مهدی سیفالملوکی اما حدیث دیگری داشت. قصه پیدا شدن عکسهای او (آن هم بیست سال پس از درگذشت ایشان) از آن مقدرات خودجوش و عجیب و غریب است. گویا این بار قرار بوده ابراهیم صافی عزیز واسطه انتقال فیض باشد:
«یه روز توی دفترم نشسته بودم که یکی از دوستام که توی ناصرخسرو مغازه داره بهم زنگ زد. گفت: یه کسی اومده و دو سه تا کارتن عکس آورده واسه فروش. بیا ببین میخوایش… » و باقی ماجرا.
اطلاعات به جامانده از مهدی سیفالملوکی تا آن حد کم و ناچیز است. ما پس ازسه چهارماه جستجو هنوز هم نتوانستهایم تاریخ تولدش را بیابیم. شخصیت دیرجوش، صراحت لهجه (ازنوع بُرنده و اصفهانی آن)، مماشات نکردن باخواستههای دیگران، بیاعتمادی به اغیار، وسواس و کمالگرایی بیش از اندازه در نمایش آثارش همگی باعث شده تا هر آنچه از او و عکسهایش درذهن دوستان و اطرافیانش باقی مانده، پرهیبی دور و گنگ و در فاصله باشد. انگار هیچکس نتوانسته از خطی به بعد، به او نزدیکتر شود. با آنکه گفته میشود مهدی سیفالملوکی چندان تمایلی به نمایش آثارش نداشته اما خودرأیی ما در انتشار آنها در این پرونده، صرفاً بزرگداشت و یادآوری از ارزشهای فراموش شده عکاس خودآموختهای است که در چارچوبهای حرفهای و معیشتی، شعلههای نبوغ، خلاقیت و درخشش بصری را درون خودش گرم نگه داشت….
جهت مطالعهی مقالاتِ این فصل، به بخش «مقالات مرتبط در فصلنامه»، در انتهای این صفحه مراجعه کنید.