«روح عینیتخواه و برونگرای جدید برلین به طور قطع ضد روح رمانتیسم است: تحرک در مقابل ریشه داشتن؛ سرد بودن در مقابل گرم بودن؛ فراموش کردن در مقابل به یاد آوردن؛ تفرق در مقابل تجمع؛ شفاف بودن و بیپردگی در مقابل مبهم بودن و پردهپوشی؛ روشن بودن در مقابل تاریک بودن؛ وضوح بیابهام در مقابل هوای گرگ و میش.»
متن حاضر دربارهی زمینههای سیاسی و اجتماعی ظهور جریان عینیت نو در هنر آلمان پساجنگ است. به گمان نویسنده، خیال پردازیهای جریان «عینیت نو» دربارهی پویایی و تحرک دائمی، تابع نگرانی وسواسگونه دربارهی نشناختن مقتضیات زمان بود. «این جریان فکری، با آن سبک متافیزیکی سرد و عاری از احساسش، همه چیز را در ضرورت «حضور ذهن» خلاصه میکرد. یگانه معیار و ملاک ارزش برای آن، «عقب نماندن از قافلهی زمان بود.»
او با ارجاع به ایدهها و آراء متفکران و فیلسوفان معاصر آلمانی نظیر هایدگر، ماکس وبر، بنیامین، بلوخ، برشت، هلموت لتن، گوتفرید بن، اسوالد اشپنگلر، کارل اشمیت، ارنست یونگر و کیرکگور، و ارجاعات مکرر به نقل قولهایی از آنها، در پی ترسیم کردن مختصات فلسفی، اجتماعی و سیاسی آلمان در نیمهی نخست قرن بیستم است. هدف او از ترسیم ای مختصات، روشن کردن نسبت میان رمانتیسم و سیاست در آلمان پساجنگ و نمود آن در فلسفه و زیباییشناسی آلمان در این دوره است.
بخشی از مقاله:
روح عینیتخواه و برونگرای جدید برلین به طور قطع ضد روح رمانتیسم است: تحرک در مقابل ریشه داشتن؛ سرد بودن در مقابل گرم بودن؛ فراموش کردن در مقابل به یاد آوردن؛ تفرق در مقابل تجمع؛ شفاف بودن و بیپردگی در مقابل مبهم بودن و پردهپوشی؛ روشن بودن در مقابل تاریک بودن؛ وضوحِ بیابهام در مقابل هوای گرگ و میش. برتولت برشت، ستارهی پرفروغ صحنهی روشنفکری آلمان جدید، کتابی منتشر میکند با عنوان راهنمایی برای آنان که در شهرها زندگی میکنند که، با وام گرفتن تعبیری از هلموت لِتِن (Lethen)، در آن میتوان گفت «قوانین رفتارهای سرد» برای سامان دادن به واقعیت اجتماعیِ جدید آلمان ارائه میشود:
فاصلهتان را حفظ کنید، محل زندگیتان را موقت بدانید، بدگمان باشید، در مصرف واژههاتان امساک کنید، قولی به کسی ندهید، گیر نیفتید، خونسرد و بیتفاوت باشید، سیگارتان خاموش نشود. «باران که میبارد، بروید به هر خانهای که شد و در آن بنشینید روی هر صندلی که شد/ ولی مدت طولانی ننشینید». و مهمتر از همه، این اندرز مکرر میشود: «ردّ پایتان را بپوشانید».
اصل فکر این است که باید سرد بود و در عمل خونسردی را حفظ کرد و اسیر توهّم نشد. گوتفرید بن (Gottfried Benn) در ۱۹۳۰ مینویسد: «دیگر تقدیری در کار نیست. الاهگان سرنوشت مدیران شرکتهای بیمه شدهاند. رودخانهی آخرون [در جهان مردگان] مرکز پرورش مارماهی شده است. و کسانی که در افتتاحیهی نمایشگاههای لوازم بهداشتی وقت تلف میکنند ــ با احساسات عمیق و بهرهمند از همدردی همگان ــ اعتقاد جهان باستان به وجود چیزی ترسناک در نهاد انسان را معنا و مفهومی عادی و روزمره بخشیدهاند. درست به همان ترتیب که آبراهههای آلمان در جامههایی از همه رنگ جاریاند».
با این همه، این لحنها و سبکهای جدید دولت مستعجل بودند. خود گوتفرید بن بدون هیچ توهّمی میدانست که رفع توهّم دیری نخواهد پایید. او مینویسد، آدمها در این «فصل نوین تاریخ ادبیات» به هیچ وجه نمیتوانند شعر خطاب به ماه گوته را درک کنند ــ «اینک باز روشنای دلپسند تو/ پر میکند فضای بیشه و ماهور را». اما شاید این حال باز در فصل بعد تغییر کند.
کشف و وصف ویژگیهای «لحظه»ی [تصمیم] به دست هایدگر نشانهی آگاهی از بحرانی است که دیگر بار در واپسین مرحلهی حیات جمهوری وایمار شدید و شدیدتر میشود. شیوهی غالب در تشخیص بیماری زمانه حقیقت تاریخ را نه در پیوستگی زمان خطی بلکه در شکافها و گسستگیها میجوید. ردّ پاهای ارنست بلوخ، خیابان یک طرفهی والتر بنیامین، و دل ماجراجوی ارنست یونگر نمونههایی از این شیوهاند.
دربارهی تاریخ هنر بخوانید.