این مقاله به قلم ریچارد کرنی Richard Kearney در ارتباط با نمایشگاهی در موزهی دُکوردووا در لینکلن ماساچوست است. نمایشگاه با عنوان وحشتها و عجایب: هیولاها در هنر معاصر با نگاه بر واقعهی یازده سپتامبر ۲۰۰۱ است. واقعهای که شاهد گرایشی آزاردهنده به فرضیهی دوگانهانگارانهای هستیم. فرضیه ای که جهان را به شکلی تفرقهجویانه به شرق و غرب تقسیم میکند. این واقعه جنگ مذهبی را تبلیغ میکنند. اما با یک تفاوت، این یک جنگ مذهبی پست مدرن است.
با فرارسیدن قرن بیستم جهانهای خیالی فرهنگ عامه، سینما و هنر تبدیل شدند به سکونتگاههای برگزیدهی ناعقل. در اینجا میتوان به فرقهها و مکاتب فکریای اشاره کرد که حول شخصیتهایی مانند دراکولا (اهریمن اغفالگر)، فرانکشتاین (دیوِ مکانیکی) یا مهاجمان فرازمینی (ترکیبی از درون و بیرون) شکل گرفته بودند. هیولا چه به سبک گوتیک باشد چه سوررئال و چه پستمدرن، همواره ناخودآگاه را بندیِ خود نگاه میدارد. به همین سبب هیولا تجسم یا صورت انسانیشدهی دیگریِ سرکوبشدهی ما باقی میماند.
کاوش انتقادیمان دربارهی رویکردهای گوناگون به ترور و وحشت چگونه به فهم ما کمک میکند؟ آثار هنری و متون فلسفی میتوانند بصیرتهایی فزاینده به معمای هراس در اختیارمان بگذارند. زیرا مواجههشان با این مسئله غیرمستقیم است. این بدان سبب است که هردو منظری غیرطبیعی از چیزها در برابر ما مینهند. امر والا، همانطور که کانت و آرنت میگویند، ما را با هیچگونه روایت کلی و جهانشمولی از همدلی پیوند نمیزند.
در عوض ما را از آنچه کانت «حکم استتیکی تأملی» مینامید دور میکند و عقل سلیم ما را از هم میپاشد. همچنین اگر در روند تجربهی امر والا ترس و وحشت در خدمت تحقیر خودنماییهای عقلگرایانه و خودپسندانهی اگو باشد ـ و البته این بد نیست ـ همچنان این تجربه ما را در برابر این پرسش اساسی بیپاسخ میگذارد: چگونه میتوانیم از منظر اخلاقی به معمای ترور و وحشت پاسخ دهیم؟
بخشی از متن:
چطور میتوان «وحشت» ناشی از واقعهی یازده سپتامبر ۲۰۰۱ (۱۱/۹) را درک کرد؟ سه روز پس از آن، در چهاردهم سپتامبر، به دیدن نمایشگاهی در موزهی دُکوردووا در لینکلن ماساچوست با عنوان وحشتها و عجایب: هیولاها در هنر معاصر رفتم. تقریباً یک هفته بعد، در نوزدهم سپتامبر، سمیناری در کالج بوستون داشتم دربارهی برخی تلاشهای فلسفی برای فهم این تجربهی مرزی که جهان بسیاری از مردم را به «قبل» و «بعد» از خود تقسیم کرد.
در دهم اکتبر نیز به دیدن محل واقعهی یازده سپتامبر در نیویورک رفتم. حالا با ترکیب اندیشهها و تأملاتی که در طی آن روزهای پریشان داشتم، تلاش خواهم کرد راههایی ارائه دهم برای اینکه بتوانیم به تدریج، هرچند موقتاً، این چالش رادیکال را که واقعهی ۱۱/۹ در برابر ادراک و فهممان نهاد دریابیم. تلاشم با در نظر داشتن این اصل اسپینوزا خواهد بود: «شکوِه نکن، حظ نبر، سعی کن بفهمی».