دورهی اوج سورئالیسم همزمان با گسترش سریع آموزهی روانکاوانه در فرانسه بود. در ۱۹۲۴، یک استاد دانشگاه سوربن، در اظهار نظری که در Le Disque vert چاپ شد، از گرایش عمومی به فروید خبر داد. به عقیدهی وی، از ۱۹۱۰ که برگسونیسم محافل روشنفکری را فرا گرفت، تنفر آشکار از آنها به یک ژست (اسنوبیسم فرویدی) تبدیل شد و این امر با پذیرش بیچون و چرای جمعیت عوام همراه گشت؛ در حالی که شاید روانکاوی تنها برای رماننویسان مناسب بود که به کند و کاو در قلب بشر علاقمندند. این نویسنده در بیان اینکه دانشمندان و پزشکان به حق به این مقوله شکاکانه مینگریستند تنها نبود. از بدو پایهریزی این آموزه مخالفتها بسیار شدید بود. اما برخلاف انتظار، نقدی بر مبانی علمی روانکاوی شکل نگرفت بلکه اکثر مقابلهها با قضاوتهای کلیشهای سرهم بندی شدهاش از خصیصه ملی بود. نظریهای که شاید در مورد روح ژرمن صحت داشت برای اعقاب دکارت ناموفق عمل میکرد. دکتر هسنار در «عقیده علمی فرانسوی و روانکاوی» به بیان مخالفت خویش با باطنیگری گستاخانه فروید پرداخت و به وقاحت بیدلیلی که در” حکم جزمی جنسیتگرایی همهجانبه” او بود و به ارواح پاک همه مادران و پسران فرانسوی افترا میزد، اعتراض نمود. برخوردهای متحجرانهی جامعه پزشکی تنها منجر به جلب نظر سورئالیستها به فروید شد و آنها را ترغیب نمود که به روانکاوی به مثابه ابزاری در مخالفت با روانکاوی نهادی شده، با جهالتهای ابدیاش، بیندیشند.
دربارهی سبکهای هنری بخوانید.
بخشی از مقاله:
مخالفان روانکاوی هم خدا و هم خرما را میخواستند. از یک سو گویا این آموزه حکم تکفیر روح فرانسوی را صادر کرده بود و از سوی دیگر دکتر هسنار ما را آگاه میساخت که فروید ابداعی ندارد. روانشناسی تحلیلی که عموماً در فرانسه تصور میشد متعلق به فروید است با آموزه پیرژانه، که میتوان مدعی شد که در این زمینه برجستهترین متخصص بود، همسانی بیشتری داشت. آموزههای فروید نسبت به آموزههای ژانه جدیدتر بود و از آن برگرفته شده بود. حتی مدافعین روانکاوی مایل بودند نقش فروید به عنوان یک مبدع را تقلیل دهند. احتمالاً آنها امید داشتند که با این راهبرد، قابل قبول بودن این نظریه را برای طیف وسیعی از مخاطبان هوادار آن افزایش دهند. نفوذ وسیع این دیدگاه که برتون بارها از آن دفاع کرده است ممکن است توضیح دهد که چرا او که اصطلاحات «نوشتن خود به خودی» را از ژانه اخذ نمود با آسودگی خاطر این تکنیک را بر آرای فروید استوار کرد. ویژگی ممتاز اقبال روانکاوی در فرانسه، این گرایش بود که روانکاوی به عنوان ادامه سنت ساده روانشناسی فلسفی تلقی گردد. به عبارت دیگر موضعگیری مجدد علم روانکاوی، به مثابه موضع صحیحتر درباره مسئله فلسفی سوژه قلمداد شد (در حالی که فروید ادعا میکرد به فلسفه و متافیزیک بیعلاقه است و به کل از به کار بردن این اصطلاح پرهیز میکرد). چشمگیرترین بازگشت به فروید در ژاک لاکان دیده میشود. همین درگیری با سوژه، یا به عبارت دقیقتر با استلزامات کشفیات فروید برای مفهوم فلسفی سوژه، وجه برجسته واکنش سورئالیستها به فروید محسوب میشد. به عنوان پیامد دیگر شیوهای که بدواً در فرانسه به اسم روانکاوی جا زده شد، سورئالیستها بدون کمترین توجهی به تمایز روانکاوی با سایر حوزههای تحقیقی روانشناختی که در اواخر قرن نوزدهم رواج و اعتبار داشت – اما ممکن است امروزه به دیده شک به آنها نگریسته شود – مطالعاتشان درباره فروید را با همان شدت در مورد هیپنوتیزم، پدیدهها و حالات واسطهای، شرایط تسخیر [روح] و نظایر این پیش بروند.
.
سورئالیستها گروهی بودند که تعیین میکردند چه کسی صلاحیت بهرهگیری از روانکاوی را دارد، مسئلهای که در فرانسه به علت شقاق میان «جامعه روانکاوی پاریس» که در سال ۱۹۲۶ به ریاست ماری بوناپارت، یک تحلیلگر غیرحرفهای، تأسیس شد و «گروه روانکاوی تکامل» که عدهای پزشک و روانکاو بودند، بسیار خبرساز شده بود. جالب آنکه گزیده طولانیای از مقاله فروید با نام «در باب مسئله تحلیل غیرحرفهای» به ترجمه ماری بوناپارت در سال ۱۹۲۷ در صفحات La Revolution Surrealiste چاپ شد که تنها متنی از فروید بود که در نشریات انتشار یافت. …