به سردبیران:

دعوای چندانی با مقالۀ پروفسور برنارد لوییس با موضوع «مسالۀ شرق‌شناسی» ندارم. چه در ردّ نکات خاصی که توسط ضدشرق‌شناسان مطرح شده و چه در تشریح عمومی دستاوردهای متعدد و پیچیدۀ دانشمندانی که به عنوان «شرق‌شناس» مفتخر هستند، هر نکته‌ای که می‌گوید صحیح است، چرا که به تعصباتِ برخی از دانشمندان عالی، که گرفتار برخی تعصبات انسانی و غیرقابل اجتناب می‌شوند و گاه به شکل احمقانه‌ای از برخی برچسب‌های خاص مانند «عرب‌شناس» یا در واقع «شرق‌شناس» به شکل دلبخواهی و گاه زمان‌پریشانه بهره می‌گیرند، آزادانه اذعان می‌کند. مهم‌تر از همه پروفسور لوییس کاملا حق دارد روی این نکته تاکید کند که سطحی از دستاوردِ علمی وجود دارد که هیچ مرز ایدئولوژیک، قومی، ملی یا فرهنگی را به رسمیت نمی‌شناسد حتی اگر دانشمند به‌خصوصی که مشغول انجام تحقیق است گاه مرتکبِ تنگ‌نظرانه‌ترین تعصبات یا سوگیری‌های فکریِ نابه‌جا شود.

با همۀ این حرف‌ها، پروفسور لوییس اما آن سوال‌های بنیادین را نمی‌پرسد: این که چرا جنبش ضدشرق‌شناسی به رغم نقدهای عمدتا منفیِ متخصصینِ امر، تا این اندازه موفق بوده است. واضح است که چنین موفقیتی، ریشه‌های عمیق‌تری در ذهن بسیاری از دانشمندان جوان و نه چندان جوانِ جهان اسلام دارد و صرفا نمی‌توان آن را با اشاره به خطا در ارائۀ داده‌ها یا بدفهمی‌های عمدی پاسخ داد. پاراگراف‌های ابتداییِ مقالۀ او که میان آن چه را در مطالعات اسلامی رخ داده با مدلی [فرضی] از مطالعات بازنگرانۀ فرهنگِ کلاسیکِ [یونان] قیاس می‌کند، کاریکاتوری هرچند سرگرم‌کننده اما غیرصادقانه از پدیده‌ای است که صرفا نمی‌توان آن را به واکنش احمقانۀ چند روشنفکر غضبناک و تنگ‌نظر از حیث زبان‌شناختی و ذهنی تقلیل داد. و در حالی که با پروفسور لوییس موافقم که کتاب وی. اس. نایپول تصویری شفاف هرچند افسرده‌کننده از جهان اسلام را آن چنان که به چشم یک بیگانۀ باهوش خواهد رسید ترسیم کرده، اما این نیز درست است که احساس می‌کنم این کتاب صرفا سطح ظاهری را داوری کرده و به درونِ اضطراب‌ها و اندوه‌های خودِ مومنان راه نیافته است.

برای دسترسی به محتوای کامل روی دکمه زیر کلیک کنید.