بخشی از مقاله:
بررسی آثار هنری با رویکرد شمایلنگارانه (Iconographic) در درجه اول معنای موضوع كار را مورد ملاحظه قرار میدهد. این اصطلاح از دو واژه یونانی مشتق شده است – eikon به معنای “تصویر”، و graphe به معنای ” نگارش”. بنابراین شمایلنگاری (Iconography) طریقی است برای هنرمند تا تصویر را “به نگارش در آورد”، و تصویر نیز خود را “بنگارد” – یعنی، داستان خود را بازگو کند. در تجزیه و تحلیل شمایلنگارانه یک اثر هنری، میتوان خصوصیتهای صوری را نادیده گرفت، هر چند این عمل همیشه توصیه نمیشود. با این حال، به عنوان یک قاعده کلی، در مطالعات شمایلنگارانه، کانون توجه محتوای اثر است و نه فرم آن.
آن دسته مهم از محققینی که از رویکرد شمایلنگارانه در بررسی آثار هنری استفاده کردند به مؤسسه علمی واربورگ (Warburg) وابسته بودند. این مؤسسه که در شهر هامبورگ آلمان تأسیس شده بود، قبل از آغاز جنگ جهانی دوم ، به قصد دور ماندن از آزار و اذیتهای نازیها به لندن منتقل شد. اروین پانوفسکی (Erwin Panofsky)، یکی از اعضای برجسته مؤسسه علمی واربورگ و از پیشگامان روششناسی شمایلنگارانه بود. او برای تفسیر آثار هنری به شیوه شمایلنگارانه سه مرحله را تعیین و تعریف کرد. او اولین مرحله را “پیشاشمایلنگارانه” (preiconographic) نامید – یعنی مرحله مربوط به “موضوع اولیه یا طبیعی”. در هنر مسیحیت، توصیف فیگور مردی بر صلیب به عنوان مردی بر صلیب میتواند نمونهای باشد از تفسیر پیشاشمایلنگارانه. همان تصویر در مرحله دوم، که مرحله توجه به سنت و قرارداد است، مسیح بر روی صلیب، یا تصلیب توصیف خواهد شد. در این مرحله از تفسیر، تصویر با روایت مرگ مسیح که در کتب اناجیل عهد جدید شرح داده شده، مشخص میشود. در این مرحله، در پس تصویر متنی نهفته است.
مرحله سوم بصورت معنای درونی تصویر پدیدار میشود. این مرحله زمان و مکان آفریده شدن تصویر، سبک فرهنگی رایج زمان آفرینش تصویر یا سبک خاص هنرمند، و خواستههای سفارشدهنده اثر را مورد توجه قرار میدهد. این مرحله از تفسیر، مرحلهای است ترکیبی، متشکل از اطلاعات مأخوذ از منابع گوناگون شامل مضامین فرهنگی، متنهای نوشتاری معاصر قابل حصول، متنهایی که از تمدنهای پیشین به ما رسیده است، عرف و سنتهای هنری، و غیره.
رویکرد دیگری مرتبط با شمایلنگاری با نام شمایلشناسی iconology، یا “دانش” (logos) تصاویر، به مطالعه برنامهی كلانتری (چنانچه چنین برنامهای وجود داشته باشد) که اثر هنری به آن تعلق دارد، میپردازد. وجه تمایز بین شمایلنگاری و شمایلشناسی توسط محقق دیگر مؤسسه علمی واربورگ، یعنی سِر ارنست گامربریچ در سال ۱۹۷۲ تعیین گردید. بنابر اظهار گامبریچ، شمایلشناسی مستلزم بازسازی كل یك برنامهی اینچنینی است، و بنابراین بیش از یک متن را شامل میشود. شمایلشناسی در چارچوب یك زمینه یا پیشمتن عمل میكند، که خود مشتمل بر یک زمینه فرهنگی و نیز یک زمینه هنری است.
بررسی این طبقهبندیها با مد نظر قرار دادن شخصیت کارتونی معروف میکی ماوس ممکن است به روشنتر شدن آنها کمک کند. با نگاه پیشاشمایلنگارانه به میکیماوس، تفسیر ما از تصویر آن، موشی خواهد بود با چهرهای مدور و گوشهای گرد و بزرگ به رنگ سیاه که شلوارک قرمزی همراه با دکمههای سفید رنگ ، و کفشهای زرد رنگ به پا دارد. در مرحله دوم تفسیر، ما هویت موش را به عنوان میکی باز میشناسیم، زیرا با خصوصیتهای او آشنایی داریم؛ یعنی از نحوه بازنمایی قراردادی مرتبط با این شخصیت خاص آگاه هستیم. شکل و فرم او را میشناسیم، میدانیم چه میپوشد، و اینکه مانند انسان بر دو پا میایستد و رفتار و گفتارش همچون یک انسان است. اگر مشغول تماشای فیلمی باشیم که در آن میکی با رهبر ارکستر، لئوپولد استوکوسکی دست میدهد یا با سحر و جادوی یک ساحر دچار دردسر میشود، میتوانیم فیلم فانتازیا (Fantasia) را بازشناسیم.