عرصه هنرهای تجسمی همیشه عرصه تنش میان تصاویر، اشیاء، و دستساختهها از یك سو، و تفاسیر، تاریخها، و شیوههای فهمِ زبانی آنها، از سوی دیگر، بوده است. از یك سو هنر، و از سوی دیگر تاریخ هنر، یا به طور كلی متنها و گفتارهایی كه آن «هنر» را معنا میكنند، یا اساساً در وهله اول هنر بودن یا نبودن آن را تعیین میكنند. این موقعیت همواره وجود داشته است، چنانكه در رابطه میان تصویرپردازیهای مسیحی و «متن» و آموزه مسیحیت میبینیم؛ یا در مینیاتورهای ایرانی و شبكه دربار یا ادب و عرفانِ زمانه به عنوان زمینه شكلگیری و فهم این تصاویر. اما در صد سال اخیر این رابطه تغییر كرده است، و به طور مشخص از نیمه دوم قرن بیستم به این سو ابعاد بیسابقهای به خود گرفته است: حالا به نظر میرسد كه ابتدا متنها میآیند، و كنشها گویی ثانویهاند. هنرمند خود پیشاپیش آگاهانه اثر خود را در دل گفتارها و امكانهای خوانشی كارگذاری میكند كه قرار است هویت آن و جایگاهش را تعیین كنند. و خود اثر گاه چیزی بیش از زائده كوچك یا بهانهای برای فعال شدن این شبكه عظیم متنی و معنایی به نظر نمیرسد. اما متنها ــ یا به عبارت دیگر، زمینههای معنا/مشروعیتبخشی به آثار ــ چگونه و كجا تولید میشوند؟
میگویند فرایند جهانیشدن فرهنگها و تاریخهای مختلف را با یكدیگر همزمان كرده است. اما این همزمانی به معنای همسانی نیست. در حقیقت، این شرایط همسانكننده تازه به هر نقطه از این شبكه، یا به عبارت روشنتر به هر كشور و منطقه در نقشه ژئوپلیتیك جهان، جایگاه خاص یا «ناهمسان»ی بخشیده است. به این ترتیب، صدور معنا، متن، و نهایتاً «تاریخ» برای هنر نیز بردارها و جهات خاصی را دنبال میكند. در این شبكه سرتاسری، یكی باید محلی باشد، یكی بینالمللی؛ یكی بومی، یكی جهانوطن؛ یكی پوزیسیون، یكی اپوزیسیون؛ یكی خاص و «فرهنگی»، و دیگری عام و انسانی. الگویی شبكهای جایگزین الگوهای سلسلهمراتبی قدیمی شده است؛ اما در این شبكه هر چیزی ممكن نیست.
بر این پسزمینه كلی، میتوان پرسشهایی مشخصتر را مطرح ساخت: در شرایط تاریخی كنونی، تاریخ هنر چگونه نوشته میشود، و این تاریخ چگونه بر اشكال مختلف كنش هنری تأثیر میگذارد؟ در این میان، نسبت میان «مركز» و «حاشیه» چیست؟ و چه چیزی توجه جدید به حاشیه، اقلیتها، و هر گونه «تفاوت» را موجب شده است؟ این واقعیت كه بخش اعظم دپارتمانهای تاریخ هنر در اروپا و امریكای شمالی واقع است، و در نتیجه تاریخ هنر كشورهای عربی و افریقایی، یا كشورهایی مانند هند، ایران، تركیه، و حتی چین در همین دپارتمانهای غربی نوشته میشود را چگونه باید تفسیر كرد؟ و اینكه میزان موفقیت هنرمندی از كشورهای نامبرده بر مبنای میزان بازتاب یا بازنمایی كار او ــ یا به بیان دقیقتر، بازنمایی «مسائل» كشور او ــ در مراكز هنری جهان شمال سنجیده میشود؟
در این شماره، این پرسشها و پرسشهای دیگری از این دست را به آزمون گذاردهایم، و هنر معاصر چین را نقطه كانونی بحث خود قرار دادهایم ــ كشوری كه در سالهای اخیر به دلائل گوناگون خود را به مركز صحنه جهانی كشانده است، و به همین علت سویههای مختلف آن محل كنجكاوی قرار گرفته و بسیاری از مسائل پیشگفته را با وضوحی خاص در خود به نمایش میگذارد. در ابتدا، در چند مقاله وجوه كلیتر مسئله را میكاویم، و این موقعیت كموبیش مشترك را در رابطه با هنر ایران یا منطقه امریكای جنوبی كه شباهتهای نوعی بسیاری با یكدیگر دارند برمیرسیم. در ادامه، به طور مشخص بحث هنر معاصر چین را طرح میكنیم ــ ابتدا به شكلی كلیتر، و با محوریت پرسش از امكانهای مختلف برای شناخت هنر چین در بستر نحوه تقسیم كنونی قدرتِ فرهنگی در جهان، و در ادامه با تأكید بیشتر بر معرفی و تحلیل برخی جریانها و چهرههای اصلی هنرِ كشوری با بیش از یكپنجم جمعیت جهان و رشد اقتصادی حیرتانگیز.
جهت مطالعهی مقالاتِ این فصل، به بخش «مقالات مرتبط در فصلنامه»، در انتهای این صفحه مراجعه کنید.