معرفی مقاله:
شهریار توکلی، عکاس ایرانی، در این یادداشت به مرور خاطراتی از کاوه گلستان میپردازد؛ همان کاوه گلستان که «همیشه دلش میخواست ساده و صریح و بیاغراق حرف بزند.» از شیوهی خاص گلستان در معلمی کردن میگوید و از اهمیتی که از عمق جانِ پرتبوتاباش، برای عکاسی خبری و عکاسی مستند قائل بود.
.
بخشی از مقاله:
یکهو در می آمد که :«توکلی، یه کاری کردم میخ میخ!» و بعد مینشست و توضیح میداد که در این چند وقت که ناپدید بوده و اغلب نمیشد پیدایش کرد، چه کارها کرده… از سختیهای کار حرف میزد و از تمهیداتش. از کلک زدنها و راههای قانونی و غیرقانونی کلاه گذاشتن و راه پیدا کردن و نفوذ کردن. گرم و مؤكد و با حوصله تمام، داستانهائی را تعریف میکرد که در روایت معمول زبان من و تو، از حال میافتاد و یخ میکرد و میماسید.
«کاوه گلستان خاطرهساز بود»
چندان به عکس و فیلم و محصولی که بدست میآمد دل نمیبست. بیشتر میخواست با خودش امتحان کنید که آیا میشود به این جای بخصوص راه پیدا کرد و چیز ندیدهای را از درون مجموعهای مخفی بیرون آورد و نشان داد یا نه؟ عکاسی برایش صرفا عکس نبود. فرآیند بود. طی مسیر بود. کل ماجرا و قصه پس و پشت راهیابی و دستیابی به موضوع، بخش جدانشدنی عکاسی او بود. ماجراجوئی در این کار، انگیزه راه افتادنش میشد.
مثل هر سرکردهی عکاسی مستند و عکاسی خبری دیگری، قصه های زیادی برای تعریفکردن داشت. قصههای شکلگیری هر عکس و حوادث پیرامونش… كل ترم کلاسی او به همین چیزها میگذشت . به این که چطور توانسته راهش را در فلان جا میانبر کند و سریعتر به نتیجه برسد و چطور ما میتوانیم راهمان را میانبر کنیم و سریعتر به نتیجه برسیم… بیآنکه متوجه موقعیت بشوی، آخر ترم میدیدی که در کنار هلدادنهای او، پروژه تقریبا ناممکنی را در سحر و بهتزدگی به پایان رساندهای. استاد بلامنازع تحریک و تهییج بود. عکسهای بچهها کمی که از حد متعارف و معمول کلاسی بهتر میشد، میگفت: «عالیه». کاوه گلستان اهل اغراق بود.