۵۶، ۵۷ عنوان نمایشگاهیست از علیرضا اسپهبد در گالری سهراب، به کیوریتوری ماهور زهرایی.
این مجموعه که در لندن کار شده شامل نقاشیها، چاپها و طراحیهای اوست.
ما اسپهبد را نه تنها به عنوان هنرمندی تجسمی، که انسانی دغدغهمند در حوزهی ادبیات، رسانه و سیاست هم میشناسیم. بسیاری از کارهای او واکنشیست به مسائل روز اجتماع؛ گاه با بیانی نمادین گاه کنایی و گاه با رویکردی انتقادیتر.
او همواره میان تصویر به مثابهی امری وابسته به کلام از یک سو، و زبانی که خود مستقل است و توانایی ایجاد ارتباط و کشفی نو از مفاهیم انسانی را دارد در نوسان است. گاه پیرو ذهن پیچیدهی خویش هنر را صرفاً ابزاری برای بیان آن قرار میدهد و گاه با نگاهی عمیقتر از عناصر بصری، نه تنها زیبایی را به چالش میکشد که آنرا آمیخته با لایههایی از احساساتی ناپیدا و حتی متناقص میجوید.
ما در این نمایشگاه، تنهایی، ترس، بیگانگی و دچار بودن را در پذیرایی زندگی و مرگ طوری نظارهگریم، که به راستی انگار، هیچ احساسی غنیتر از غم وجود نخواهد داشت. بدنهای باندپیچی شدهای که گویا روحشان زخمیست، ما را با حفظ فاصلهای انسانی، با سکوت و درماندگی و بیهیچ تملقی، به دنیایی خواهند سپرد که انتهایی برایش نخواهد بود. گویا تمام آنها یک نفرند؛ گویا نقاش، خود را در تکثیر رنجهای ناگفته، این گونه سراییده است.
این نقاشیها با اینکه تکنیکشان کمی پیچیدهست (ترکیبی از پاستل روغنی احتمالن و سیلک اسکرین) راحت و ساده و موجز به نظر میآیند.
برخورد نقاش با فرم خود انگیخته است.
در بعضی این روحیه کفایتگر؛ و در تعدادی دیگر، حس ناتمامی مخاطب را پای کار نگه نمیدارد. این در حالیست که مداد رنگیهایش جزییات بیش از اندازهای دارند. جزییاتی که بیشتر به تصویر ساختن مربوط است تا به نقاشی.
حتی اگر نقاش این بستر را نه برای مطالعه و جستجویی بیشتر در فرم، که برای گفتگویی با خویشتن خویش برگزیده باشد، امکانات بصری خوبی را به خدمت گرفته است. سطوح به کار برده شده، تیرگیهای شدید، خاکستریهای رنگی، ترکیببندیهای ساده و بهجا و حسآمیزی در بافت، همسو با محتوا عمل میکنند تا حدی.
ما میدانیم این کارها تخت است؛ او نه ساختمان بدن را میکاود، نه درکی از عمق و فضا دارد، با این حال، احساسی که منتقل میکند، واقعیت دارد برایمان؛ هر چند کارها در یک سطح از توانایی نیستند، نقاش با آزادی اندیشه، سعی بر فائق آمدن به محدویتهای خویش را دارد.
بعضی تصاویر آنقدر زاده فکر و خیال اوست که همنشینی آنها بیش از آنکه ارتباطی تجسمی را رقم بزند، صرفاً بازتاب تجربهای شخصی خواهد ماند؛ تجربهای که به واسطهی نمادسازیها نیز قابل خوانش و رمزگشایی نیست. این تصاویر ظاهری گرافیکطور دارند اما نه تزیینیاند نه شعارزده، و نه معنای واضح و صریحی را منتقل میکنند؛ چاپهایش این گونهاند بیشتر.
جانوران، فیگورها، گلدانها، دفرمگیها، تیرگیهای محبوسکننده، تضاد میان سطوح خشک و سفیدی کاغذ، نرمش در تناژها و اغراق در اعوجاجها، همگی انسان را در معرض فشار و تهدید و ناچاری نشان می دهند… الحق که چاپ را بلد است و فضاسازیهایش منطبق است با تکنیک.
او دفرمگیهایش را گاه تا حد کاریکاتور پیش میراند و گاه، روایتگر روان دردمند هنرمند قرار خواهد داد؛ هنرمندی که گاه معلق میان سیاه و سفید نمیداند به کجا چشم باید دوخت، و گاه تمثیل گیاهیست با یک بیقراری بیپایان. گیاهی با تیغهایی بر بدن ناهموار خویش.
شاید این تیغها همان ضربههایی باشند که اسفند ماه ۱۳۸۵ قلبش را از کار انداخت و خداحافظ…
شاید این تیغها نماد گذشتهای از ماست.
در این نمایشگاه جریان سیال ذهن، مخاطب را به سادگی رها نخواهد کرد. طراحیهای اسپهبد را ما در طبقهی بالای گالری شخصیتر از این حتی میبینیم. قلم فلزیهایی که تکلیفشان نه با کادر مشخص است نه با هیچ کدام از عناصر بصری، حتی اگر تمرینهایی دم دستی باشند، بی ارتباط با ذهن پراکندهی انسان در دوران معاصر نیستند.
ما ناخودآگاه طراح را در خطوط تیز و نافرمان او میبینیم، و گاهی حسی از خواب یا کابوس سراغمان را میگیرد با این حال هرگز احساس ناامنی نمیکنیم؛ چه در کارهای رنگیاش چه در قلم فلزیها چه در طراحیهای ساده و مدادیاش؛ خطخطیهایی که با وجود بداهگی، امر مشاهده در آنها قابلدرکتر است. مخصوصاً آن زن نشسته روی صندلی؛ زاویه دید هنرمند، چرخش سطوح و روابط فرم ها، نشان از شناخت بیشتر طراح میدهد. شناختی که مخاطب را هدایت میکند به یک بیزمانی مطلق. گویا او جزیی از صندلی، و صندلی جزیی از او شده است.
کارهای اسپهبد بیشتر از آنکه در خدمت آرمانهای او باشند، دارای رویکردی فلسفی و روانکاوانهاند.
او نقاشی را با تمام زوایایش نمیشناسد، معنایی که خلق میکند زادهی نقاشی نیست، نمیشود برای آموختن یک مبحث به کارهایش رجوع کرد. اما ادراک منحصر به فرد خود را دارد و پیرامونش را طوری کشف میکند که قابل تحلیل و صادقانهست.
او از همکاران مجلهی جمعه بود و این شعر احمد شاملو تقدیم به اوست:
هنر شهادتی ست از سر صدق:
نوری که فاجعه را ترجمه می کند
تا آدمی
حشمت موهونش را باز شناسد
فرم و لیست دیدگاه
۲ دیدگاه
نویسنده با ذوق ، چه قلم زیبا و گیرایی دارند و متن و توضیحاتشون درباره ی نقاش عجیببه دل چسبید .با سپاس فراوان از خانم بابایی گرانقدر
نویسنده با ذوق ، چه قلم زیبا و گیرایی دارند و متن و توضیحاتشون درباره ی نقاش عجیببه دل چسبید