بخشی از متن:
از بوم سنگی تا کاغذ رنگی
شکارچی تا صبح نخوابید، کنار آتشِ کمجانش نشست و دعا کرد، دعا کرد که فردا پس از هفتهها گرسنگی بتواند حیوانی را شکار و برای زنده ماندن خانوادهاش به غار بیاورد. نزدیک صبح صورتش را همانند ببر نقاشی کرد و روی کوه، نقشِ قوچ و بُز کشید تا روحشان را تسخیر کرده و بتواند آنها را شکار کند… هنوز آفتاب نقشهای کوهنگاران را روشن نکرده بود که شکارچی با لاشهی قوچی بزرگ برکنارهی غار پدیدار شد.
آن نقشها هزاران سال است بر کوهِ نگاران به جا مانده است، همانند بیشمار نقشهای شهر سوخته، از مُهرهای شناسایی برای دادوستد تا تجسم حرکت در نقشِ سفالینهی بز متحرک (انیمیشن)، و ما همواره ازخود میپرسیم که آیا این نقشها سرآغاز هنر در سرزمینِ ما هستند؟ نقش سفالینههای کلپورگان چطور؟ نقش قالیچههای سیستان، سوزندوزیهای بلوچستان، معماری باشکوه کوه خواجه و بناهای خوشنقش سرباز چطور؟ آیا این نقشها که از هزاران سال پیش به ما رسیده است، تأثیری بر هنر امروز ما دارند؟ نقاشانِ تالار نقاشی بر بلندای کوه اوشیدا زمان رنگآمیزی دیوارها به چه میاندیشیدند؟ آیا هنر در زمانی که سفالینهی جام انیمیشن در چهارهزار سال پیش تداعی حرکت را نقش میکرد با معنای امروزش یکی بود؟ آن تداعی حرکت بر روی جامی سفالی به چه معنایی بود؟
از ورود آریاییها تا قشونکشی تیمور به ایران، سیستانوبلوچستان در هر دورهای به اندازهی خود در تاریخ، فرهنگ و هنر ایرانزمین نقش داشته است. از دوران اساطیری و پهلوانی تا دوران تاریخی، از اقدامات اساسی خاندان سورن و سپهبد سورنا تا نقشِ استثنایی یعقوب لیث در احیای دولتِ ملّی و پاسداشت و احیای زبان و شعر پارسی، از ظهور عالِمانی چون ابوسعید سجزی، ریاضیدان و ستارهشناس بزرگ، تا شاعران نامآوری همچون محمدبن وصیف و فرخی سیستانی.
به این ترتیب میتوان گفت سرزمینهای شرقی ایران همواره گاهوارهی تمدن و فرهنگ بودهاند. اما این اوضاعِ افتخارآمیز کمی قبل از تیمور دچار نقصان شد و با یورشهای تیمور آسیبهای جدی دید. هر چند بنیانهای اجتماعی در همهی ایالات ایران دچار مشکل بود، اما به دلیل ضعف ساختاری حکومت در نقاط دورتر، تأثیر این یورشها بر سیستانوبلوچستان بیشتر بود، تا آنجا که میتوان گفت پس از تیمور دیگر این منطقه قد راست نکرد و دوران فترت این دیار آغاز شد.
سکوت فرهنگی بر سیستانوبلوچستان حاکم شد، سکوتی که حکومت پُررونق و تمدنساز صفویه هم نتوانست به آن جانی تازه ببخشد.
سقوط صفویه در سال ۱۱۳۵ (ه. ق.) به مثابهی سنگ بزرگی بود که در استخرِ آرام کشور موجی ناگهانی ایجاد کرد و به این ترتیب سراسر مملکت از جیحون تا فرات و از قفقاز تا عمان غرق در آشوب شد و در هر گوشهای از ایران هرکجا سری بود ادعای سرداری کرد. نادرقلی افشار، که از سال ۱۱۲۹ (ه. ق.)، یعنی چهارمین سال خیزش غلجایی، در عرصهی ممکلت حرکات نظامی خود را آغاز کرده بود، طی سه سال افغانهای جسور را به معنای کامل کلمه نابود ساخت و گردنکشان دیگر را بر جای خود میخکوب کرد و میدانهای جنگ را با هنرنمایی نظامی خود به تنهایی در دست گرفت. این نابغهی نظامی تاریخ بشر، که جز جنگاوری هنری نداشت، تا پایان زندگی جنگید، اما پیامد این جنگهای مداوم در حوزهی فرهنگ تهی شدنِ جامعه از وجود دانشمندان و هنرمندان بود. این جنگها و خونریزیها در زمان زندیه و حتی دوران آقا محمدخان هم ادامه داشت و ایران تا زمان تاجگذاری فتحعلیشاه روی آرامش را ندید.
دوران فتحعلی شاه دوران برقراری آرامش در ایران محسوب میشود. اما این آرامش چندان طولانی نشد زیرا جهان رویکرد دیگری داشت. رقابت فرانسه، انگلستان و روسیه، ایران را نیز به گردونهی سیاست جهانی کشانید، آن هم در شرایطی که ایرانیان قادر و مایل به حضور در این گردونه نبودند و لذا تحولات این دوره باعث جدایی بخشهای مهمی از ایرانِ بزرگ شد؛ از جدایی افغانستان و ماوراءالنهر تا تجزیهی بلوچستان با معاهدهی گلدسمیت و تجزیهی سیستان با معاهدهی مکماهون. مام وطن تکهتکه شده بود و این جداییها تأثیرات فاجعهباری بر اوضاع ایران داشت و بخشهای مهم و آباد ایران را از آن جدا کرد. برای ایران تنها یک حاشیهی سبز، دور یک کویر بزرگ باقی ماند. …
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.