معرفی مقاله:
جاسم غضبانپور حدود چهل سال است که عکاسی میکند، از ده سالگی تا امروز. حاصل این گشتوگذار چهلساله، به تصویر کشیدن آن چیزیست که بر او و مهمتر از آن بر همهی ما گذشته است. او تاریخ عمدتاً تلخ معاصر ما را پیش رویمان میگذارد. تلاش میکند به حافظهی ما شکل دهد. تعهدش نه به سیاست که به خودش است. با دوربین میبیند و مدام مشق مینویسد.
«گل کاغذیهایی که نسوختند» عنوان گفتوگوی غزاله هدایت و مهران مهاجر با جاسم غضبانپور عکاس جنگ است. عکسهای جاسم غضبانپور از خرمشهر در اواسط دهه ۶۰ بخش مهمی از عکاسی جنگ در جنگ تحمیلی هشت سالهی ایران و عراق است. دههی ۶۰ دوران طلایی عکاسی مستند ایران بود. بسیاری از مردم کشورهای غربی، از خلال اخبار مربوط به انقلاب و جنگ در روزنامهها و مجلات بین المللی آن سالها بود که با عکاسی ایران و نامهای موفق و چهرههای جهانی آن آشنا شدند. در کنار این گروه از عکاسان خبری، جوانان بسیاری نیز لابلای نیروهای داوطلب مردمی، به صورت آماتور و بر اساس انگیزههای شخصی و اعتقادی جذب عکاسی شدند.
.
برای اطلاعات بیشتر دربارهی جاسم غضبانپور مقالهی «الف و یای زندگی در عکس- یادگارهای جاسم غضبانپور» را مطالعه کنید.
.
بخشی از گفتوگو:
غزاله هدایت:کارهای شما را که در ذهنم مرور میکنم به سه دسته بر میخورم: دستهی اول کارهای مستند اجتماعی مثل جنگ و زلزلهی رودبار و زلزلهی بم و پس لرزههای عاطفی آنها، دستهی دوم که انگار مربوط به امرار معاش شما هستند مثل عکاسی معماری، پروژهی زندگی جدید کالبد قدیم، یا عکاسی هوایی از سراسر ایران و بعد هم پروژهی بزرگ شکوه ایران. و دستهی سوم که با تسامح به آن عکاسی هنری میگویم. مراد ما از این گفتوگو تأمل و تمرکز بر دستهی اول است. چه شد که به سراغ عکاسی رفتید یا عکاسی چه طور به سمت شما آمد، نوعی تعهد به انقلاب و جنگ و باورهایتان شما را به عکاسی کشاند یا عکاسی پیش از این با شما دمخور بود؟
جاسم غضبانپور: «عراقیها شهر را صاف کردند و تنها از روی کف کاشیها میشد خانهها را شناسایی کرد.» جنگ در خرمشهر خیلی زودتر از تاریخ رسمیاش شروع شد. مهر ۵۹ تاریخیست که مهرآباد را زدند. اما در خرمشهر آغاز جنگ برای ما همان ۵۷ بود. برای ما انقلاب و جنگ از هم جدا نبودند. عکاسی برای من ارتباطی با انقلاب و جنگ نداشته و ندارد. من اول عاشق عکاسی شدم و بعد داستان شروع شد. از پیش از انقلاب مستند اجتماعی کار میکردم. از کودکی رشتههای مختلف هنر مثل خطاطی و نقاشی را تجربه کردم
باب عکاسی از آنجا برایم باز شد که سال سوم ابتدایی یک آلبوم عکس خالی هدیه گرفتم. در بیمارستان بودم و عزیزی به جای کمپوت و شیرینی یک آلبوم به من هدیه داد. این هدیه به خاطر بیماریای بود که تقریباًیک دهه با آن درگیر بودم. زمانی که از بیمارستان مرخص شدم فکر کردم باید آلبوم را پر کنم. شروع کردم به پیدا کردن عکس و عکاسی. حدود دو سال هر روز باید آمپول میزدم و از قضا از جلوی یک عکاسخانه رد میشدم.
از سوم ابتدایی تا پنجم ابتدایی هر روز پشت ویترین آن میایستادم و دوربین۲هایش را نگاه میکردم. همان نه سالگی پدرم را واداشتم تا یک دوربین پلاستیکی ابتدایی و دو حلقه فیلم۱۲۰ برایم بخرد. حدود ده تومان بود. در تعطیلات نوروز که به روستای خودمان رفته بودیم، از محلیها عکاسی کردم. هر عکسی که میگرفتم از داخل دوربین در میآوردم و جلوی نور میگرفتم تا ببینم چه کردم و طبیعتاً هیچ چیزی نبود! نگاتیوها را برای ظهور بردم به عکاسی، همهشان سوخته بود. صاحب عکاسخانه به من یاد داد چه طور فیلم را داخل دوربین بگذارم و تازه فهمیدم که درِ دوربین را نباید باز کرد. و شد شروع کار من که البته خیلی هم برایم ارضا کننده نبود. آن عکاسی، فروشندهی بهترین تجهیزات عکاسی در ایران و آبادان بود و بعدها فهمیدم، آنجا پاتوق عکاسان مطرح خرمشهر و آبادان بوده است؛ مثل ابراهیم هاشمی و کاویانی و چند نفر دیگر.