چه چیزی در تصاویر ویرانهها و صحنههای جنگ وجود دارد که بر ما اثر میکند و در حال جذبه و درد به آن جلب میشویم؟ چنین صحنههایی همچون تجربهی تماشای برخی لحظات رعبآور طبیعت مثل سیلها و آتشفشانها و یخبندانها و آتشسوزیها، لحظههای رویارویی با قدرتی کوبندهاند و حسی از رعب و تعالی ایجاد میکنند. هنگامی که به واسطهی عکس یا نقاشی یا فیلم، چنین تجربهای را از بیرون و از دور تماشا میکنیم در اولین واکنش از خود میپرسیم «اینجا کجاست، چه بر سر این زندگی آمده و سپس چه خواهد شد؟» تصویر ساکن عکس و نقاشی پاسخی به ما نمیدهد و فیلم و نمایش و موسیقی بهیاری زمان آهسته آهسته ما را به سوی جواب میبرند. بنابراین بیننده به ویژه در برابر عکس و نقاشی فرصت مییابد چیزی را که نمیبیند یعنی چیستی و چرایی و ارزیابی فاجعه را در آنچه که میبینید یعنی «ویرانه» تخیل کند. به این ترتیب واقعیتی سهمگین، از طریق تخیل انسان، زیباشناسانه و به معنایی دیگر شورانگیز و رهاییبخش میشود. بسیاری از آثار هنری موفق آخرالزمانی که تجربه حضور و شهادت بر لحظات پایانی جهان را در برابر ما زنده میکنند ما را همزمان به اوج حسی برمیکشند و به قعر اندیشه فرومیبرند. در آذر ماه گذشته مریم طباطبایی تصاویری از ویرانی و فروپاشی شهری را در مجموعه جدیدی از طراحیهای خود با عنوان «صدای شکستن» درگالری نیان نمایش داد. او از نیمهی دهه هشتاد تا کنون چندین مجموعه از کارهای خود را با موضوعات مختلفی چون خودنگاره، فیگورهای زنان جوان و تنها در فضای داخل، حالات مختلف دستهای جوان زنانه، طبیعت بیجان، فضای داخل تیره و متروک و برخی نماهای شهری از بیرون یا از درون قاب پنجرهها نشان داده است. اغلب این مجموعهها با تکنیکهای طراحی و یا با کمترین تنوع و درخشندگی رنگ اجرا شدهاند. لحنِ کلی و حس مشترک کارهای او تا کنون، بیان نوعی احساس تنهایی و حسرت و اندوه و جدا افتادگی بوده است.این بار طباطبایی با پنج کار طراحی و سه سکرچبورد (خراش روی مرکب) به وضعیت تازهای از فضای شهری یعنی ساختمانها و برجهای در حال فروپاشی و انهدام پرداخته است. از میان هشت کار، نیمی از آنها بدون حضور انسان و نیم دیگر با حضور انسان است. سه کار بزرگ و چند لتی او که با رنگ و روغن روی مقوای شبیه به گلاسه کار شده اند با حسی فیالبداهه و قلمی آزاد و جسور اما بدون فرار از جزییات مهم، با طپشی هیجانانگیز و پر تحرک اجرا شدهاند. کنتراست تیره و روشن با طیفهای متنوع خاکستری و بافتهای مناسبی که با خطوط نازک و کلفت و خراشیدن و پاک کردن ایجاد کرده جنس زمخت و جامد مواد و مصالح ساختمانی، سنگینی و سبکی احجام و فشردگی و فواصل میان آنها را بخوبی منتقل میکند و در همان حال که ما را نزدیک و در مقابل خشونت این ویرانی و مرگ قرار میدهد با سایهها و خاکستریهای لطیف و کمرنگ چشم ما را به نمای دور و به عمق و وسعت تخریب راهنمایی میکند. هرچند نقاش از دیدن عکسها و فیلمهای اثرگذاری چون فروریزی ساختمان پلاسکوی تهران و برج متروپل آبادان و برخی صحنههای آشوب و ویرانی شهری در سالهای گذشته الهام گرفته است اما از آنجا که تخریب ساختمانها را تا چشمانداز دور و افق ادامه داده است دیگر از موضوع اولیهی خود خارج شده و بیشتر شهری ویرانشده از زلزله یا جنگ را نشان میدهد. آنچه امروز دیدن این صحنههای ویرانی را تاثیرگذارتر میکند همزمانی آنها با نمایش شبانهروزی فیلمها و عکسهای باورنکردنی از نابودی تدریجی شهر و مردم غزه توسط ارتش اسراییل است. ویرانههای طباطبایی چه به واقعیت آشنای فروریزی برجهای شهری ایران استناد کند و چه به تجربهی زیسته اما دورشدهی ما در زلزلهها یا جنگ هشت ساله با عراق، یادآور واقعه دیگری است که گرچه هم اکنون در خارج از سرزمین ما روی میدهد اما تصاویر مهیب آن رنج و در بهدری و مرگ تلخ و غیر انسانی به طور مداوم در برابر چشمان ما و مردمان دنیا ظاهر میشود.