سوررئالیسم در میان جنبشهای هنری قرن بیستم موقعیت ممتازی دارد: در دورهای که جریان اصلی مدرنیسم تجسمی با تلاشی فزاینده بقایای مضمونی و ادبی خود را کنار میزد و حرکت به سوی خودارجاعی و انتزاع مطلق را ادامه میداد، این جنبش رابطهی کم و بیش مسدود شدهی واقعیت تاریخی و تحول زیباییشناختی را به شکلی رادیکال و در قالب تکنیکهایی چو کُلاژ و مونتاژ زنده کرد. اما هدف سوررئالیسم، به عنوان جنبشی آوانگارد، افزودن تکنیک یا سبکی تازه به مجموعه جریانهای هنری پیش از خود نبود؛ و به همین علت، در عین برخورداری از جدیت و حدت مدرنیستی، میتوانست از برخی یکسونگریها و جداسازیهای مدرنیسم ادبی-هنری فاصله بگیرد. هدف ما نیز از پرداختن به سوررئالیسم تلاش در جهت “معرفی” این جنبش در قالب محدود چند مقاله، یا گردآوردن چند نام “جذاب” نیست. گمان ما آن است که برخی خصیصههای این جنبش هنری در شرایط تاریخی حاض- و به ویژه در شرایط درونی ما- معنا و اهمیتی مضاعف پیدا میکنند؛ از جمله شور و “جدیتی” که در نزد- سورئالیستها، به عنوان اعضای یک جنبش هنری-اجتماعی، به چشم میخورد؛ یا رابطهی دیالکتیکی میان واقعیت و تخیل (رئالیته و سوررئالیته) که- اگر نه در بسیاری از خود آثار- دستکم به صورت جنینی در ایدهی سوررئالیسم وجود دارد، و این مسئلهای است که ما را به فاصله گرفتن از دوگانگی واقعگرایی خام و خیالپردازی خام (که سوررئالیسم، دستکم در ایران، عموماً به آن شناخته میشود) دعوت میکند.
متن نخست، ترجمه سخنرانیای است که آندره برتون در سال ۱۹۳۴ ایراد کرده است و در آن رئوس اصلی نظریۀ سوررئالیسم، برخی تحولات آن، و روحیه کلی جنبش به خوبی روشن میشود. در مقاله دوم، بن هایمور سوررئالیسم را به عنوان نوعی رهیافت خاص به تجربۀ واقعیت تاریخی، یا نوعی “سیاستشناسی زندگی روزمره”، مورد بررسی قرار میدهد.
دیوید لومانس در گزیده متن کوتاهی که از مقدمۀ کتاب او انتخاب کردهایم به مسئلهی مهم نسبت سوررئالیسم و روانکاوی میپردازد. ژرژ باتای یکی از اعضای جنبش بود که در سالهای ۳۰-۱۹۲۹ به همراه میشل لیریس در نشریۀ« اسناد» (Documents) در پی رسیدن به نوعی” مردمشناسی سوررئالیستی” بود و دیدگاههای او، که در این مقالۀ کوتاه تا حدی بازتاب یافته است، نمایانگر دریافتی بدیل در برابر سورئالیسم برتونی است. در انتها نیز دو مقالهی کلاسیک بنیامین و آدورنو آمده است که تأثیر بسیاری بر دیدگاههای پس از خود برجای گذاشتهاند و چنانچه از مقالۀ هایمور نیز پیداست، مختصات یکی از چارچوبهای نظری اصلی تفکر دربارۀ سوررئالیسم را تعیین کردهاند. بد نیست توجه داشته باشیم که مقالۀ بنیامین در سال ۱۹۲۹- یعنی فقط پنج سال پس از آغاز رسمی جنبش- به نگارش درآمده است.
دربارهی سبکهای هنری بخوانید.
جهت مطالعهی مقالاتِ این فصل، به بخش «مقالات مرتبط در فصلنامه»، در انتهای این صفحه مراجعه کنید.