روتکو شیفتۀ بیزانس بود. فکر میکنم با نوشتۀ عجیبی (در واقع یک کتیبۀ حیرتآور) در کلیسای آرچی پیسکوپال Archie Piscopal در «راونا» روبهرو شده بود: «نوری که هم در اینجا تولد یافته و هم در بند مانده، به آزادی بر اینجا فرمانروایی میکند».
تناقض و شکوه _دوقطبی که زندگی هنری روتکو را مرزبندی میکنند_ در کار او گرد آمدهاند. روتکو بیش از هر هنرمند دیگری که تاکنون شناختهام فریفتۀ افسون نور بود. همان نوری که کاتب بیزانسی توصیف کرده بود: ممکن است محصور شود، اما به واقع هرگز دست یافتنی نیست. نوری که گرداگرد ما را فرا گرفته و همۀ آن چیزهایی است که در ما وجود ندارد. برای حرکت به سوی این فروغ وصفناپذیر، کاملاً طبیعی بود که راه و شیوهاش را در روشنایی کاغذ بیابد، [کاغذ میتواند] نامحسوسترین بازتاب نوری را پدید آورد، گرچه آثار کاغذی او همانقدر با بخشی از دیدگاه کلی او همگن بودند که نقاشیهای سهپایه و دیواریهایاش. زندگی و هنر روتکو نشان میدهند که بیتردید کار با ویژگی متناقض کاغذ _جذب و بازتاب همزمان_ بود که او را به برچیدن موانع در مسیر هنرش ترغیب کرد.
فکر میکنم برگذشتن از همۀ رویدادهای پیشبینی نشده برای او ضرورتی درونی بود. به آرامی با موانع کنار آمد و هنگامی که به شور و اشتیاق خویش آگاه شد، معیارهای قاطعی را پذیرفت که بتوانند او را از قید قواعد مغایر با سرشتاش برهانند. کسان دیگری هم در تاریخ هنر او بودهاند که آنها هم به چنین ضرورتی پی برده بودند. برای مثال، روتکو، آخرین کارهای فرا آنجلیکو را میستود، به خصوص نقاشی حجرههای صومعۀ سن مارکو را. فرا آنجلیکو، موتیفهایش را بسیار ساده میکرد. نور در این آثار هرگز همچون کیفیتی شکوهمند، چیزی مانند ورق طلا یا سنگ لاجورد به کار نرفت،