دیدن وسعت و عمقِ فروپاشی در کارهای طباطبایی، ذهن ما را از خبر کهنهی یک حادثه محلی به واقعیت اکنونی یک پدیده وحشتناک منطقهای یا حتی احتمال آتی یک فاجعه جهانی میکشاند: دیدن آن بمبارانهای وحشیانه و انفجارهای مرگبار که مانند گلهای شوم پنبهای به ناگاه از لابهلای ساختمانها شکوفه میزنند و در هوا محو میشوند، آن نابودی سریع و پیدرپی آدمها و خانهها، بیمارستانها و محلههای پرجمعیت شهری، آن فریادها و خونریزیها و اجساد کفنپوشیده بزرگ و کوچک، حسی از بهت و ناباوری در ذهن و روان بیننده ایجاد میکند و گویی انعکاس صدای شکستن و فروریختن آهنها و بتنها و له شدن بدنها را در گوش و قلب خود حس میکنیم. اما چندی پس از این نخستین واکنشهای بهتزده، به تدریج و به واسطه عملکرد عادت مبتنی بر غریزه صیانت ذات، احساس ترس و خشم و حیرت و دلسوزی ضعیف و کمرنگ میشوند. اخبار و تصاویر تکراری جنگ عادی و بیاثر شده و حساسیت بیننده جای خود را به دافعه میدهد. در اینجاست که تفاوت هنر و رسانه بارز میشود. قرار گرفتن در برابر تصویر هنری با ابهامها و اغراقها و ناشناختههایش اثری تأملبرانگیزتر، بطئیتر و پایدارتر از شنیدن و دیدن تصاویر اخبار روزانهی رسانهها بر ذهن بیننده باقی میگذارد. عکسها و نقاشیهای بهیاد ماندنی از مصیبتهای طبیعی و شقاوتهای بشری خصلت دوگانه هنری و اجتماعی خود را تا مدتهای طولانی به صورت میراث انسانی حفظ و منتقل میکنند. ذکر این مصیبتها تنها به برکت جادوی هنر ماندگار و به دادخواستی علیه تداوم ظلم و جنگ تبدیل میشود.همچنان که سوزان سانتاگ از طریق تأمل در عکسها و نقاشیهای هنرمندانِ جنگ به «تماشای رنج دیگران» مینشیند و شهادت میدهد که «اعتراض به رنج بجز از طریق بازشناختن و اقرار به آن میسر نیست.»۱ اما شگفت اینکه امروز نمایش جسم زخمی و ویرانشهرها آسانتر و باورپذیرتر از نمایش رنج انسانها شده است. در نتیجه مواجه دايمی ما با واقعیتها و تصاویر خشونت بارِ عکسها و فیلمهای خبری و سینمایی، دیدن شکستن و خرد شدن جسم و روح انسانها دیگر به آسانی همدردی را برنمیانگیزد. در کارهای طباطبایی نیز ویرانی اشیاء و مکانها اثرگذارتر از رنج انسانها به نظر میآید و کارهایی موفقترند که بیننده را بدون هیچ تفسیر عاطفی در مقابل ویرانههای متروک رها میکنند. هنگامی که او انسان را وارد کار خود میکند چون تجربهی زیسته چنین رنجی را ندارد از کلیشههای احساسی رنج یعنی گریه و مویه استفاده میکند و چون این رنج در «شخصیتی» متبلور نمیشود با مشکل اشباع «تصویر رنج» در ذهن مخاطب روبرو میشود. طباطبایی در امتداد کارهای گذشتهی خود از درون خانه بهبیرون، به یکی از منظرههای ویران مینگرد و آن حس حرمان و حسرت را که در کارهای گذشتهاش با تنهایی فیگورهای زنانه نمایش میداد در این معرکهی آشوب و انهدام، تکرار میکند. چیزی که از قدرت بیانگر و تراژیک ویرانههایش میکاهد و به القای حس نُستالژیک و حسرتبار تنهایی رمانتیک میانجامد. در چند کار تیره سکرچبرد انسانهای نالان و از پا افتاده بر خاک یا بر سر گورها و تابوتها و تخت احتضار را میبینیم که در فضایی تیره و سیاه حل شدهاند. فیگورها نه تنها از نظر فیزیکی و تکنیکی بدنمند و باورپذیر نیستند بلکه موقعیت و احساسات انسانی آنها نیز منتقل نمیشود. خراشهایی که نورها و تاریکیها را پدید میآورند بیجان و فاقد حرکت و تنوع هستند. انسانها و اشیاء در فضا تحلیل رفته و از هستی افتادهاند. طباطبایی که پیش از این در طراحی فیگور و سایهروشن فیگور موفق بود، در این کارها تمام توان خود را به نمایش «احساسات» فروکاسته است. در حالیکه اغراق در نمایشِ احساسات برعکس، مانع از تأمل در علت رنج و همذاتپنداری با سوژهی آن میشود. همانطور که سانتاگ در کتابش توضیح میدهد در سدههای اخیر با انبوه تصاویر رنج محصول هنرمندان بیشمار روبرو شدهایم. شاید به همین علت، تصویر کردنِ رنج انسانی که جنگ را با پوست و استخوان خود حس کرده بعد از کارهای نقاشانی چون گویا و کلویتس و سایر بزرگان، بسیار مشکل شده است. البته این مانع از آن نمیشود که هنرمندان در هر دوران و در مواجه با این تجربه سخت و دردناک دست به آزمون شخصی خود نزنند. در هنر جهان پُرتصویر امروز، جدا از ضرورت مهارت فوقالعاده در تکنیک و بدیع بودن حس و تجربه، خلق تصویری حقیقی از رنج آدمی، آزمون خطیری است که تنها در صورت تحقق موفقیتآمیز آن، میتوان به امکان تداوم اثربخشیاش در عصر استبداد تصویر امیدوار بود.
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.