برخی از ویژگی‌های مشترک شعر فارسی و هنر ایرانی / احسان یارشاطر

برخی از ویژگی‌های مشترک شعر فارسی و هنر ایرانی / احسان یارشاطر

بخشی از متن:

دربارۀ ویژگی‌های هنر ایرانی بسیار نوشته‌اند. در این نوشته‌ها از دید رُمانتیک و ذوق لطیف در هنر ایرانی، لذت‌پسندی و نفاست‌جویی آ«، ظرافت و رقصان بودن خط‌ها ز شکوه رنگها در آن و نیز زینتی بودن آن سخن می‌رود. اما، در این بحث‌ها به شعر که دستمایۀ عظیم هنری ایران است عنایت چندانی نشده و دربارۀ ویژگی‌های مشترک آن با هنرهای تجسمی ایران بررسی گسترده‌ای انجام نگرفته است.

شعر مهم‌ترین دستاورد هنری ایران است؛ هنری است که به دلیل وسعت دامنه و نیروی متداوم و شیوع عام آن گسترده‌ترین عرصۀ تجلّی اندیشه‌ها و احساسات و خلاقیت هنری و فکری ایرانیان به شمار می‌رود. از همین روست که اگر بخواهیم به بررسی وجوه مشترک هنرهای ایرانی در مجموع بپردازیم توجه ما بیشتر از هر هنر دیگری باید به شعر معطوف شود.

در چنین بررسی و سنجشی، نه تنها وجوه اشتراک بلکه ابعاد اختلاف در ساخت و محتوا و گسترۀ هنر اهمیتی خاص دارد و هر یک به نوبۀ خود در تکمیل تصویر نهایی مورد نظر ما مؤثرند و، به همین دلیل، در این مقاله من نخست به وجوه مشترک و سپس به موارد اختلاف شعر و نقاشی ایرانی و مواردی که مکمل یکدیگرند خواهم پرداخت.

شاید نخست تعریف برخی از اصطلاحات بی‌فایده نباشد. مقصود من از شعر کلاسیک فارسی شعرِ استادانی است که بین سدۀ چهارم و دهم هجری، یعنی کمابیش از زمان رودکی تا جامی سروده شده و، تا آنجا که به قصیده مربوط می‌شود، در آن‌دو مرحلۀ جداگانه می‌توان تشخیص داد. در مرحلۀ نخستین قصاید عموماً به نشاط و تازگی مضامین و توجه به امیال و احساسها، همچنین به بیانی استوار و نیرومند ممتازاند. در دوران بعدی قصاید به تکلّف، تصنّع، و تقلید بی‌روح از گذشتگان می‌گرایند. اما غزل راه دیگری سپرده است. در دوران کلاسیک، غزل از طراوت و نشان نخستین و گرایش به سوی لذات محسوس دور می‌شود و به تأمل و سیر در احوال درونی رو می‌آورد و نیز از عرفان مایه می‌گیرد. زبان آن نیز به موازات این تحول ظریف‌تر می‌شود و بر لطافت آن افزوده می‌گردد. حافظ در اوج این مسیر قرار دارد. کمالِ صورت و معنا در شعر او چنان است که راهی برای اعتلای بیشتر پس از او باقی نمی‌ماند. در حقیقت، شعر فارسی با حافظ به مرزی می‌رسد که سوی دیگرِ آن شیبی است که سرانجام به انحطاط می‌پیوندد. غزلیاتی که پس از حافظ سروده شده غالباً از تارگی و زوانی و طراوتی که نشانگر اشعارِ بهترِ فارسی است تهی است و نه تنها زندانی قالب‌های خشک صوری است بلکه اندیشه‌ها، استعارات، و تشبیهات آنها نیز عموماً قراردادی و تقلیدی است. در این گونه غزلیات مضمون و معنا اغلب پای بند قالب و صورتند و اوزان بی‌روحِ آنها مایه‌ای جز کلیشه‌های کهنه و فرسوده در بر ندارد.

اکنون باید به خصوصیتی از شعر فارسی بپردازم که همۀ دورانهای ادبیات ایران را شامل می‌شود و جلوۀ مشخص و گویای خود را در نقاشی ایرانی و، در حقیقت، در انواع نگاره‌های هنری ایران یافته است و آن همانا جنبۀ ذهنی و انتزاعی شعر فارسی است. شاعر ایرانی بیشتر از آن که دلمشغول جلوه‌های عینی واقعیت باشد، دلبستۀ برداشتِ ذهنی و خیالی خود از آنست و نگاه او به اشیاء و واقعیات عینی نه به صورتِ فردیِ آنها، بلکه به صورت نوعیِ آنها است. شبیه‌سازی و تصویر فردی همانقدر از شعر شاعر ایرانی دور است که از پردۀ مینیاتورسازِ ایرانی. در انبوه غزلیات و قصاید شعرای ایرانی کمابیش محال است که بتوان معشوق یک شاعر را از محبوب شاعر دیگر باز شناخت یا تازه‌جوانی را که ساقی رودکی بوده است و برای او موسیقی می‌نواخته از نوجوانی که الهام‌بخش فرخی و مسعود سعد بوده، تشخیص داد. همینگونه، از پادشاهان یا فرمانروایان یا بزرگانی که ممدوح مدیحه‌سرایان یا موضوع مرثیه‌های پرآب و تاب شاعران دربار و زمان خود بوده‌اند نمی‌توان از این راه چهره‌های مشخص و جداگانه‌ای به دست آورد. «واعظ ریایی» و «مفتی» و «پیرِ باده‌فروش» و «محتسب» و «رندِ لاابالی»، که از شخصیت‌های اصلی حافظ و شاعران همانندِ اویند، بیش از آنکه موجودات واقعی زنده و مشخصی باشند صورت‌های نوعی و انتزاعی‌اند.

بتدریج در شعر کلاسیک، طی جریانی معکوس، مفاهیم انتزاعی چون زیبایی، عشق، عقل، سرنوشت، مرگ، زندگی، تشخّص و فردیت می‌یابند و در قالب افراد زنده و ملموس درمی‌آیند. خزانۀ ذهنی که، از یک طرف، یک رشته صُوّر نوعی و، از طرف دیگر، عده‌ای مفاهیم فردیّت یافته را شامل است، مبنای مضامین سنتی است که زمینۀ خلاقیتِ شاعر را فراهم می‌کند. کامیابی شاعر در آفریدن گرده‌های تازه از مضامین کهن و توانایی او در بارور ساختن اثرش با الهام از عواطف انسانی و اندیشه‌های والا است. …

۰ دیدگاه

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

ارسال دیدگاه

سبد خرید ۰ محصول