معرفی مقاله:
«ما مفاهیمی را به تاریخ و فرهنگمان اطلاق میکنیم که وارونه و جعل مطلق است. چون: دورهبندی تاریخی به صورت رایج. مفهوم سنت. اومانیسم. سکولاریسم. فردیت و غیره که در نهایت به نیهلیسم معاصر تاریخ ایران انجامید. که آنرا «نیستانگاری نابخردی» نامیدهام.»
دادبه در نگارش این جستار از پژوهشهای دکتر جواد طباطبایی دربارهی تاریخ اندیشهی ایران بسیار بهره برده است. او ابتدا مروری بر واقعهی مشروطه دارد و ایجاد نهادهای حکومت قانون در تاریخ ایران. و سپس به نقد جریان روشنفکری در تاریخ ایران از مشروطه به بعد میپردازد. به گمان نگارنده گسست جریان روشنفکری معاصر تاریخ ایران با بنیادهای اندیشهی سنتی و قدمایی و عدم شکلگیری گفتگو یا جدالی میان این دو، «موجب شد که جریان روشنفکری به جای آنکه اصول اندیشه را در بوتهی نقد قرار دهد. تنها با انتقاد از سنتمداران از طرح پرسشهای اساسی غفلت ورزد و تنها جدلی سطحی بر جای ماند».
این گسست منجر به زدوده شدن خاطرهی فرهنگیمان یا از دست دادن عالَم ما شده است. و «هنگامی که ملتی عالمش را از دست میدهد بی ذوق میشود. و جایگزین ذوق او گرایشهای گوناگون و جوربهجور است که نتیجهی استدلالات و رفتارهای ایدئولوژیک اوست. از همین روست که اکنون به جای تجلیِ ذوق در آثار هنری، بیشتر تجلی استدلال ایدئولوژیک مشاهده میشود». دادبه به مقایسهی سیر استمرار و تحول مضامین بنیادی فرهنگی در تاریخ هنر و ادبیات غرب و شرق میپردازد. او صادق هدایت را یگانه هنرمند حقیقی معاصر ایران میداند. و معتقد است نقد این گسست فرهنگی میان امروز و گذشتهمان، عشق به فرهنگ ایران، بنمایهی اصلی آثار او است.
دادبه سپس نقش روشنفکران و ایرانپرستان دورهی قاجار و سپس پهلوی اول جهت تلاش برای تطبیق سیر تحول فرهنگ و هنر ایرانی با این سیر در غرب و در نتیجه وارد کردن انسان ایرانی به تاریخ مغربی را مورد انتقاد قرار میدهد. او بسیاری از جریانها و جنبشهای هنری معاصر ایران همچون انجمن خروس جنگی و سقاخانه را نیز در امتداد همین مسیر نادرست و کجفهمی شالودههای تفکر و فرهنگ سنتی ایرانی میداند.