بخشی از متن:
وقتی میخواهیم هنر سرزمینی را بر مبنای شهرها و مناطقش صورتبندی کنیم، پیشفرض ما معمولاً، خصلتهای متمایز و البته مشترکیست که میتواند این شهرها را به عنوان یک سرزمین کنار هم قرار دهد؛ اما با متنهایی مستقل. در واقع قائل به تفاوتهای کمی و کیفی در میدانهای تأثیر و تأثر بر هر یک از آن فضاها، و متعاقب آن تفاوت در ضرورتها و امکانها هستیم؛ (هرچند حداقلی) که در نهایت منجر به تفاوتهایی در سنخ تخیل، ذائقه و دستاوردهای آنها شده است (و قطعاً اشتراکاتی).
در مورد ایران، از جمله این نیروها مختصات جغرافیایی و اقلیمی است که زمینهساز تمایزاتی بوده، به طوری که سیر تحولات و سمتوسوی بسیاری از پدیدارها و خصلتهای تاریخی در شهرهای مختلف را بر بستر آن میتوان فهم و تشریح کرد. در واقع منظور نسبتی است که به شکل تاریخی میان موقعیت مکانی و جغرافیایی، اقلیم و منابع طبیعی، با ضرورتها و نیازهای اولیه و حیاتی یک اجتماع انسانی برقرار میشود، یعنی با مواد اولیهی زیست و بقا، پیشه، امنیت، توان دفاعی و گسترهی روابط آنها. نسبت و رابطهای که زمینهساز شکلگیری، دوام و استمرار خصلتها، دستاوردهای فنی و زیباشناسانهای میشود که، یک بلاد انسجام فرهنگی خود را حول آن فهم میکند. بهویژه تأثیری که مختصات جغرافیایی به شکل مشخص بر سیر تحولات و تداخلات زبانی، دینی و منشهای یک زیست جهان میتواند داشته باشد، که نیروهایی تعیینکننده در تجلیات فرهنگی و هنری یک خطه هستند.
این گزاره سرآغاز گفتاری تئوریک، حول ترم جغرافیای سیاسی نیست، بلکه بناست مقدمهای باشد برای ورود به موضوع هنر شهرهای ایران. موضوعی که خواه ناخواه، از سر ناسازگاری با گفتمان هنر پایتخت و ارزشها و معیارهای یکسانساز آن، و یا در تلاش برای خوانشی بیرون از سیطرهی دوگانهی مرکزـپیرامون، میخواهد فهمی تاریخی از سیر تحولات یک جامعه به دست دهد.
و اما در میان شهرهای ایران، بپردازیم به هنر در کاشان، که این متن معطوف به آن است.
روی به کاشان
پیش از ورود به کاشان باید به سه مسئله اشاره کنم:
مسئلهی نخست آنکه، جستجو و فهم سنتها و روندهایی که در شکلدادن فضای ذهنی و عینی مردمان نقش داشته، یعنی آنچه در دوران معاصر ذائقه و سلیقه خوانده میشود، اولویت متن است. در واقع آنچه که از یکطرف در فرم محصولات و از طرف دیگر در شکل مناسبات اقتصادی یک جغرافیا در دورههای زمانی قابل تشخیص و ردیابی است. از این جهت پرداختن به نامآوران اهل کاشان، مخصوصاً طی این ۳۰۰ سال، (کسانی همچون رضا عباسی کاشی، معین مصور کاشی، مزینالدوله، صنیعالملک، کمالالملک و…)، قطعاً نمیتواند ما را به آن خوانش انضمامی که در پی آن هستیم برساند؛ بهخصوص آنجا که عامل شکلگیری سنتی فرهنگی و هنری، در فضای این شهر نبودهاند. بر این اساس (ضمن اشاره به نامها و شخصیتها به ضرورت کلام)، متن از تبدیل شدن به موزهی مشاهیر حذر دارد.
مسئلهی دوم به اشتراکات و شباهتها مربوط میشود. قسمتی از آنچه در مورد هنر در کاشان به آن اشاره خواهد شد، مخصوصاً طی ۳۰۰ سال اخیر، پرواضح است که به بخشی از تحولات کلی جاری در کشور و بهخصوص دو پایتخت اخیر مربوط خواهد بود. روندهای تا حدی مشترک بین اقلیمهای مشابه، که البته اشاره به آنها و یافتن تمایزات جزئی مترتب بر آنها، برای درک یک دوران ضروریست.
نکتهی پایانی، محدودهی جغرافیایی است. وقتی میگوییم کاشان، فراتر از محدوده شهرستانِ فعلی کاشان، از منطقهای فرهنگی سخن میگوییم که از یک طرف ابیانه، نطنز، قهرود و اردستان، و از طرف دیگر، جوشفان قالی، مشهد اردهال، نراق، آران و بیدگل را دربرمیگیرد. گسترهای که در طول تاریخ چند سدهی اخیر ضمن داشتن ویژگیهای متمایز، حول جاذبه و امکانهای شهر کاشان شکل گرفته و شناخته میشوند. کما اینکه به واسطهی محصولات فرهنگی و هنری، میتوان اشتراکهای موجود در سنخ تخیل و مبانی عینی و فنی این یکپارچگی را تشخیص داد.
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.