مقالهی حاضر بند پایانی مقالهای است با عنوان پدیدارشناسی و زیباییشناسی؛ یا چرا هنر اهمیت دارد. عنوان این مقاله هدفِ نویسنده را تا حدودی توضیح میدهد: بررسی اینكه نظرگاه پدیدارشناسانه چگونه میتواند اهمیت هنر و تجربهی هنری و وجه ممیزهی آن از سایر تجارب بشری را به ما نشان دهد. كراول در بخشهای اول مقاله بیان میكند كه پدیدارشناسی از دو چیز اجتناب میكند: ۱. تقلیل هنر به زیبایی یا سرگرمی صرف؛ و ۲. تبدیل آن به تابعی از مفهوم (چنانكه از نظر او هگل كرده است). كراول هنر را شیوهای از دستیابی به حقیقت میداند كه به دیگر شیوهها قابل تقلیل و تبدیل نیست. در این راستا، او به تحلیل دو نمونه میپردازد: اثر معروف دانلد جاد كه مكعبهایی فلزی را به صورت عمودی روی دیوار نشان میدهد؛ و طبیعتبیجانهای موراندی.
این مقاله هم تحلیلی دقیق و قابلبحث از آثار موراندی ارائه میدهد، و هم به خاطر پیوندهای غیرمستقیم خود با مقالهی شاپیرو در مورد هایدگر، امكان تفكر بیشتر در مورد مسائل و مقولات طرحشده در آنها را دامن میزند.
پیشنهاد تماشا: مستند غبار جورجیو موراندی
بخشی از مقاله:
در مورد كار جاد، او میگوید در حالی كه ما در ادراك روزمره به «افق» یا شرایط حاكم بر ادراك (یعنی عمل دیدن) بیتوجهیم، این اثر در واقع «دربارهی» چگونگی سازوكارهای ادراك یك شیء است، و این سازوكارها را به پیش زمینه میآورد و توجه ما را به آنها معطوف میسازد (همانگونه كه تحلیل پدیدارشناسانه با به تعلیق درآوردن پیشفرضهای ما چنین میكند). او پیش از آنكه به كار موراندی برسد، در یك بند به مقالهی سرآغاز كار هنری هایدگر میپردازد، و با این پرسش هایدگری به سراغ آثار موراندی میرود: «شیء چیست؟». از نظر او، در حالی كه تلاش هایدگر در این مقاله و در مقالهای دیگر برای ارائهی پاسخی ایجابی به این پرسش ــ به خاطر ماهیت زبانی و استدلالی فلسفه ــ ناكام میماند، آثار موراندی با اتكا به شیوههایی كه در متن به توضیح آنها میپردازد میتوانند ما را به درك شیئیت یا جوهر شیء هدایت كند ــ و این جایی است كه ما مجدداً اهمیت تجربهی هنری را درمییابیم.
مقولاتی كه هایدگر در سال ۱۹۲۷ در هستی و زمان خویش مطرح ساخت فضایی برای یك جستجوی پدیدارشناسانهی ایجابی در مورد مفهوم شیئیت باقی نمیگذارند و در نتیجه ابزاری برای پاسخ دادن به این پرسش [هایدگر] فراهم نمیسازند كه «شیء از آن حیث كه شیء است، به حقیقت چیست؟» تحلیل ذوات در هستی و زمان كار خود را با این مسئله آغاز میكند كه چگونه اشیاء خود را در افق فعالیتهای روزمرهی ما آشكار میكنند ــ یعنی به عنوان ذواتی كه فهمپذیری آنها برآمده از استفادهی آنهاست ــ و هایدگر استدلال میكند كه این كاربردپذیری (یا به اصطلاح او، «درـ دستـ بودگی») تعریفی از «ذوات “آنگونه كه در خود هستند”» ارائه میكند. به این طریق ما روایتی ایجابی از [مفهوم] ابزار به دست میآوریم، اما اگر ما این پرسش را مطرح كنیم كه اشیاء جدای از افق ابزاریشان چه هستند ــ یعنی پرسش از شیء «از آن حیث كه یك شیء است» ــ هستی و زمان پاسخی برای ما ندارد. [در این چارچوب] طبیعت یا به عنوان مادهای پدیدار میشود كه با استفاده از آن اقلام گوناگون ابزار ساخته میشود، و یا به عنوان فضایی كه با اتكا به فعالیتها [و كاربردهای انسانی] ما طرح و مرز و معنایی به خود میگیرد؛ اما در این میان با اشیاء طبیعی به معنای اخص كلمه ــ یا به طور عامتر، عناصری كه صرفاً خصلتی «فراـ دست» دارند [یعنی رابطهی ما با آنها نه بر مبنای كاربرد انسانیشان، بلكه به شكلی نظری تعریف میشود] ــ صرفاً به گونهای سلبی برخورد میشود. در نهایت آنها چیزی نیستند جز ضمیمهی پروژهی علوم طبیعی، كه هایدگر آن را به عنوان «وظیفهی مشروع درك امور فرادست با فهمناپذیری بنیادینشان» تعریف میكند.