تمام آنچه ما را به یک انسان تبدیل میکند توان قصهگویی است. ما با داستانهایی که از زندگی خود میگوییم، مستقل و متمایز از دیگران میشویم. روایتهای ما همگی برساختی و تحریفشده هستند. ما وقایعی که معتقدیم بیاهمیت بودهاند حذف میکنیم و بر اساس ارزشها و اهدافی که به تدریج در جریان نقشپذیریِ اجتماعی در وجودمان نهادینه شدهاند از سفر پرماجرای خود در طول زندگی داستانی میسازیم. داستان ما میتواند سوزناک و تراژیک باشد یا غرورآمیز و قهرمانانه، میتواند کنایی و طنزآمیز باشد یا عبوس و جدی، میتواند بدبینانه و پوچانگار باشد یا پرشور و مؤمنانه. اما آنچه میان تمام این روایتها مشترک است، گشودگی و ناتمام بودن آنهاست چراکه مرگ به هیچکس فرصت نمیدهد تا واپسین جمله را بازگو کند. هویت هر فرد در گروی روایتی است که از خود و زندگیاش خلق میکند و جالب آنکه درست به همین منوال هویت هر ملت نیز متکی بر داستانهایی است که هنرمندانش به عنوان خاطرات جمعی بازتولید میکنند. داستانها به واقعیت پرآشوب، نظم و معنی میبخشند. دویدن برای لقمهای نان یا برعکس تنپروری و بطالت، بلا و بیماری و مرگ یا سلامت و شادخواری، شکست و حقارت یا پیروزی و کسب افتخار هیچکدام به خودی خود معنایی ندارند مگر اینکه این کنشهای مجزا در قالب روایتی منسجم، به سمت حلوفصل نهایی و هدف غایی پیش روند. روسها پس از گذشت دهها سال هنوز با غرور از تحمل گرسنگی در جریان محاصرۀ لنینگراد (سنپترزبورگ) توسط ارتش هیتلر یاد میکنند. گرسنگی ملت در این روایت روسها عملی قهرمانانه است که منجر به حفظ استقلال، عزت و افتخار و حتی نجات جهان از نازیسم میشود. طبیعتاً اگر بر این نکته تأکید شود که تحمل گرسنگی و حفظ استقلال، روسها را از شر هیتلر نجات داد و در دامان دیکتاتور سفاکی چون استالین انداخت روایت منسجم پیشین فرومیپاشد. مفهوم استقلال در این روایت دارای ارزشی بدیهی است، در حالیکه لیو شرایبر در فیلم «همه چیز آشکار شده است» (۲۰۰۵) ارزش ذاتی استقلال را زیر سؤال میبرد و آن را معادل فقر، ویرانی و شوربختی میداند.
برای دسترسی به محتوای کامل روی دکمه زیر کلیک کنید.