دشواری سخن گفتن از سوررئالیسم برای ما از آن رو مضاعف شده است که این واژه در حال حاضر به ناگزیر دو معنا به خود گرفته است. آندره برتون چنین نوشت: سوررئالیسم به هیچ وجه اهمیتی برای آنچه به موازات آن تحت عنوان هنر یا حتی ضد هنر به وجود میآید قائل نیست؛ و همچنین برای فلسفه یا ضد فلسفه؛ و در یک کلام ، برای هر چیزی که هدف غایی آن امحاء هستی او تبدیل آن به یک قطعه جواهر نباشد، چیزی درونی و نادیدنی، با روح و جوهره ای که نه از جنس یخ است و نه آتش. ژرژ باتای در این مقاله به معنای سوررئالیسم و ویژگیهای آن پرداخته است.
دربارهی سبکهای هنری بخوانید.
بخشی از مقاله:
آنها میگویند تنها آنچه را مرده باشد میتوان به درستی فهمید. این امر حتی در مورد جنبشهایی مانند رنسانس، تفکر نوافلاطونی یا سمبولیسم نیز صادق است. ما تنها از آن رو با شور و شدت در مورد مسیحیت و بودیسم سخن می گوییم که آنها از مزیت مرده بودن» برخوردارند. البته به معنایی عکس آنچه نیچه در نظر داشت. البته مسیحیت و بودیسم هنوز زندهاند، اما به نحوی که به ما نشان میدهد آنها میتوانستند بدون هیچ گونه تغییری تا ابد همان که هستند باشند. بدون شک این دیدگاه میتواند انکار شود، اما هیچکس نمیتواند رؤیای انکار آن را صرفاً در واکنش به موضع من در سر بپروراند. همین امر در مورد سوررئالیسم نیز صادق است. احتمالاً تصویر سوررئالیسم در نزد من ـ یا دقیقتر بگویم، آنگونه که «ما» سوررئالیسم را درک میکنیم، صرفاً پیوند مبهمی با تصویر سوررئالیسم در آینده دارد. البته اگر بعداً به عنوان چیزی مرده (مانند سمبولیسم) یا زندهای مرده (مانند بودیسم) در نظر گرفته شود.
اصطلاح سوررئالیسم در این عبارات کاملاً شناخته شده به معنای نوعی مرجعیت معنوی است که مشخصا بر مبنای گرد آوردن تعداد محدودی از افراد پی ریزی می شود، افرادی که پیوند حیاتی میان آنها اهمیتی کمتر از سبک های زندگی متفاوتشان ندارد: این نه یک آموزه ، بلکه نوعی کلیسا است؛ یا شاید بتوان گفت، آموزه یک کلیسا. در این میان تعداد کارآزمودگان اهمیت چندانی ندارد؛ و از این نظر ارزش سوررئالیسم در همان قلمروی جای میگیرد که ارزش مسیحیت در بخش نامه پاپ.
سنژونپرس در فاصله سوررئالیست است، در این ترکیبات سوررئالیست معنایی همچون رمانتیک پیدا میکند. این نوع استفاده از این اصطلاح وجود تاریخی نوعی جهت گیری ذهنی را فرض می گیرد که از این گروه خاص بیرون و از تعاریف متأخر مستقل است . این مسئله به دشواری درگ سوررئالیسم می افزاید. به یک معنا، سوررئالیسم موضعی است که از درون حوزه ادبیات یا هنر اتخاذ شده است . برتون از ابتدا آن را به این صورت تعریف کرد: خود کاری روانی ناب و دست نخورده، که فرد به واسطه آن می خواهد عملکرد واقعی اندیشه را به صورت کلامی ، با استفاده از کلمات مکتوب ، یا با وسایط دیگر، به نمایش بگذارد. پیروی از روند اندیشه در
غياب هر گونه اعمال کنترل از سوی عقل و فارغ از تمامی ملاحظات زیبایی شناختی یا اخلاقی به رغم وجود عبارت «با وسایط دیگر»، می توان در بیانیه دوم نوعی تنزل به حوزه اخلاق را شناسایی کرد: «ساده ترین عمل سوررئالیستی آن است که با تپانچه به خیابان برویم و با حداکثر سرعت ممکن به صورت اتفاقی به میان جمعیت شلیک کنیم.)
در نهایت سوررئالیسم را نمی توان صرفا یک سبک دانست. سوررئالیسم وضعیت ذهنی ای است که شدت و نیروی تهاجمی آن باید به نقطه ای برسد که روند بیان خود را نیز دیگر گون کند (اگر بیان به حرف های معمولی و پیش پا افتاده زبانی محدود شود ما با | سوررئالیسم سروکار نداریم ). همچنین سوررئالیسم وضعیت ذهنی ای است که به سوی وحدت یابی حرکت می کند، و در چارچوب آن، از طریق این وحدت ، وجودی ورای نفس فردی به عنوان «مرجعیتی معنوی» تجربه می شود که ذیل نام او سخن گفتن امکان پذیر می گردد. اما چیزی که به ایجاد این پیوند منتهی می شود هنوز خود این پیوند نیست – دست کم به معنای رسمی کلمه . و بدون شک این «مرجعیت معنوی» (منظور من از صفت معنوی صرفا این است : بالاتر از سطح فردی ) که سوررئالیسم بدان تجسم می بخشد منحصر به تعداد محدود افرادی نیست که رابطه ای نزدیک با آندره برتون دارند.
ظاهراً برتون می کوشید شکافی میان خود و دوستانش با بقیه نوع انسان ایجاد کند، اما او نتوانست کاری کند که این گرایش و دریافت ذهنی مبهم ارزش خود را حفظ کند. کاربست این اصول هیچ گاه نمیتوانست شکلی کاملا جدی به خود بگیرد (زیرا این کار برخلاف همان اصول می بود). به ویژه از آن جهت که این امتیاز به شمار کاملا مشخصی از افراد محدود بود. گروه سوررئالیست ها بدان گرایش داشت که فقط نویسندگان و هنرمندان را گرد خود جمع کند : در این حرفی نبود، زیرا مسئلہ بیان و بیان کردن در میان بود. اما به دلیل در میان بودن همین واقعیت ، مرجعیت» گروه، به معنای محدود کلمه، در میانه یک جریان نمی توانست چندان چشم انداز گسترده و الهام بخشی محسوب شود و به نوعی هسته لمس ناپذیر بدل می شد. ….