این آدمها به سراغمان میآید. درآدمها و صندلیها (۱۳۸۶) این بهت و فروخوردهگی جای خود را به تنهایی میدهد.صندلیهای خالی، آدمهای رو به رو یا کنار هم را پر میکنند. پایهها و پاها به هم تکیه دادهاند تا مأمن هم باشند. اگر هر کدام کمی، فقط کمی به راست یا چپ کشیده شوند، همان تکیهگاه نحیف و شکننده هم، در هم میریزد.
صندلیها و میزها (۱۳۸۹) جشنیست پایان یافته یا اصلاً به پا نشده. با کمی رنگ یا خطوط بیشتر همهی سور و سات نقاشانه به هم میریزد. او میداند چگونه این خلوت را برای ما و مهمتر از آن برای خود نگه دارد. موسیقی این میهمانی هم صدای قیژقیژ پایههای میزها و صندلیهاست. و انگار همهی آلات و ادوات این موسیقی ناکوک است اما رنگ و خط و سایهها، آن را کوک میکند. غیاب آدمها، سکوت و سکون دلنشین این موسیقیست.
از این جهت مجموعهی میز و صندلیها برایم جایی دیگر نشسته است.
در مجموعهی آخر (۱۳۹۲)، همه چیز با ترس و لرز به دنبال جای امن خود میگردد. انگشتها لرزان به سمت لیوان میروند تا لیوان آرام بگیرد، دست جای خود را گوشهای از میز پیدا کرده است و پا، درست سر جای خود پشت یا زیر میز پنهان شده است و انگار با همین مرز مشخص پا و میز، و انحنای تن و میز میتوان از هر سو به این کار نگاه کرد؛ و شاید از این جهت دوست داشتم در این کار سایهها کم رنگ می شدند و یا پشت دستها وپاها پنهان، تا فقط از زاویهای مشخص به آن نگاه نکنم و این بار من هم در حرکت باشم. …