بخشی از متن:
مدل این کارم، دختری به نام دوروتی است. از زمانی که تنها دو سال داشت، با او کار کردهام. نوعی اشرافیت در نگاه این دختر هست که نمونهاش را در نقاشیهای ولاسكوئز مییابیم. حقیقت این است که عاشق گربه هستم و مدت مدیدی تلاش کرده بودم که گربهها را درون کارهایم بگنجانم که هیچگاه موفق نشدم. فکر میکنم در نظر یک عکاس حرفهای، استودیوی من بسیار ساده باشد. چرا که از وسایل نورپردازی بسیار کمی استفاده میکنم. اما برای عکسهایم وقت زیادی میگذارم. به طور مثال، همین تصویر از زمان شکلگیری ایدهی اوليه تا عکس نهایی حدود دو ماه طول کشید. بیشتر این زمان حرف عکاسی از گربه شد. چرا که نمیشد روی حالت حیوان به دقت حساب کرد. به هر حال، مجبور شدم که عکس را چند بار تکرار کنم و سر آخر، آنها را در کامپیوتر رتوش کنم. فرآیند تولید آثار بسیار وقت گیر است. برای هر کاری، حدود دو تا سه ماه وقت صرف میکنم که به از لحاظ زمانی بیشتر به نقاشی نزدیک است تا عکاسی. هر چند که محصول نهایی، یک پرینت (چاپ ) باشد.
بهشخصه بر این باور نیستم که کارهایم کیچ (KITSCH) محسوب میشوند. چرا که اگر چنین بود، تا این اندازه مورد استقبال موزههای مختلف قرار نمیگرفت. هر چند که میتوان این تصاویر را در حوزهی عکاسی پرتره در نظر گرفت. اما در حقیقت پرترههایی با معنای سنتی آن نیستند. چرا که این تصاویر، به هیچوجه بيانگر حالت شخصی و روانی این کودکان نیست. از دوربین به عنوان یک ابزار استفاده میکنم تا بتوانم از منظری جدید به نقاشی نزدیک شوم. کودکان موضوعات اسرارآمیزی برایم هستند. یک هنرمند همواره موضوعی را که دوست دارد، برمیگزیند. به همین خاطر، من کودکان را انتخاب کردم. چرا که بیشترین ارتباط را با آنها میتوانم برقرار کنم. ولی نکته در اینجاست که موضوع کار من دربارهی کودکانی که از آنها عکاسی میکنم، نیست. این تصاویر ، پرترههای معمولی از کودکان نیست. چرا که سعی بر نشان دادن حالات شخشی این افراد نداشتم. آنها را در قالب استعارههایی از دوران کودکی و معصومیت به کار گرفتم. کودکان استعارهای هستند از بهشت گمشده. دورهی کودکی، از دوران تأثیرگذار و مهم زندگی است. در طول این مدت است که زندگی کردن بر روی این کرهی خاکی را میآموزیم. و غمانگیز اینجاست که این دوره، تکرارناپذیر است.
کارهایم بدون شک در حیطهی هنرهای تصویری قرار میگیرد. اما لزوماً در زمرهی تصاویر روایتکننده نیستند. ترجیح میدهم به جای شرح دادن یک داستان، برخی چیزها را رها بگذارم تا مخاطب بتواند معنای شخصی خودش را از کار استنباط کند.
من کارآموختهی نقاشی هستم. هنوز هم علاقهی فراوانی به آن دارم. اما درنهایت دریافتم که جنبهی فیزیکی نقاشی با من سازگار نیست. کار نقاشی خیلی کثیف و درهموبرهم است. ترجیح میدهم که فضای کارم تمیز باشد، آن هم با یک کامپیوتر خوب.
اگر نقاش نبودم، بدون شک از خلق چنین تصویری عاجز میشدم. ساماندهی فرمها و رنگها را مانند یک نقاش که روی بوم کار میکند، انجام میدهم. به همین خاطر، ماههای زیادی را صرف خلق یک تصویر میکنم .