قصه‌ی سیل سومری۱

به روایت رضا اصلان۲ / ترجمه‌ی محمدحسین واقف


وقتی که جای آدمیان، خدایان کار می‌کردند و بار می‌بردند، آبراه‌ها را حفر می‌کردند و لایروبی‌شان می‌کردند، مزارع را شخم می‌زدند، بین خودشان شکوه می‌کردند و روی توده‌های خاکی که کنده بودند غر و لند می‌کردند. کار سخت بود و فلاکت بسیار. پس ابزارهایشان را به آتش کشیدند، بیل‌هاشان را به آتش کشیدند. تک‌تکشان و همه‌شان راهی آستان خدای بزرگ اِنلیل۳ ـ راهنمای خدایان ـ شدند.

فریاد زدند «باید این حفاری را پایان دهیم، بار بسیار است. هلاکمان می‌کند! کار سخت است و فلاکت بسیار!»

انلیل با مَمی۴، قابله‌ی خدایان رایزنی کرد. گفت «تو الهه‌ی زِهدانی، میرایی بیافرین که بتواند این یوغ بکشد. بگذار آدمیان بار خدایان را بکشند.»

پس مَمی، به یاری خدای خردمند انکی۵، هفت مرد و هفت زن آفرید. به آنان بیل و کلنگ داد و آن‌ها را جفت جفت به زمین هدایت کرد تا خدایان را از کارشان خلاص کنند.

ششصد سال و ششصد سال گذشت و زمین زیاده پهناور و آدمیان بس بیشمار شدند. زمین چون گاوی غرّان پرهیاهو بود. و خدایان از این غوغا آشفته شدند.

برای دسترسی به محتوای کامل روی دکمه زیر کلیک کنید.