معرفی مقاله:
در بخشی از پروندهی نقاشی این شماره به هنر دههی ۷۷ به بعد پرداختهایم و از هنرمندان این حوزه خواستهایم تا خود دربارهی هنر این دهه برایمان بنویسند؛ هنرمندانی همچون وحید حکیم، الهه حیدری، بهنام کامرانی، داریوش حسینی، پویا آریانپور، ژینوس تقیزاده، امید مشکسار، افشین پیرهاشمی، مهرداد ختایی، شهروز نظری، جواد مدرسی، غزاله هدایت، مهدی فرهادیان، امیرعلی قاسمی، بکتاش سارنگجوانبخت و باربد گلشیری.
بخشی از متن:
پویا آریانپور
در بحث پیشنهادی تغییر نسلها و تفاوت زبانی آنها، كوتاه ایدهام را بیان میكنم.
ـ تغیر دورهها را تدریجی میبینم. تندتر از سالهای پیشین شتاب گرفته است. شتابی كه برخواسته از دگرگونی نهادین جامعه جهانی است. تغییرات بنیادین نظامهای جهانی در ۲۰ساله اخیر خواسته یا ناخواسته مَنظرِ نوینی را برای جامعه جهانی به همراه داشته است. پیشتر شاهد دو قطبی بودنِ قدرت در نظامِ حكومتی جهان بودیم، قدرتی كه برخاسته از نوع اعتقادات، سیاست را جهت میداد. بعدتر یكی از آن دو قدرت فروپاشید و سیاست اجرایی آن نیز در عرصهی بینالمللی كمرنگتر شد و آنچه ماند، اعتقادی در میان كه شاید روزی دیگر، جوری دیگر میبایست … در هرحال دیدیم بسیاری روشنفكران كه در نقد اندیشهی سرمایهداری و ستیز با بردهداری نوین راه را، آرزو را، در حفظ آرمانهای سوسیالیسم میدیدند، بعد از فروپاشی شوروی خود را گم شده دیدند و ریسمان اتصال را از دست دادند و در میان دریایی پرتلاطم یا غرق شدند یا به هر سو رانده شدند. كمتر كسی را دیدم كه بر اصول خود معتقد ماند و راه گذشته در پیش گرفت.
علاوه بر دگرگونیهای جهانی ما همزمان شاهد بحرانهای داخلی ایران نیز هستیم. انقلاب ۵۷، تغییرات ساختاری ـ اجتماعی و سیاسی مربوط به آن. آرمان های اولیه و تغییر شكل مسیر به نظام دینی، همگی نقش در شكلگیری آن نسل دارد.
آنچه بیشتر شاهدیم نافرجامی ایدهآلهای نسل آن دوره است در نابلدی بازی جهانی یا در عدم موفقیت فرضیهها و خاستگاههای انقلابی.
باربد گلشیری:
به موفقیت و پیشرفت در هنر اعتقادی ندارم. اصولاً گمان نمیکنم که در تاریخ هنر پیشرفتنی در کار باشد، یا بهتر شدنی. از سال ۷۷ هنر ایران تغییری کرد، نمیگویم پیشرفت کرد. تصوّر میکنم که موزهی هنرهای معاصرِ آن سالها برای ما همان نقشی را بازی میکرد که دولت اصلاحات برای فرهنگ مملکت.
تحصیلات من هیچ ربط مستقیمی به کاری که میکنم ندارد. درگیر مسائلی بودم که به طرز حیرت انگیزی با کاری که در کلاسهای عملی میکردم فاصله داشت. درواقع از آکادمی بیشتر یادگرفتم که چه نکنم. بیش و کم هرچه آموختهام در خلوت بوده. بسیاری از هم نسلان من که معتقد بودند خواندن نظریه و سیاسی بودن برای معصومیت هنری شان خطرناک است، ثمرهی همین آکادمیاند. نمیگویم که استادان ما و نسل پیش از ما سیاسی نبودند، شاید حتی همه شان به نوعی سیاسی بودند، سیاست مسئلهشان بود، اما در نزد بسیاریشان هنر و سیاست با هم تلاقی نمیکردند، مگر در شکل پروپاگاند. هنر لزوماً نباید ایضاحی باشد و قادر است جهان ممکنی به موازات جهان بالفعلِ ما برسازد، جهانی نیمه خودآیین، جهانی که هم از جهان بالفعل چیزهایی وام گرفته و هم قوانین مختص به خودش را دارد، قوانین ممکن متنی را. از همین روست که معتقدم در اینستالیشن و پرفُرمنس هنرمند قادر است به قانون گذار تبدیل شود و قوانین جهانش را در برابر قوانین جهان بالفعل بنشاند، به طور کاملاً فیزیکی بدیلهایی برابرمان بگذارد، جهان بالفعل و مشروعیتش را متزلزل کند و در نهایت نشانمان دهد که جهان بالفعل با قوانینش، عقل سلیم، وضع موجود و مشروعیت سیاسی و اجتماعی عمیقاً اعتباریاند. تمام گونههای ادبی و هنری جهانِ ممکن برمیسازند، اما در اینستالیشن و پرفرمنس سوژهها به طریق جسمانی وارد جهان ممکن میشوند و پس بهواقع با فرمانبری و تمرّد مواجه میشوند و بعید نیست که خود را برابر وضع موجود و جهان بالفعل بیابند. در این هنر سوژه لختی در اجتماعی دیگر میزید و از قوانین دیگری تبعیت میکند و اگر تمرّد کند از آن جهان حذف نمیشود. نمیدانم بدبینی من است یا نه، اما شاید برگزارکردن نمایشگاه هنر معنوی برای کند کردن تیغ این هنر بود تا هنرمندان به ضمیر خویش چشم بدوزند و به درون شرقی بی پیرایه شان اکتفا کنند تا آلودگیای بر الواح سفیدشان ننشیند، شاید دیگران را نیالایند.