در حوالی میانهی دههی ۱۳۵۰ کاوه گلستان برای گرفتن عکس به محلهی روسپیخانههای تهران مشهور به «شهر نو» میرود. به اقتضای فضای روشنفکری چپ و تودهگرای غالب آن روزگار، به احتمال زیاد از دید او روسپیان به عنوان بخشی از طبقات محروم و رنجدیدهی اجتماع مطرح بودند. هر یک از روسپیان یک جور نمایندهی این طبقات بود، نشانهای بود برای دلالت بر «مظلومان». روبرت صافاریان در این مقاله به همین مجموعهعکس کاوه گلستان پرداخته است. مجموعهعکسی که درواقع تفسیریست از اجتماع. او معتقد است ارتباطی که گلستان به عنوان عکاس با روسپیان به عنوان سوژه برقرار کرده راز ماندگاری این مجموعه است زیرا وقتی عکاس و آدمی، که جلو دوربین ایستاده یا نشسته نسبت به هم حسی پیدا میکنند، این حس از عکس بیرون میزند.
بخشی از مقاله:
در عکاسی (و فیلمسازی مستند) عکاس یا مستندساز ناچار با موضوع در تماس قرار میگیرد. کاوه گلستان واقعی به این محیطها رفته و با زنانی که در عکسها میبینیم از نزدیک حرف زده و با آنها احساس همدلی کرده است. وقتی کاوه در سؤالهایش میرسید به زندگی خصوصیشان، زنهای خجالتیای میشدند که اصلاً نمیتوانستند حرف بزنند. وقتی ازشان میپرسید شما از کدام ده آمدهای، چند سالت بود که آمدی اینجا، اینها از زور کمرویی نمیتوانستند جواب بدهند. کاوه میگفت: «وقتی باهاشان حرف میزنم و بهشان میگویم خانم، اینها از خجالت سرخ میشوند. چون هیچکس هیچ وقت به اینها نگفته خانم.» من مطمئنم عکسهای کاوه برای خیلی از زنها نامنتظره بوده. تصور همهی ما از اینها چیز دیگری بود.
ویژگی این عکسها برای من این است که عکاس در غم فرم به معنای اخص نیست. عصارهی این عکسها را نمیتوان با تجزیهتحلیل جهت خطوط و محل قرار گرفتن آدمها یا اشیا تجزیه و تحلیل کرد. البته بهطور غریزی اصول اولیهی کادربندی رعایت شده است. اما مهم این بوده که آدمها و محیط چطور دربیاید. توجه به محیط در این عکسها آشکار است. جعبهی دستمال کاغذی، مهتابیها روی دیوارها، پوسترها و عکسهای بازیگرهای مشهور بر روی کاغذدیواریهای ورآمده، اینها بهطور حسی در عکسها حضوری نیرومند دارند. در ضمن از بیگانگی عکاس در این محیط سخن میگویند. او هم مثل بینندهي آیندهی عکسهایش شاید نخستین بار است که در این محیط قرار گرفته و همه چیز برایش تازگی دارد.