الهه حیدری-۱۳۹۱

احساس سبکی بعد از شنیدن خبر بد / گفت‌وگوی صغرا زارع و ایمان‌ افسریان با الهه حیدری

بخشی از متن:

ایمان افسریان: از دوره‌ی نوجوانی‌تان بگویید و شرایط زندگی خانواده و یا هر چیزی که فکر می‌کنیدبعدهادر شکل‌گیری  شخصیت حرفه‌ای‌تان مؤثر شد.

الهه حیدری: رشته تحصیلی من هنر نبود. به هنر اصلاً فکرهم نمی‌کردم. در کنکور هم دوست نداشتم شرکت بکنم. تابستان پایان جنگ بود و من به طور اتفاقی با مدرسه هنر و ادبیات صدا و سیما آشنا شدم و در کلاس طراحی و نقاشی ثبت‌نام کردم. شانس من این بود که در کلاس‌های خانم زارع  شرکت کردم که نگاه من به هنر را به کلی تغییر داد.

افسریان: چطور نگاهت را عوض کرد؟

حیدری: فکر می کنم ۱۵ ـ۱۶ نفر شاگرد حدود  ۱۸ تا ۲۰ ساله بودیم که با انگیزه‌های متفاوتی در این کلاس ها شرکت می‌کردیم . خانم زارع کلاسش را با روال متفاوتی شروع کرد. با تشویق او عضو کتابخانه موزه هنرهای معاصر شدیم. روزهای آخر هفته برنامه‌ی مشخصی برای تماشای کتاب‌های نقاشی، آنالیز و گفتگو راجع به تاریخ هنر و زندگی نقاشان داشتیم. رفته‌رفته شور و شوقی در ما زبانه کشید که‌ با پیشنهاد و تشویق او انگیزه‌ی دیدن و تمرکز روی محیط اطرافمان حالت‌های روزمره مردم و کشف ارتباط همه اینها  با هم شد. صبح خیلی زود برای طراحی از مردم به جاهای عمومی مثل پارک‌ها خیابان‌ها درمانگاه‌ها و … می‌رفتم. این فکر می‌کنم یکی از بهترین دوره‌های زندگی من بود.

صغرا زارع: چند نفری از آن جمع خیلی بیشتر جذب کلاس شدند.  من رفقای جوان‌تری پیدا کرده بودم تا در آن سال های سخت بعد از جنگ، سال‌های سرخوردگی و ترس و انزوای از محیط تجربه‌ی مشترکی را با هم شروع کنیم. نبود فضاهای بحث و گفتگو و کمبود و نارسایی‌های فرهنگی آن دوره موانع زیادی ایجاد می‌کرد. با این حال سعی می‌کردیم با نگاهی فارغ از این تأثیرات درباره موضوع مشترکمان یعنی نقاشی با محیط پیرامونمان رابطه ای برقرار کنیم.

حیدری: جلسه اول قرار بود برای آشنایی هرکس کاری به کلاس بیاورد. من یک نقاشی از جایی کپی کرده بودم که فکر می کردم خیلی هم خوب است. کارم را به دیوار زدم و بچه ها هم خیلی تشویقم کردند. خانم زارع که آمد رفت سراغ کار من و گفت:« این کار کیه؟» من با خوشحالی گفتم: «من»گفت: اگر می‌خواهی این جوری کار کنی همین الان از این کلاس برو بیرون. این جوری کار کردن که اصلاً هنر نیست. هیچ کلاس راحتی نبود. خانم زارع با کسی شوخی نداشت. به این ترتیب علامت سؤال بزرگی برای ما درست کرد. من از خودم می پرسیدم: « اگر این هنر نیست پس چی هست؟!» با همین انگیزه شروع به مطالعه و دیدن کتاب‌ها کردم.

افسریان: می‌شد هم که همان جا دل زده بشوی، ولی انگار تو لج کردی.

حیدری: خُب بله؛ این هم خصوصیت من است.

زارع: به نکته درستی اشاره کردی. در همان شروع فهمیدم الهه از جهتی شبیه به خودم‌ست. مثل این بود که حریفی پیدا کرده ام که باید بیاورمش توی میدان و ببینم تا کجا می توانیم پیش برویم.

افسریان: شاید الهه هم همین حریف را می‌خواسته وگرنه این برخورد در کار آموزشی می‌تواند خطرناک هم باشد. معمولاً معلم‌ها از تشویق و حمایت و راهنمایی شروع می‌کنند. ولی خود الهه هم انگار به این برخورد شما احتیاج داشته است.

حیدری: همین‌طور بود. در بین موضوعاتی که در کلاس مطرح می‌شد ما اسم سزان و براک را خیلی می شنیدیم و می فهمیدیم که معلم‌مان اینها را دوست دارد. من این اسم‌ها را در کتابخانه دنبال می‌کردم. چیزی راجع به آنها نمی‌دانستم. …

سبد خرید ۰ محصول