«جوزف بویس، به همراه مارسل دوشان و اندی وارهول هنرمندانی هستند که برای فهم شکل کنونی هنر باید به آنها رجوع کرد. اما، در حالی که آثار دوشان و وارهول به طور گسترده موضوع بحث و نظر هستند و غالباً نیز به نمایش گذاشته میشوند، آثار بویس تا حدی از خاطر آگاهی امروز محو شده است و به نظر میرسد به دورهی قدیمیتری تعلق دارد […] مشی سیاسی او، و از برخی جهات آن هالهی آیینی که هنر او را احاطه کرده است، ما را تا حدی از او دور میکند.» این نوشتار کوتاه ترجمهی یادداشتی است که دانتو بر مجموعه مقالاتی با عنوان دربارهی آثار جوزف بویس به ویراستاری کلودیا مش و ویولا میشلی (۲۰۰۷)، نوشته است.
نوشتار با مقدمهی بسیار مختصر مترجم دربارهی نسبت میان هنر بویس و اندیشهی هایدگر آغاز میشود. دانتو در ابتدا دربارهی جایگاه بویس در فضای هنری معاصر و نقش او در ساختن فضای هنری بعد از جنگ در آلمان، سخن میگوید. او صراحتاً اذعان میکند که در اینجا در صدد نقد کردن آثار بویس نیست، بلکه فقط میخواهد دربارهی مسئلهی انسجام و ارتباط آن با سبک هنری در آثار بویس سخن بگوید. دانتو تلاش میکند با توصیف ویژگیهای برجستهی چیدمانهای بویس و برشمردن برخی از آنها، سبک کلی آثار او را در ذهن خوانندگان ترسیم کند، با این حال تمرکز اصلی این نوشتار بر مجموعهی «نشانها و بقایا»ی بویس است.
نگارنده فضای کلی آثار بویس را، هم به لحاظ فرم و هم پیامی که منتقل میکنند، واجد نوعی همسازی میداند، برای مثال معتقد است آنها دارای نوعی کیفیت دستسازانهی خاص هستند. او با تأکید بر همین انسجام در آثار هنرمند، از «سبک بویسی» سخن میگوید و میکوشد مشخصههای مهم آن را شرح دهد. دانتو در بخش پایانی این نوشتار با ارائهی تفسیری هایدگری از آثار جوزف بویس و برقراری پیوند میان این آثار و فلسفهی آلمانی، دربارهی اشتراک بویس و هایدگر بر سر ایدهی نجات بشریت از بحرانی که گرفتار آن است، سخن میگوید.
بخشی از مقاله:
يادداشت مترجم: ربطدادن تداعیوار جوزف بویس و هایدگر به میانجی برخی مفاهیم مذهبیِ مورد استفادهی آنها و فراتر از آن، سخن گفتن از مقولهای با عنوان روح یا جان آلمانی و نسبت دادن آن با تمنای رستگاری چیزهایی نیست که بهطور معمول از فیلسوفی با مشی تحلیلی انتظار داشته باشیم. اما دانتو همهی این کارها را انجام میدهد تا مقالهاش، در همچشمی با آثار بویس، خود تبدیل به قطعهای ادبی شود. همچون هر اثر اینچنینی، نوشتهی کوتاه دانتو هم بسیار تفسیرپذیر است.
در مقام یکی از تفاسیر ممکن بر این نوشته، میتوان به پیوندی اشاره کرد که دانتو بین زیباییشناسی اشیاء «اسقاطی» بویسی و مفهوم «سقوط» در نزد هایدگر برقرار میکند، تا جایی که هنر بویس را بهطور ضمنی شکل تمثّلیافتهی ایدهی سقوط یا هبوط هایدگری معرفی میکند؛ گویی جهان اشیاء داغان و فرسودهی بویسی بسیار روشنتر از جهان فلسفی هایدگر مظهر انحطاط و محتاج رستگاریاند.
بویس را غالباً همچون کسی تصور کردهاند که از بویس متأثر بوده است. برای مثال، در بین سالهای ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳، او را بهعنوان «پیشگویانهترین صدا»ی حاضر در برنامهی هنر عمومی مجسمه برای شیکاگو، موسوم به «فرهنگ در عمل»، میشناختند. برنامهای مرکّب از هشت اقدام متمایز از جانب گروههایی که کاملاً از جهان نهادی اهالی حرفهای هنر و مخاطبان معمول آنها دور بودند. آدمهای شاغل در بخش مسکن عمومی، یا خدمات شهری، یا متعلق به جمعیتهای قومیای که هیچ شناختی از موزه و گالری نداشتند. به گفتهی ناقد هنر، مایکل برِنسان، «در تلقی بویس از «مجسمهی اجتماعی»، همهچیز هنر بود، و با هر جنبه از زندگی میشد بهنحوی خلاق، با حسی از نوآوری و آیین، برخورد کرد. او، در یکی از معروفترین اظهاراتش، میگفت “هر کس یک هنرمند است”.»