عکس‌ها انجماد توجه آدم‌اند و، گاه، بُرِشی از شیوهٔ بودن‌اش. اولی از حیثِ آدمِ پشتِ قاب و دومی از حیث در قاب نشستنِ درقاب‌نشسته. هم می‌گویند «چطور» به «چه چیز» توجه کرده و هم می‌گویند «چه چیز» بوده و در این بودن «چطور» بوده است. در عکس‌های از بند رَستهٔ عکس‌خانهٔ کاخ گلستان، جز چند قاب نادر از قوی سفید و جوجه‌های نوزاد، طاووس نرِ تنها، گربهٔ خوابیده از هُرمِ تابستان و یا، گه‌گاه، لاشه‌های کَل و پلنگ، باقی قاب‌ها را آدم و بنا و منظره پر کرده است. اینجا هم حکم همان حکم است. چه طاووس نر و گربه و لاشهٔ کَل و چه چشم‌انداز درهٔ حسین آباد و منزل کلاردشت، به پاس سعی و نظرِ «آدمی از آدم‌ها» در قاب نشسته است. اعتبار منظره از منظورِ «آدم» شدن است، از در منظر آدم قرار گرفتن. تکلیف بناها که روشن‌تر: آدمی‌ساخته‌ای در هیئتی مایهٔ فخر یا صورتی لایق عبرت و افسوس.

از حیثی که گفته شد، بین عکس‌های صدوشصت سال پیش و مهمانی دیشب فرقی نیست. با این حال، کیست از ما که عکس‌های قدیمی سرگرم‌تر یا کنجکاوترش نکرده باشد؟ سهمی از این تفاوت، بی‌شک، مرهون تغییر چیزهاست. چیزهایی بوده‌اند که اکنون نیستند: مثلاً، کلاه نمدی و سرداریِ چین‌دار؛ مثلاً، جوانی، ابنیه، کوچه و خیابان. اما بخش دیگری از این تفاوت هم در مجهول بودنِ آن «چطور» است. چیزهایی بوده‌اند که حالا هم نظیرشان هست، اما در عین آنکه می‌دانیم آن طور نبوده‌اند که الان هستند، نمی‌دانیم به‌راستی «چطور» بوده‌اند. مثلاً، روابط زنان حرمسرا؛ مثلاً، تار نواختنِ موسیقی‌دانِ درباری؛ مثلاً، منش و آرزوهای فراشان دربار. از این‌ها چیزی نمی‌دانیم. این‌ها که نمی‌دانیم خودِ زندگی هستند. پس، کنجکاو می‌شویم، روی عکس‌ها مکث می‌کنیم و در سایه‌روشنِ مرموزِ به‌جامانده از روزگار گذشته دنبال زندگی می‌گردیم، دنبال بُرشی از «بودن». بختیار اگر باشیم و حدس و گمان و کاوش را با عقل و پرسش و احتیاط همراه ساخته، عکس‌ها به حد محدود و مقدوری حرف خواهند زد و از «زندگی» خواهند گفت. من، در این تصاویر، می‌خواهم از سمتِ موسیقی دنبال آن «زندگی» بگردم که ـ واضحاً ـ از دیگر وجوهش در آن زمانه بریده نبوده است.

برای دسترسی به محتوای کامل روی دکمه زیر کلیک کنید.