اثری از مارک تنسی نقاش پسامدرنیست آمریکایی

از اسکاتولوژی تا اکولوژی: پایان‌ها، غایات تاریخ و طبیعت / پیتر سدن / صالح نجفی

اسکاتولوژی که در فارسی به «فرجام‌شناسی»، «معادشناسی» و حتی «رستاخیزشناسی» ترجمه می‌شود در اصل شاخه‌ای از الهیات است که به وقایع پایان تاریخ یا تقدیر نهایی نوع بشر می‌پردازد. عموماً با «پایان جهان» یا «آخرالزمان» پیوند دارد. واژه‌ی اکولوژی به اکوسیستم‌ها و چرخه‌های زیستی اشاره دارد. «اکوآرت» که به هنر بوم‌شناختی یا زیست‌محیطی ترجمه می‌شود جنبشی در هنر معاصر است که نه‌تنها به غارت وسیع محیط زیست اعتراض (اخلاقی) می‌کند بلکه پاسخی است به جهان‌گستریِ تکنولوژی و تلاشی است برای ترمیم محیط زیست.

.

از متن مقاله:

آثار هنر مدرنیستی، اگر بر پایه‌ی سطح ظاهرشان قضاوت کنیم، درست نقطه‌ی مقابل تمام چیزهایی‌اند که در آثار حماسی و قهرمان‌پرور ژانر نقاشی تاریخی مستتر بود، آن‌گونه که در نظام آکادمیک سلسله‌مراتب ژانرها از قرن هفدهم مدوّن شده بود. با این‌همه، شاید بگویند ویژگی‌های معرّف نقاشی تاریخی ـ قالب عمومی و اخلاقی آن؛ اصول تاریخمندی و روایت‌مندی آن؛ و نیّت آموزشی آن ـ به‌طور کامل محو نشده باشد بلکه مانند ستارگانی در آسمان تاریخ خود مدرنیسم و در جریان حرکت‌های درون خود آن متلاشی و منفجر شده باشد. بنابراین، اگر این استعاره‌ی نجومی را پی گیریم، پژواک انفجار این ستاره‌ی متلاشی‌شده هنوز که هنوز است در خود ژانرها و شیوه‌های گوناگون فعالیت هنری مدرنیستی حضور دارد و قابل ردگیری است. این ویژگی‌ها ممکن است قالبی غافلگیرکننده به خود بگیرد، اگر نه در چارچوب خود نقاشی تاریخی، آن‌گاه به‌صورت شیوه‌هایی از فعالیت تاریخ‌نگاری که به‌وسیله‌ی برداشت‌های آدمیان از تاریخ و زمان و طبیعت شکل می‌گیرند. برای مثال، گوشزد کرده‌اند که برخی هنرمندان اواخر قرن بیستم «زمانمندی و تغییر را از طریق آثار هنر خاکی یا زمینی» و پروژه‌های احیای زمین یا بازیافت زباله‌ها وارسی کرده‌اند. انواع و اقسام فعالیت‌های جاری در هنر مفهومی هم، البته در قالبی متفاوت، سه ویژگی معرف نقاشی تاریخی را که در بالا فهرست کردیم در خود حفظ کرده‌اند.

برای مثال، نظر کنید به اظهار نظر رابرت موریس در جستاری درباره‌ی «هنر خاکی» یا «زمینی» در دهه‌ی ۱۹۸۰. در حرف‌های موریس وجهی به‌شدت حماسی و والاگرایانه هست: «کارکنانی باید باشند در صندلی‌های تراکتورهای بزرگ شنی، بی‌صبرانه منتظر فرمان آن هنرمندی که با اعتمادبه‌نفس روی زمین ویران‌شده شلنگ برمی‌دارد: آقایان موتورهایتان را روشن کنید؛ بیایید با قاطعیت قرن بیستم را به پایان رسانیم» ترکیب زیباشناسی و تکنولوژی و احیای زمین و اعتمادبه‌نفس دلیرانه در تصویری که موریس در ذهن خواننده احضار می‌کند به نحو احسن پدیده‌ای را در خود خلاصه می‌کند که کارولاین جونز امر «والای تکنولوژیکی» خوانده است که از دهه‌ی ۱۹۶۰ به بعد بخش اعظم هنر آمریکا را شکل داده است. به شنیدن صدای فرمان، کارگرانِ «کلاه ایمنی» بر سر ماشین‌های خود را به‌کار می‌اندازند و پدال شتابنده را فشار می‌دهند تا بار دگر آن فرمان اخلاقی را به موقع اجرا درآورند، فرمانی که مدعی مالکیتِ طبیعتِ وحشی یا برّ برهوت و احیا یا آبادسازی اراضی است، فرمانی که ریشه‌هایی بس ژرف در تاریخ آمریکا و در روان مردم آن دیار دارد. این طبیعت وحشی صورت‌های گوناگونی یافته است: از جنگل‌های پهناور و درندشت و انبوه کرانه‌های شرقی آمریکا برای ساکنان اولیه، تا بیابان‌های داغ و سوزان مرکز و کرانه‌های غربی برای کاشفان و پیشاهنگان نیمه‌ی فرن نوزدهم. در حیات فرهنگی و اجتماعی آمریکا این فرمان قاطع اخلاقی و تاریخی کمافی‌السابق حکم‌فرما است، گیرم فقط در هیأت یک استعاره، آن‌هم مدت‌ها پس از بسته‌شدن مرزها به‌وسیله‌ی راه‌آهنی که دو کرانه‌ی آمریکا را به هم وصل می‌کند.

و، در اواخر قرن بیستم، چنان می‌نمود که فعالان هنر خاکی این قسم دیدگاه‌های اخلاقی و ترقی‌گرایانه را در قبال رسالتی تاریخی بازسازی می‌کنند و دوباره به اجرا می‌گذارند. با همه‌ی این اوصاف، تفاوت‌هایی هست میان واقعیت اولیه و استعاره‌ی متعاقب آن: «هنرمندی که با اعتمادبه‌نفس روی زمین ویران‌شده شلنگ برمی‌دارد» ـ روی زمین ویران‌شده نه در طبیعت وحشی بکر و دست‌نخورده ـ متوجه حاجتمندی تاریخ بشر می‌شود و فرمان می‌دهد تا کارگران سرانجام پایان قرن را خاتمه دهند. تراکتورهای بزرگ شنی با همین حال مرثیه‌آسا و اندوهگین است که خاک را جابه‌جا می‌کنند و زمین را تغییر می‌دهند: آن‌ها سرآخر چیزی را به خاک می‌سپارند که دیری است به تسخیر آدمی درآمده است…

سبد خرید ۰ محصول