بخشی از مقاله:
آنچه در رابطه با مینیمالیسم برای من اهمیت دارد چیزی است که ترزادلائرتیس آن را به عنوان «روابط قدرت نهفته در بیان و دریافت» توصیف میکند، روابطی که «سلسله مراتب ارتباط را حفظ میکنند؛… ساخت ایدئولوژیک مرجعیت تألیفی و استادی. یا به زبان سادهتر، اینکه چه کسی برای چه کسی سخن میگوید، چرا و برای چه کسی». به علاوه، قصد من آن است که این روابط را در بستری تاریخی جای دهم- میخواهم ریطوریقا و نحوهی بیان نهفته در جریان مینیمالیسم، و بستر گفتمانی این جنبش را در نسبت با فضای اجتماعی- سیاسی دورهی شکوفایی آن مورد بررسی قرار دهیم.
ریچارد سرا به خاطر میآورد که در دههی ۱۹۶۰، «وظیفهی تو بهعنوان یک هنرمند آن بود که به مدد ارزشهایی که ارائه میکردی تعریف تازهای از جامعه ارائه دهی، نه بالعكس, اما آیا به هیچ معنا میتوان مینیمالیسم را ارائهدهنده یا دستاندر کار ارزیابی مجدد ارزشها بهشمار آورد؟ به عبارت دیگر، چگونه باید نمایش سرد قدرت در آثار این جریان را در نسبت با جامعهای که تضاد و ناهمخوانی خشنی را در رابطه با مقولهی مرجعیت و اقتدار از سر میگذراند درک کنیم، جامعهای که در جستجوی وسیلهای برای دیگرگونسازی مناسبات قدرت بود؟ دانلد جاد و سایر مینیمالیستها با تولید اشیائی با واژگان محدود اشکال هندسی که از مواد و مصالح صنعتی و تجاری متعارف ساخته شده بودند، خود را از مرجعیت و اقتدار فرهنگی نشانگرهای صنعت و تکنولوژی برخوردار میساختند. با وجود آنکه ویژگیهای خاص اشیاء تولید شده توسط هر یک از آنها با یکدیگر متفاوت است. از فخامت غیر شخصی و مبلمان مانند جعبهی پرداخت شدهی جاد که روی زمین جای میگیرد، تا شبکهی فولادی زمخت سازهی قفس مانندی که رابرت موریس در سال ۱۹۶۷ ساخت، و پیش پا افتادگی صنعتی اثر کارل آندره با عنوان «روی، روی مطلق» (۱۹۶۹) – اقتدار نهفته در کیفیت مواد و اشکالی که این هنرمندان به کار میگرفتند و همچنین مقیاس و غالبًا وزن زیاد اشیاء ساختهشده توسط آنها، از ابتدا نقشی حیاتی در ارزشهای تداعیشده با مینیمالیسم بر عهده داشت[۱]. در یکی از نخستین نمایشگاههای گروهی مینیمالیستها در گالری Tibor de Nagy با عنوان «شکل و ساختار» که در سال ۱۹۶۵ برگزار شد، آندره، تیر چارگوشی به نمایشگاه فرستاد که از فرط عظمت باعث شد کف گالری کموبیش خرد شود و در نتیجه به ناگزیر کار از آنجا بیرون پرده شد. آندره که چندان هم از کار خود متأسف نبود، اهداف خود از انجام این کار را با واژگانی قدرتمحور و آشکارا تملکگرایانه توصیف کرد: «من نمیخواستم صرفاً فضای گالری را پر کنم، بلکه میخواستم آن را غصب و مصادره کنم» [۲]
اخیراً برای جای دادن دیوارهای فولادی خمیده و غول پیکر ریچارد سرا حتى لازم شد که کف انبار صنعتی «گالری کاستلی» تقویت شود – که ابتدا این کار از آسیبهای جانی و مالی ناراحتکننده جلوگیری نکرد. زبان سلطهجویانه و گاه سبعانهی مینیمالیستها در دههی ۱۹۶۰ در این کشور [= ایالاتمتحده] نفوذ کرده بود، دههای که نمایش قدرت هم توسط ارتش آمریکا در ویتنام، و هم در داخل و توسط نیروی پلیس در خیابانها و محوطهی دانشگاههای سرتاسر کشور جریان داشت. در دههی ۱۹۶۰ قدرت شرکتی نیز با شکلگیری شرکتهای چند ملیتی در ایالاتمتحده رونق یافت، که این امر تا حدی ناشی از شکوفایی مجتمع نظامی – صنعتی بود. البته خشونت تشکیلات نظامی و انتظامی دولت که در این دوره به شکلی استثنائی مرئی شده بود با واکنش جمعی روبرو شد. قدرتهای تفویضشده از هر سو با شکلگیری جنبشهای طرفدار حقوق مدنی و جنبشهای فمینیستی و طرفداران حقوق همجنسبازان به چالش کشیده شد. مینیمالیستها نیز مطابق با مواضع تأییدشده و پر سابقهی جنبش آوانگارد، خود را چپگرا میدانستند، هر چند که هیچگاه مواضع و اندیشههای روشنی در این زمینه نداشتند. آندره در سال ۱۹۷۰ با سخنانی تناقضآمیز گفت: و هنر من لزوماً از سیاستی آگاهانه پیروی نمیکند، بلکه سیاست تجلیلنشدهی زندگی مرا بازتاب میدهد. از نظر من ماده در مقام ماده، در برابر ماده در مقام نماد، بازتاب یک موضع سیاسی آگاهانه است، موضعی عمیقاً مارکسیستی» [۳]-[…]
در حال حاضر، همانند دههی ۱۹۶۰، روایتهای غالبی که از مینیمالیسم ارائه میشود آن را که به عنوان واسطی تحول اجتماعی، بلکه به عکس، به عنوان هنری معرفی میکنند که فضایی از آن خویش به وجود آورد و آن را اشغال کرد، فضایی به دور از سیاست و تجارت و ورای عواطف شخصی، زیانی که عموماً برای توصیف مینیمالیسم به کار میرود، با تمرکز بر واسطههای مورد استفادهی هنرمندان و نسبت آثار با ویژگیهای سازندهی واسطهی مادی آنها، معیارهایی چون خلوص، اولویت و بیواسطگی را مورد توجه قرار میدهد.