
هنر معاصر ایران
درک تاریخی و فهم زمینهها و خاستگاهها را باید از عوامل اصلی شناخت هر پدیدهای دانست. به این معنا که بدانیم آنچه امروزه به معنای هنر معاصر ایران میشناسیم حاصل تلاش و پویاییِ جریانهاییست که سرآغازِ آن به حدود ۱۵۰ سال پیش میرسد؛ و شناخت و سنجش و نقد وضعیت اکنونِ هنر بدون نگاه به گذشته و سیر آن در این زمان و مسیر ممکن نمیشود. هرچند مقصود ما از نگاه به گذشته به معنای بازسازی رویدادها و وقایع به توالی تاریخی نیست، بلکه با داشتن نگاهی انتقادی در بازخوانی تاریخ معاصرمان، و بازآرایی جریانها در بستری وسیعتر، امکانهایی را برای سنجش وضعیت حال و شناخت بنبستها و انسدادهای تاریخی ایجاد کنیم.
در شمارهها و مقالات گوناگون همواره تلاش کردهایم به مفهوم هنر معاصر ایران و مصداقها و هنرمندان معاصر بپردازیم. در مقالهای چون «چرا ما نمیتوانیم هنر معاصر داشته باشیم؟» در شمارهی ۶۳، ایمان افسریان تلاش میکند وضعیت واقعی هنر معاصر ایران را در تقابل با جریانهای هنری که از غرب وارد ایران شدهاند، تشریح کند. اگر موقعیت هنر ایران را در همراهی با جریانهای جهانی بررسی کنیم، متوجه میشویم که هنرمندان ایرانی همواره در مسیر تازهترینها قرار گرفتهاند. مدرنیسم را پذیرفته و هنر مدرن خلق کردهاند، با ورود پستمدرنیسم، پستمدرن شدهاند و در عصر فعلی به هنر معاصر گرایش پیدا کردهاند.
محمد منصورهاشمی در مقالهی «هویت ایرانی، هویت جهانی» به بررسی جایگاه هنر معاصر ایران در مقیاس جهانی میپردازد. برای معرفی این موقعیت، نویسنده دو هنرمند شاخص معاصر ایران را که از نظر شهرت جهانی متفاوت هستند، انتخاب میکند. بهمن محصص و حسین زندهرودی دو هنرمندی هستند که نویسنده آنها را برگزیده و عملکرد آنها را قیاس میکند. چگونه آثار زندهرودی همچون امری اگزوتیک توجه جهان غرب را به خود جلب میکند و محصص با همه تواناییها در عرصهی جهانی چندان شناخته نمیشود؟
و یا در شمارهی ۶۷ سعی کردیم مناطق مختلف آگاهی فرهنگیمان را که به نحوی شایسته در چشمانداز هنر معاصرمان مجسم شدهاند، نشان دهیم. مناطقی که گویی هنرمندان معاصر ایران بیشترین رفتوآمد را در آنها داشتهاند. بهرهی بیشتر و بهتری از آن بردهاند. برخی از این مناطق پیشتر شناخته شدهاند، مانند «سنت»، «سوژه/فرد» و «شهر». و برخی دیگر لایههای درونیتر هنر ما را شکل میدهند. مانند مفهوم «صحنهی نمایش» یا «مجاز جزء به کل». «شاعرانگی» از اساسیترین وضعیتهای روحی ماست و محرک برخی از موفقترین آثار هنر معاصر ایران بوده است.
کارکرد اصلی تئوری هنر، ممکن ساختن اندیشیدن به هنر است و تاریخ هنر لازمش دارد. برای نوشتن تاریخ، باید زبانی برای حرف زدن دربارهاش داشت. باوند بهپور در این مقاله ضرورت ثبت تاریخ هنر معاصر ایران را یادآوری میکند. زیرا باوند بهپور معتقد است با ثبت تئوری و تاریخ میشود کاستیها را دید و در مورد آن سؤالهای بهتری مطرح کرد. در مقام مقایسه اما هنر معاصر، موزهها و گالریهای ایرانی در نسبت با دنیا در کجا قرار دارند؟
البته باید در نظر داشت هنر معاصر ایران از سال ۷۷ به بعد و تا زمان حاضر تحولی اساسی را تجربه کرده است. نخست افزایش تصاعدی نقشآفرینان این عرصه، به این معنی که از یکسو تعداد دانشجویان هنر، مراکز آموزشی، نگارخانهها، مجموعهدارها، نشریات و مجلههای هنری ظرف مدت کوتاهی افزایش یافته است. از سوی دیگر مشاغل تازهای چون نمایشگاهگردانی و واسطهگری جای خود را در جامعه هنری باز کردهاند.